بخش ۱۹ - رفتن خادمه از پیش عاشق
خادمه برخاست به چشم پر آب
رفت به سوی بت عالی جناب
عرضه احوال جوان کرد باز
آن سخنان جمله بیان کرد باز
گفت بترس از فلک بی وزیر
عاشق سودا زده را دست گیر
سرمکش از عاشق درویش خود
از کرم او را بنشان پیش خود
تا رخ زیبای تو بیند عیان
تازه شود در تن او خسته جان
ورنه زمانی ز برای خدا
همچو مه از دور به او رخ نما
گفت به آن خادمه پر ز مهر
سرو سهی قامت خورشید چهر
من بنمایم خم ابروی خویش
لیک ورا ره ندهم سوی خویش
گوی سلامی ز من او را نهان
تا که شود جان و دلش شادمان
بخش ۱۸ - نامه ششم: باز چو از صبر سخن گوش کردبخش ۲۰ - آمدن خادمه از پیش معشوق: خادمه آمد چو گل نوبهار
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.