گنجور

بخش ۵۱

بیار باده گلرنگ ساقیا حالی
که تا دل خود را کنم ز غم خالی
در جواب او
اگر به دست تو افتد طغار چنگالی
محقرست ز بهر چه دست بر مالی
دو گرده باید و یک کله ای به نیمشبان
که تا دل پر خود را به او کنم خالی
نهار ماست چو یک گوسفند پارینه
چهار باید از این بره های امسالی
به پیش گرسنه مسکین که سوخت ز آتش جوع
خوش است صحنک بغرا اگر بود حالی
مشام جان تو گردد ز بوی نان تازه
چو رویمال خود او را اگر به رو مالی
علی الصباح که مخمور دیده بگشاید
خوش است خربزه های لطیف ابدالی
کشیده مطبخیم صحنک مزعفر و گفت
بنوش صوفی بیچاره، چند می نالی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیار باده گلرنگ ساقیا حالی
که تا دل خود را کنم ز غم خالی
هوش مصنوعی: ای ساقی، باده‌ی خوش‌رنگ را بیاور تا بتوانم با آن دل خود را از غم‌ها خالی کنم.
اگر به دست تو افتد طغار چنگالی
محقرست ز بهر چه دست بر مالی
هوش مصنوعی: اگر چنگالی کوچک به دست تو بیفتد، پس چرا دستت را به چیزی نمالی؟
دو گرده باید و یک کله ای به نیمشبان
که تا دل پر خود را به او کنم خالی
هوش مصنوعی: دو نفر باید کنار هم باشند و با یکدیگر در نیمه شب دیدار کنند تا بتوانم دل پر از غمی را که دارم، به آن‌ها برملا کرده و خالی کنم.
نهار ماست چو یک گوسفند پارینه
چهار باید از این بره های امسالی
هوش مصنوعی: باید برای هر یک از بره‌های امسال، مقدار معینی ماست که به اندازه یک گوسفند قدیمی است، تهیه کنیم.
به پیش گرسنه مسکین که سوخت ز آتش جوع
خوش است صحنک بغرا اگر بود حالی
هوش مصنوعی: در حضور کسی که از گرسنگی رنج می‌برد و به خاطر گرسنگی عذاب می‌کشد، اگر چه لحظه‌ای شیرین و خوش دارد، اما باز هم این لحظه نمی‌تواند او را خوشحال کند.
مشام جان تو گردد ز بوی نان تازه
چو رویمال خود او را اگر به رو مالی
هوش مصنوعی: اگر بوی نان تازه به مشام جان تو برسد، مثل اینکه خودت را به رو مالیده‌ای، این حس شگفت‌انگیز در تو ایجاد می‌شود.
علی الصباح که مخمور دیده بگشاید
خوش است خربزه های لطیف ابدالی
هوش مصنوعی: صبحی که مستانه چشمانش را باز کند، لذتی دارد مانند میوه‌های نرم و خوشمزه.
کشیده مطبخیم صحنک مزعفر و گفت
بنوش صوفی بیچاره، چند می نالی
هوش مصنوعی: در جایی که ما ناز و نعمت وجود دارد و فضای خوشبو با عطر زعفران پُر شده، به یک صوفی بیچاره گفته می‌شود که بنوش و از غم و اندوه چه می‌کنی؟ چند بار می‌خواهی ناله کنی؟