گنجور

بخش ۲۴ - آمدن خادمه از بر معشوق

خادمه باز آمد و بر گفت حال
آنچه شنود از مه فرخ جمال
گفت جوان کار تو بس مشکل است
آه ازین غم که ترا بر دل است
نیست ترا قوت دیدار او
از چه شدی پس تو خریدار او
بی رخ او صبر نداری دگر
چون که ببینی بشوی بی خبر
پس چه کند یار، گنه آن تست
رحم مرا بر دل بریان تست
صوفی درویش صبوری گزین
باش به درد و غم او همنشین

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خادمه باز آمد و بر گفت حال
آنچه شنود از مه فرخ جمال
هوش مصنوعی: دستیار دوباره آمد و گفت حال آنچه را که از زن زیبا و خوشروی شنیده بود.
گفت جوان کار تو بس مشکل است
آه ازین غم که ترا بر دل است
هوش مصنوعی: جوان گفت کار تو بسیار دشوار است و آهی از این اندوه که بر دل داری.
نیست ترا قوت دیدار او
از چه شدی پس تو خریدار او
هوش مصنوعی: اگر تو قدرت دیدار او را نداری، پس چرا به دنبالش هستی؟
بی رخ او صبر نداری دگر
چون که ببینی بشوی بی خبر
هوش مصنوعی: بدون دیدن چهره‌اش دیگر نمی‌توانی صبر کنی، وقتی او را ببینی، آگاهانه از خود بی‌خبر می‌شوی.
پس چه کند یار، گنه آن تست
رحم مرا بر دل بریان تست
هوش مصنوعی: پس یار چه کار می‌تواند بکند، وقتی گناه از توست و دل من به خاطر تو در آتش است؟
صوفی درویش صبوری گزین
باش به درد و غم او همنشین
هوش مصنوعی: انسانی زاهد و پارسا، با صبر و استقامت انتخاب کن و در کنار او به غم و اندوهش شریک شو.