گنجور

بخش ۱۹ - رفتن خادمه از پیش عاشق

خادمه برخاست به چشم پر آب
رفت به سوی بت عالی جناب
عرضه احوال جوان کرد باز
آن سخنان جمله بیان کرد باز
گفت بترس از فلک بی وزیر
عاشق سودا زده را دست گیر
سرمکش از عاشق درویش خود
از کرم او را بنشان پیش خود
تا رخ زیبای تو بیند عیان
تازه شود در تن او خسته جان
ورنه زمانی ز برای خدا
همچو مه از دور به او رخ نما
گفت به آن خادمه پر ز مهر
سرو سهی قامت خورشید چهر
من بنمایم خم ابروی خویش
لیک ورا ره ندهم سوی خویش
گوی سلامی ز من او را نهان
تا که شود جان و دلش شادمان

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خادمه برخاست به چشم پر آب
رفت به سوی بت عالی جناب
هوش مصنوعی: خدمتگزار با چشمانی پر از اشک به سوی آن بت با مشخصات عالی و زیبا رفت.
عرضه احوال جوان کرد باز
آن سخنان جمله بیان کرد باز
هوش مصنوعی: جوان دوباره حال و احوالش را بیان کرد و تمام سخنانش را بازگو کرد.
گفت بترس از فلک بی وزیر
عاشق سودا زده را دست گیر
هوش مصنوعی: باید از آسمان و سرنوشت بی‌کسی بترسی، چون در شرایط سخت، دل باخته و دیوانه را یاری نمی‌کند.
سرمکش از عاشق درویش خود
از کرم او را بنشان پیش خود
هوش مصنوعی: ای دل، به عشق یک درویش نگاهی بینداز و با لطف و بزرگواری او را در کنار خود بنشان.
تا رخ زیبای تو بیند عیان
تازه شود در تن او خسته جان
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو که دیده شود، جان خسته او دوباره به زندگی باز می‌گردد و تازه می‌شود.
ورنه زمانی ز برای خدا
همچو مه از دور به او رخ نما
هوش مصنوعی: اگر نه این باشد، زمانی خواهد آمد که در راه خدا مانند ماهی که از دور به او می‌تابد، به او روی خواهی آورد.
گفت به آن خادمه پر ز مهر
سرو سهی قامت خورشید چهر
هوش مصنوعی: به آن خدمتکار با محبت و زیبا گفتند: تو همچون درخت سرو بلند قامت و چهره‌ات مانند خورشید تابناک است.
من بنمایم خم ابروی خویش
لیک ورا ره ندهم سوی خویش
هوش مصنوعی: اگرچه ابروی خمیده‌ام را به تو نشان می‌دهم، اما اجازه نمی‌دهم که به سمت من بیایی.
گوی سلامی ز من او را نهان
تا که شود جان و دلش شادمان
هوش مصنوعی: به او پیامی از طرف من برسان که دل و جانش شاد شود و از این موضوع مطلع نشود.