گنجور

بخش ۷۲

در سر زلف تو تنها نه دل شیدا رفت
جان و سر نیز به هم در سر این سودا رفت
در جواب او
در پی صحنک کاچی، نه دل شیدا رفت
جان سودا زده هم در سر این سودا رفت
دل سودا زده چون بوی مزعفر بشنید
پیش ازو روح، روان از پی خوردنها رفت
بهر پالوده که آیند به استقبالش
در میان دل و جان نیز بسی غوغا رفت
جستم اکرا قدحی، قلیه رنگین«لا» گفت
وه چه گویم که چها بر دل از آن «لا، لا» رفت
هر که از نان و عسل معده خود سیر ندید
دیده بینا به جهان آمد و نابینا رفت
اشتیاقی که مرا بود به حلوا و برنج
از سرم آن همه از دولت گندم وا رفت
سر به کونین فرو ناورد از عیش و نشاط
همچو صوفی شکم هر که پر از حلوا رفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در سر زلف تو تنها نه دل شیدا رفت
جان و سر نیز به هم در سر این سودا رفت
هوش مصنوعی: در زیر زلف‌های تو، تنها دل عاشق از دست رفت و نه تنها دل، بلکه جان و سر هم در این عشق به هم پیوسته از بین رفتند.
در پی صحنک کاچی، نه دل شیدا رفت
جان سودا زده هم در سر این سودا رفت
هوش مصنوعی: در جستجوی محبوبی بی‌نظیر، نه تنها دل عاشق رفت، بلکه جان کسی که مملو از آرزوها بود نیز به دنبال این آرزو رفت.
دل سودا زده چون بوی مزعفر بشنید
پیش ازو روح، روان از پی خوردنها رفت
هوش مصنوعی: دل پر از عشق و جنون، با شنیدن بوی خوش زعفران به وجد می‌آید و روح انسان به دنبال لذت و خوشی می‌رود.
بهر پالوده که آیند به استقبالش
در میان دل و جان نیز بسی غوغا رفت
هوش مصنوعی: به خاطر شیرینی و لذتی که می‌آید، در دل و جان انسان هیاهو و شوری به وجود می‌آید.
جستم اکرا قدحی، قلیه رنگین«لا» گفت
وه چه گویم که چها بر دل از آن «لا، لا» رفت
هوش مصنوعی: من خواستم لبی تر کنم و گنجه‌ی رنگین را بنوشم، اما وقتی گفت «نه»، نمی‌دانم چه بگویم چون آن «نه» در دل من اثر گذاشت.
هر که از نان و عسل معده خود سیر ندید
دیده بینا به جهان آمد و نابینا رفت
هوش مصنوعی: هر کس که از نعمت‌های زندگی، مانند نان و عسل، سیر نشود و نتواند از آن بهره‌مند شود، در حقیقت با دیدی روشن به جهان آمده اما با کوری و نادانی از این دنیا می‌رود.
اشتیاقی که مرا بود به حلوا و برنج
از سرم آن همه از دولت گندم وا رفت
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که اگرچه من خیلی به حلوا و برنج علاقه داشتم، اما این علاقه و اشتیاقم به خاطر برکت و فراوانی گندم از بین رفت.
سر به کونین فرو ناورد از عیش و نشاط
همچو صوفی شکم هر که پر از حلوا رفت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نباید در شادی و لذت غرق شود و به دیگر امور اهمیتی ندهد، مانند زاهدی که تنها به خوردن شیرینی‌ها مشغول است و نمی‌بیند که زندگی تنها به خوشی‌ها ختم نمی‌شود.

حاشیه ها

1402/06/03 22:09
علی دادمهر

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن