بخش ۲ - در صفت عاشق شدن جوانی
بود یکی روز جوانی مگر
حافظ اوقات و دل باخبر
قطع تعلق ز همه نیک و بد
روز و شبان حافظ اوقات خود
از همه خلق جهان برکران
گوشه عزلت شده او را مکان
گوشه تنهایی و رخسار زرد
از همه آفاق دلش گشته سرد
بی کس و بی مونس و بی یار هم
شب همه شب دیده بیدار هم
عافیتی داشت به عالم تمام
حسرت او برده همه خاص و عام
طعن زدی بر همه عاشقان
کس چه بدادند دل از دست هان
حسن که باشد که رباید دلی
گشته پدیدار زآب و گلی
کرد بسی دعوی پاکی مگر
غافل از احوال قضا و قدر
بود به همسایه یکی آن جوان
سرو قدی لاله رخی آن زمان
دلبر بالا قلم جان گداز
دیدن او مایه عمر دراز
ز ابروی او گشته خجل ماه نو
برده ز خورشید رخ او گرو
گیسوی او حلقه زده چون کمند
کرده دل غمزده ها را به بند
نرگس او چون دو بلای سیاه
کرده همه خلق جهان را تباه
لعل لبش باده میخانه ها
طلعت او چاره بی چاره ها
حقه پر در و گهر آن لبان
مهر رخش در تن عشاق جان
از قد او سرو به بستان خجل
چاکر رویش شده ترک چگل
آن که گل از طلعت او کرده دق
شسته ز شرم رخ او در عرق
ساعد او هست چو جان در تنم
نیست گر این واقعه در گردنم
آب حیات از لب او شبنمی
زو نبود هیچ دلی بی غمی
خنده او لذت شهد و شکر
طلعت او مایه نور بصر
گر صفت او بکنم در جهان
راست نیاید به قلم این زمان
دید چو رخساره زیبای او
گشت جوان واله و شیدای او
قلب جوان واله جانانه شد
راست چو مرغی به پی دانه شد
گشت جوان بی خور و خواب و قرار
سینه مجروح و دل سوکوار
داشت دلی، آن دلش از دست رفت
بود چو مرغی قفس اشکست رفت
ماند لب خشک و دو رخسار زرد
دیده خونبار و دلی پر ز درد
محرمیی نی که کند عرض حال
گشت به دست غم او پایمال
شب همه شب تا به سحر می گریست
خشک لب و دیده تر می گریست
سوخت جهان ز آه دل این فقیر
محرمیی نی که شود دستگیر
مضطرب و بی سر و سامان شده
در پی این واقعه حیران شده
جان و دل او چو به غم یار شد
عاقبت آن دلشده بیمار شد
داشت یکی خادمه ای آن نگار
دید جوان را که شده بی قرار
بر سر بالین جوان چون نشست
دید جوان می رود این جا ز دست
برده بد آن خادمه چیزی گمان
گفت چه حالی است ترا ای جوان
گفت جوان، حال دل زار خویش
ساخت ورا محرم اسرار خویش
گفت برو بهر خدای جهان
حال دلم را بکن آن جا عیان
گاه بود رحم کند آن نگار
بر دل صوفی که شده بی قرار
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بود یکی روز جوانی مگر
حافظ اوقات و دل باخبر
هوش مصنوعی: روزی جوانی بود که حافظ، از حال و روز او و دلش آگاه بود.
قطع تعلق ز همه نیک و بد
روز و شبان حافظ اوقات خود
هوش مصنوعی: حافظ به ما توصیه میکند که از وابستگی به خوبیها و بدیهای دنیا، چه در روز و چه در شب، فاصله بگیریم و زمان خود را به بهترین شکل مدیریت کنیم.
از همه خلق جهان برکران
گوشه عزلت شده او را مکان
هوش مصنوعی: او در گوشهای از عالم، دور از همه مردم، به تنهایی نشسته و سکوت و آرامش را انتخاب کرده است.
گوشه تنهایی و رخسار زرد
از همه آفاق دلش گشته سرد
هوش مصنوعی: در تنهایی، چهرهاش زرد و گرفته است و از همه جا دلش سرد و بیحس شده است.
