گنجور

بخش ۲۵ - نامه هشتم

باز جوان با دل افگار ماند
روز و شبان روی به دیوار ماند
از رخ دلدار امیدی نداشت
وه چه کند، بخت سفیدی نداشت
با غم او گشته قرین روز و شب
کرده به یک سو همه عیش و طرب
پس جگر خویش به دندان گرفت
خانه به کوی بت خندان گرفت
چشم نهاده به سر کوی او
جسته به زاری ز صبا بوی او
شب همه شب تا به سحر زار زار
خواسته از خادمه او بار بار
سرمه چشمان شده خاک درش
آه که از وی نبود باورش
همچو سگان بر سر کویش مقیم
او شده خورسند به بویش مقیم
خاک درش بستر و بالین او
سوخته در غم دل مسکین او
بسته میان را به دعای رقیب
تا که نیابد ز رخ او نصیب
هر که در آن کوی زمانی رسید
خاک قدمهاش به دیده کشید
او به غم و دلبر ازو بی خبر
خنده زنان با دگران چون شکر
دست در آغوش به یار کهن
صوفی اگر ناله کند گو مکن
آن که به سنجاب کند خواب خوش
کی ز زمستان خبری باشدش
حال زمستان، زتنک جامه پرس
درد دل از عاشق دیوانه پرس
خادمه باز از سر مهری که داشت
همت خود سوی جوان بر گماشت
این سخنان را بر دلبر بگفت
عشق چو نافه نتوانش نهفت

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز جوان با دل افگار ماند
روز و شبان روی به دیوار ماند
هوش مصنوعی: جوانی بسر می‌برد که با دل حزین و غمگین خود، روز و شب به دیوار نگاه می‌کند.
از رخ دلدار امیدی نداشت
وه چه کند، بخت سفیدی نداشت
هوش مصنوعی: او از چهرهٔ محبوبش هیچ امیدی نداشت و چه می‌توانست بکند وقتی که شانس و بخت خوبی نداشت.
با غم او گشته قرین روز و شب
کرده به یک سو همه عیش و طرب
هوش مصنوعی: او به خاطر غم معشوقش، روز و شب را به هم پیوند داده و تمام لذت‌ها و شادی‌ها را کنار گذاشته است.
پس جگر خویش به دندان گرفت
خانه به کوی بت خندان گرفت
هوش مصنوعی: او به شدت درد و رنج خود را تحمل کرد و به خاطر عشق و زیبایی محبوبش، همه چیز را کنار گذاشت و به کوی او رفت.
چشم نهاده به سر کوی او
جسته به زاری ز صبا بوی او
هوش مصنوعی: چشمم را به کوچه‌اش دوخته‌ام و با دل‌تنگی از نسیم، بوی او را می‌طلبم.
شب همه شب تا به سحر زار زار
خواسته از خادمه او بار بار
هوش مصنوعی: در شب‌های طولانی، او به طور مکرر از خادمه‌اش درخواست می‌کند و در حال گریه و ناله است.
سرمه چشمان شده خاک درش
آه که از وی نبود باورش
هوش مصنوعی: چشم‌هایش مانند سرمه ی تیره شده از غم و اندوه است، و افسوس که هیچ‌کس به او ایمان نیاورده و او را باور نکرده است.
همچو سگان بر سر کویش مقیم
او شده خورسند به بویش مقیم
هوش مصنوعی: مانند سگ‌ها که در کنار کوی محبوبشان حضور دارند، مسرور و خوشحال از بوی او در آنجا نشسته‌اند.
خاک درش بستر و بالین او
سوخته در غم دل مسکین او
هوش مصنوعی: روی خاک درب خانه‌اش، آه و اندوه قلب بی‌کسش را می‌سوزاند.
بسته میان را به دعای رقیب
تا که نیابد ز رخ او نصیب
هوش مصنوعی: برای اینکه رقیب به محبوب دسترسی پیدا نکند، راه را بسته‌اند و از دعای او می‌ترسند.
هر که در آن کوی زمانی رسید
خاک قدمهاش به دیده کشید
هوش مصنوعی: هر کس که در آن کوی قدم گذاشته باشد، خاک پای او را با دیده احترام می‌نگرد.
او به غم و دلبر ازو بی خبر
خنده زنان با دگران چون شکر
هوش مصنوعی: او در حالی که غم و دلبرش را فراموش کرده، با دیگران می‌خندد و خوشحال است، مثل شکر که شیرینی و لطافت دارد.
دست در آغوش به یار کهن
صوفی اگر ناله کند گو مکن
هوش مصنوعی: اگر کسی در آغوش دوست قدیمی‌اش ناله کند، به او چیزی نگو و او را سرزنش نکن.
آن که به سنجاب کند خواب خوش
کی ز زمستان خبری باشدش
هوش مصنوعی: کسی که به سنجاب خواب خوش می‌دهد، چگونه می‌تواند از زمستان باخبر باشد؟
حال زمستان، زتنک جامه پرس
درد دل از عاشق دیوانه پرس
هوش مصنوعی: وضعیت زمستان را ببین، از آن که در پوستین درد و غم پنهان شده است، حال و هوای دل عاشق دیوانه را بپرس.
خادمه باز از سر مهری که داشت
همت خود سوی جوان بر گماشت
هوش مصنوعی: خدمتکار به خاطر محبت و علاقه‌ای که داشت تمام تلاشش را برای کمک به جوان به کار بست.
این سخنان را بر دلبر بگفت
عشق چو نافه نتوانش نهفت
هوش مصنوعی: این جملات را به محبوب خود گفتم، چون عشق را نمی‌توان پنهان کرد مانند بویی که از گلاب نمی‌توان پنهان ماند.