بخش ۸۸
آه که بی روی دوست عمر به پایان رسید
وز غم هجران یار نعره به کیوان رسید
در جواب او
آه که از شوق نان عمر به پایان رسید
در غم هجران گذشت، ناله به کیوان رسید
دل پر و معده تهی، منتظرم روز و شب
تا که کسی گویدم دعوت سلطان رسید
جان به لب آمد مرا، در غم بغرای ترب
ناله من از عراق تا به خراسان رسید
آتش سودای گوشت هست مرا در درون
شد جگرم پخته تا دل بر بریان رسید
صحن مزعفر چو گشت در نظر ما عیان
شمع بخندید و گفت دل به بر جان رسید
بر سر آتش کباب زمزمه ای داشت خوش
گفت دل مستمند، مرغ خوش الحان رسید
بر سر خوان نعم گشت پلانی خنک
گفت یکی غم مخور صوفی حیران رسید
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آه که بی روی دوست عمر به پایان رسید
وز غم هجران یار نعره به کیوان رسید
هوش مصنوعی: ای کاش که در کنار دوست میبودم، زیرا عمرم به پایان نزدیک شده و از غم دوری او، فریاد من به آسمان رسیده است.
آه که از شوق نان عمر به پایان رسید
در غم هجران گذشت، ناله به کیوان رسید
هوش مصنوعی: اوه، چقدر دردناک است که به خاطر عشق و longing برای نان، زندگی به پایان رسید و در حزن جدایی، نالهها به آسمان رفت.
دل پر و معده تهی، منتظرم روز و شب
تا که کسی گویدم دعوت سلطان رسید
هوش مصنوعی: دل پر از آرزوها و امیدها دارم و معدهام خالی است، به روز و شب منتظرم تا کسی به من بگوید که دعوتنامهای از سوی سلطان رسیده است.
جان به لب آمد مرا، در غم بغرای ترب
ناله من از عراق تا به خراسان رسید
هوش مصنوعی: من از شدت غم و اندوه به زحمت زندگی میکنم و ناله و فریاد من از سرزمین عراق تا خراسان پیچیده شده است.
آتش سودای گوشت هست مرا در درون
شد جگرم پخته تا دل بر بریان رسید
هوش مصنوعی: در درون من اشتیاقی به گوشت وجود دارد، بهطوری که جگرم به حالت پخته درآمده و آماده است تا دل را برشته و سرخ کند.
صحن مزعفر چو گشت در نظر ما عیان
شمع بخندید و گفت دل به بر جان رسید
هوش مصنوعی: زمانی که جلوههای زرد رنگ و زیبا در منظر ما ظاهر شد، شمع با شوق و شادی لبخند زد و گفت که عشق به جان ما رسیده است.
بر سر آتش کباب زمزمه ای داشت خوش
گفت دل مستمند، مرغ خوش الحان رسید
هوش مصنوعی: در کنار آتش، صدای دلنوازی به گوش میرسید که دل نحیف و نیازمند با شوق آن را میشنید و در این حال، پرندهای خوشآواز نزدیک شد.
بر سر خوان نعم گشت پلانی خنک
گفت یکی غم مخور صوفی حیران رسید
هوش مصنوعی: در یک مهمانی که همه چیز خوش و دلپذیر بود، شخصی با حالتی خوشایند گفت که نگران نباش، و در این لحظه، صوفی حیران و متعجب وارد فضا شد.