بی کس و بی مونس و بی یار هم
شب همه شب دیده بیدار هم
هوش مصنوعی: درد و تنهایی باعث شده که شبها بیخواب بمانم و هیچ همراهی نداشته باشم.
عافیتی داشت به عالم تمام
حسرت او برده همه خاص و عام
هوش مصنوعی: عافیت و خوشبختی او در زندگی باعث شد که همه، اعم از خاص و عام، به حسرت او نگاه کنند و به حال او غبطه بخورند.
طعن زدی بر همه عاشقان
کس چه بدادند دل از دست هان
هوش مصنوعی: تو به همه عاشقان طعن زدی و به آنها کنایه زدی، اما نمیدانی که قلبها چه سختیها و قربانیهایی را تحمل کردهاند.
حسن که باشد که رباید دلی
گشته پدیدار زآب و گلی
هوش مصنوعی: زیبایی چه کسی است که دلها را به تسخیر درآورد و به واسطه زیباییاش، حقیقتی از دلنشینی و لطافت را نمایان کند؟
کرد بسی دعوی پاکی مگر
غافل از احوال قضا و قدر
هوش مصنوعی: بسیاری ادعا میکنند که پاک و بیگناه هستند، ولی از وضعیت تقدیر و سرنوشت خود غافلند.
بود به همسایه یکی آن جوان
سرو قدی لاله رخی آن زمان
هوش مصنوعی: یک جوان زیبا با قد بلند و چهرهای چون لاله، در نزدیکی همسایه زندگی میکرد.
دلبر بالا قلم جان گداز
دیدن او مایه عمر دراز
هوش مصنوعی: عشقم را که با زیبایی و جذابیت خود جان مرا به وجد میآورد، دیدن او سبب طول عمر و زندگی من است.
ز ابروی او گشته خجل ماه نو
برده ز خورشید رخ او گرو
هوش مصنوعی: ابروهای او به قدری زیباست که ماه نو از خجلت در برابرش سر به زیر برده و خورشید هم از تابش چهرهاش شرم میکند.
گیسوی او حلقه زده چون کمند
کرده دل غمزده ها را به بند
هوش مصنوعی: موهای او به شکلی حلقهدار است که مانند کمند دلهای غمگین را به اسارت گرفته است.
نرگس او چون دو بلای سیاه
کرده همه خلق جهان را تباه
هوش مصنوعی: چشمهای نرگس او مانند دو بلا و یا مصیبت سیاه باعث نابودی و بدبختی تمام مردم دنیا شده است.
لعل لبش باده میخانه ها
طلعت او چاره بی چاره ها
هوش مصنوعی: لبان سرخ او مانند لعل هستند و شراب میخانهها را به یاد میآورند، در حالی که چهرهاش راهحلی برای تمام بیچارهها است.
حقه پر در و گهر آن لبان
مهر رخش در تن عشاق جان
هوش مصنوعی: لبان زیبا و پرمهر او مانند گوهری درخشان هستند که جان عاشقان را زنده میکنند.
از قد او سرو به بستان خجل
چاکر رویش شده ترک چگل
هوش مصنوعی: قد او به قد سرو در باغ میماند و این زیبایی به حدی است که همه را خجالتزده میکند. روی او هم مانند گلی زیباست که حتی جوانان را جذب خود میکند.
آن که گل از طلعت او کرده دق
شسته ز شرم رخ او در عرق
هوش مصنوعی: آن که زیباییاش باعث میشود گلها به او حسادت کنند و از شرم چهرهاش عرق بریزند.
ساعد او هست چو جان در تنم
نیست گر این واقعه در گردنم
هوش مصنوعی: وجود او برای من مانند جان در بدنم است؛ اگر این حقیقت بر دوش من باشد، جانم را در خطر میاندازد.
آب حیات از لب او شبنمی
زو نبود هیچ دلی بی غمی
هوش مصنوعی: آب زندگی از لبان او جاری است و هیچ دلی نیست که از غم خالی باشد.
خنده او لذت شهد و شکر
طلعت او مایه نور بصر
هوش مصنوعی: خنده او مانند لذت بخشترین شیرینیهاست و چهرهاش نوری است که چشمان آدمی را روشن میکند.
