گنجور

بخش ۱۱ - خبر بردن خادمه

خادمه بار دگر از روی مهر
رفت سوی خدمت آن ماه چهر
دید که بنشسته به تخت مراد
خادمه را چشم چو بر وی فتاد
گفت دعاها و ثنا بی شمار
خادمه با آن صنم گلعذار
کرد بسی حیله و سعیی نمود
تا که زبان باز به گفتن گشود
حال دل زار جوان را بگفت
هر چه به دل بود مر او را نهفت
خنده زنان گشت چو گل در سحر
گفت به آن خادمه کای بی هنر
چند غم مردم نادان خوری
هست مرا جمله جهان مشتری
گر شود او از غم رویم هلاک
ور نشود، حسن مرا خود چه باک

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خادمه بار دگر از روی مهر
رفت سوی خدمت آن ماه چهر
هوش مصنوعی: خدمتگزار دوباره با عشق و محبت به سوی آن زیبای چهره رفت.
دید که بنشسته به تخت مراد
خادمه را چشم چو بر وی فتاد
هوش مصنوعی: دید که خادمه بر تخت آرزو نشسته است و وقتی نگاهش به او افتاد، چشمش به او دوخته شد.
گفت دعاها و ثنا بی شمار
خادمه با آن صنم گلعذار
هوش مصنوعی: خادمان پرشمار، دعاها و ستایش‌هایی را به درگاه آن معشوق زیبا روی می‌فرستند.
کرد بسی حیله و سعیی نمود
تا که زبان باز به گفتن گشود
هوش مصنوعی: او تلاش و تدبیرهای زیادی به کار برد تا بتواند زبانش را باز کند و سخن بگوید.
حال دل زار جوان را بگفت
هر چه به دل بود مر او را نهفت
هوش مصنوعی: جوان دلش پر از غم و اندوه است و همه درد و دلش را به زبان آورد، اما رازهایش را برای کسی فاش نکرد.
خنده زنان گشت چو گل در سحر
گفت به آن خادمه کای بی هنر
هوش مصنوعی: در صبحگاه، با چهره‌ای شاداب و خندان مانند گلی که در حال شکفتن است، به خدمتکار گفت: ای بی‌لیاقت.
چند غم مردم نادان خوری
هست مرا جمله جهان مشتری
هوش مصنوعی: من از غم و اندوه مردم نادان بی‌زاری دارم و برای من تمام جهان مانند یک بازار است.
گر شود او از غم رویم هلاک
ور نشود، حسن مرا خود چه باک
هوش مصنوعی: اگر او به خاطر غم من نابود شود، برای من اهمیتی ندارد، چون زیبایی‌ام در هر حال باقی خواهد ماند.