گنجور

شمارهٔ ۲۳

دل برد از من آن پسر پیرهن کبود
گر جان نرفت در پی او، آن دگر که بود
رفت آن نگار و گریه فزون است هر زمان
چون رفت عمر، اشک ندامت بگو چه سود
هر جا سرود عشق تو گویند عاشقان
از چشمه سار دیده من می رود درود
در سینه جای کرد چو جان در بدن مقیم
هر ناوکی که بر دل مجروح من گشود
عاشق به جور بر نتوانست داشت دل
هر چند خویش را به جفای تو آزمود
آیینه دلم شده از زنگ غم سیاه
جز باده کی توان ز دل آن زنگ را زدود
آن دم به عشق دست در آغوش داشتم
کادم هنوز در عدم آباد خفته بود
در چنگ غم فتاده، چه سازد، عجیب نیست
صوفی مستمند بنالد اگر چو عود

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل برد از من آن پسر پیرهن کبود
گر جان نرفت در پی او، آن دگر که بود
هوش مصنوعی: آن پسر با پیراهن کبود، دل مرا عاشق خود کرده است. اگرچه جانم در پی او نیست، اما آن دیگری که بود، هنوز در یادم می‌ماند.
رفت آن نگار و گریه فزون است هر زمان
چون رفت عمر، اشک ندامت بگو چه سود
هوش مصنوعی: آن محبوب رفته و هر لحظه بیشتر می‌گرییم. حالا که عمر هم به پایان رسیده، دیگر چه فایده‌ای دارد که به اشک و پشیمانی بپردازیم؟
هر جا سرود عشق تو گویند عاشقان
از چشمه سار دیده من می رود درود
هوش مصنوعی: عاشقان هر جا که از عشق تو سخن می‌گویند، درخشش چشم من به آنها سلام می‌فرستد.
در سینه جای کرد چو جان در بدن مقیم
هر ناوکی که بر دل مجروح من گشود
هوش مصنوعی: در دل من، مانند جان در بدن، آرام گرفته است. هر زخم و زخمی که به دل مجروح من وارد شود، در حقیقت، نشانه‌ای از آن وجود درونیم است.
عاشق به جور بر نتوانست داشت دل
هر چند خویش را به جفای تو آزمود
هوش مصنوعی: عاشق نمی‌تواند نسبت به بی‌مهری دلی داشته باشد، هرچند که خود را به خاطر ظلم تو آزمایش کرده باشد.
آیینه دلم شده از زنگ غم سیاه
جز باده کی توان ز دل آن زنگ را زدود
هوش مصنوعی: دل من به خاطر غم و اندوهی که دارم، مانند آیینه‌ای تیره و کثیف شده است. تنها با نوشیدن شرابی می‌توانم این غم را از دل خود پاک کنم.
آن دم به عشق دست در آغوش داشتم
کادم هنوز در عدم آباد خفته بود
هوش مصنوعی: در آن لحظه که در آغوش عشق بودم، هنوز کادم (وجودم) در حالت عدم و بی‌خبری به سر می‌برد.
در چنگ غم فتاده، چه سازد، عجیب نیست
صوفی مستمند بنالد اگر چو عود
هوش مصنوعی: اگر کسی در چنگال غم اسیر باشد، طبیعی است که حتی یک صوفی زاهد و بی‌نیاز هم از دل‌تنگی و رنجش به ناله درآید، همان‌گونه که یک عود در حال سوختن صدا می‌دهد.