گر صفت او بکنم در جهان
راست نیاید به قلم این زمان
هوش مصنوعی: اگر بخواهم ویژگیهای او را در این دنیا بیان کنم، قلم این زمان قادر به توصیف آن نخواهد بود.
دید چو رخساره زیبای او
گشت جوان واله و شیدای او
هوش مصنوعی: وقتی چهره زیبا و دلنشین او را دیدم، جوانیام به شگفتی و حیرت افتاد.
قلب جوان واله جانانه شد
راست چو مرغی به پی دانه شد
هوش مصنوعی: قلب جوان به شدت شیفته و مشتاق عشق شده است، همانطور که پرندهای برای پیدا کردن دانهها به پرواز درمیآید.
گشت جوان بی خور و خواب و قرار
سینه مجروح و دل سوکوار
هوش مصنوعی: جوان با حالتی restless و بیقرار، نه خواب راحتی دارد و نه خوراکی میتواند بخورد. دلش پر از درد و جراحت است و احساس ناخوشایندی دارد.
داشت دلی، آن دلش از دست رفت
بود چو مرغی قفس اشکست رفت
هوش مصنوعی: شخصی دلی داشت که آن دل او از دست رفته بود، مانند پرندهای که قفسش شکسته و پرواز کرده است.
ماند لب خشک و دو رخسار زرد
دیده خونبار و دلی پر ز درد
هوش مصنوعی: زبانم خشک مانده و صورتهایم زرد است، چشمانم پر از اشک و دلم پر از درد و رنج است.
محرمیی نی که کند عرض حال
گشت به دست غم او پایمال
هوش مصنوعی: هیچکس نیست که بخواهد حال من را بپرسد و غم من باعث شده که زیر فشار و رنج قرار بگیرم.
شب همه شب تا به سحر می گریست
خشک لب و دیده تر می گریست
هوش مصنوعی: او در طول شب تا سحر اشک میریخت و با لبهای خشک، چشمانش پر از اشک بود.
سوخت جهان ز آه دل این فقیر
محرمیی نی که شود دستگیر
هوش مصنوعی: جهان به خاطر درد و آه دل این فقیر در حال سوختن است و کسی نیست که به او کمک کند.
مضطرب و بی سر و سامان شده
در پی این واقعه حیران شده
هوش مصنوعی: بیتاب و آشفته شده و در پی این رخداد گیج و سردرگم است.
جان و دل او چو به غم یار شد
عاقبت آن دلشده بیمار شد
هوش مصنوعی: وقتی که جان و دلش به خاطر غم عشق معشوق آزار دید، در نهایت دلش بیمار و رنجور شد.
داشت یکی خادمه ای آن نگار
دید جوان را که شده بی قرار
هوش مصنوعی: یک کنیز، آن نگار زیبا را دید که جوانی را مینگرد و متوجه شد که او به شدت بیتاب و مضطرب شده است.
بر سر بالین جوان چون نشست
دید جوان می رود این جا ز دست
هوش مصنوعی: وقتی که بر بالین جوان نشستم، دیدم جوان در حال رفتن است و زندگیاش از دست میرود.
برده بد آن خادمه چیزی گمان
گفت چه حالی است ترا ای جوان
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که خدمتکار تحت فشار و سختگیری قرار دارد و از جوان سؤال میکند که حال او چگونه است. به نوعی، او از جوان میخواهد تا احوالاتش را بیان کند و از چالشهای زندگی خود سخن بگوید.
گفت جوان، حال دل زار خویش
ساخت ورا محرم اسرار خویش
هوش مصنوعی: جوان به من گفت که حال دلش بسیار بد است و او میخواهد این را فقط با کسی که به او اعتماد دارد در میان بگذارد.
گفت برو بهر خدای جهان
حال دلم را بکن آن جا عیان
هوش مصنوعی: برو و به خاطر خدا حال دلم را در آنجا که روشن است، اصلاح کن.
گاه بود رحم کند آن نگار
بر دل صوفی که شده بی قرار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات آن معشوق بر دل عارف رحم میکند، در حالی که او به شدت دور از آرامش و بیقرار است.