بخش ۱۰ - نامه سیم
دید چو اندر غم دل مضطرش
خادمه این گفت و برفت از برش
چون که شنید این سخن آن دلفگار
قطع طمع دید ز رخسار یار
ناله او تا به ثریا رسید
راست چو مرغی به قفس می طپید
درد دلش هر نفس افزون شده
دیده اش از گریه چو جیحون شده
از رخ دلدار شده نا امید
روز سیاهی و دو چشم سفید
اشک روان بر رخ چون زعفران
خسته و مجروح دل و ناتوان
روی به دیوار و غم یار پیش
مضطر و حیران شده در کار خویش
در غمش آن دلشده بگداخته
و از همه خلق بپرداخته
سر به سر زانو و غم بی شمار
سینه پر از آتش و دل نزد یار
زآه دلش خاطر همسایه ریش
بر جگرش فرقت دلبر چو نیش
دلبر ازو غافل و او بی حضور
سینه تفتان به مثال تنور
واقف این واقعه نی هیچ کس
دست به سر مانده بسان مگس
او چو نمک گشته گدازان در آب
آن بت عیار اوز در حجاب
راست چو مرغی شده در دام او
چشم نهاده به سر بام او
بر سر کویش همه شب تا سحر
شسته جوان منتظر و بی خبر
خادمه آمد که ترا حال چیست
دید که آن غمزده خون می گریست
رفت دگر بار به سوی حبیب
گفت بگویم سخنی یا نصیب
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دید چو اندر غم دل مضطرش
خادمه این گفت و برفت از برش
هوش مصنوعی: زمانی که خادمی غم دل ناخوش او را دید، چیزی گفت و سپس از کنار او رفت.
چون که شنید این سخن آن دلفگار
قطع طمع دید ز رخسار یار
هوش مصنوعی: وقتی آن دلبر این حرف را شنید، دید که آرزوها و امیدهایش از چهره محبوب قطع شده است.
ناله او تا به ثریا رسید
راست چو مرغی به قفس می طپید
هوش مصنوعی: صدای ناله او به عرش آسمان رسید و مانند پرندهای trapped در قفس به شدت میجنبید.
درد دلش هر نفس افزون شده
دیده اش از گریه چو جیحون شده
هوش مصنوعی: هر لحظه درد و اندوه او بیشتر میشود و چشمانش از اشک مثل جیحون پر شده است.
از رخ دلدار شده نا امید
روز سیاهی و دو چشم سفید
هوش مصنوعی: از چهره معشوق ناامید شدم، روزهای تاریک و چشمان روشن من را در بر گرفته است.
اشک روان بر رخ چون زعفران
خسته و مجروح دل و ناتوان
هوش مصنوعی: اشکها بر صورت مانند رنگ زعفران جاری است و دل، خسته و مجروح، احساس ناتوانی میکند.
روی به دیوار و غم یار پیش
مضطر و حیران شده در کار خویش
هوش مصنوعی: شخصی در حینی که درگیر مشکلات و سردرگمیهای خود است، به دیوار پشت کرده و به فکر غم یار خود است.
در غمش آن دلشده بگداخته
و از همه خلق بپرداخته
هوش مصنوعی: دل او به خاطر غمهایی که دارد، به شدت سوخته و از تمام مردم کنارهگیری کرده است.
سر به سر زانو و غم بی شمار
سینه پر از آتش و دل نزد یار
هوش مصنوعی: همه جا زانو زدم و غمهای فراوانی دارم، سینهام پر از آتش است و دلم برای معشوق تنگ است.
زآه دلش خاطر همسایه ریش
بر جگرش فرقت دلبر چو نیش
هوش مصنوعی: از درد و آه دلش، همسایه به شدت ناراحت و عذاب دارد، و جدایی از معشوق مانند نیشی بر جانش است.
دلبر ازو غافل و او بی حضور
سینه تفتان به مثال تنور
هوش مصنوعی: دلبر از او بیخبر است و او در غیاب او، دلش همچون تنوری گرم و مشتعل است.
واقف این واقعه نی هیچ کس
دست به سر مانده بسان مگس
هوش مصنوعی: هیچکس از این واقعه و ماجرای بزرگ آگاه نیست و تنها افرادی هستند که مثل مگس، در سرما و بیهویتی ماندهاند.
او چو نمک گشته گدازان در آب
آن بت عیار اوز در حجاب
هوش مصنوعی: او مانند نمک در آب ذوب شده است، و آن بت زیبا در حجاب خود پنهان شده است.
راست چو مرغی شده در دام او
چشم نهاده به سر بام او
هوش مصنوعی: انسانی مانند پرندهای شده که در چنگال کسی گرفتار است و به بالای خانه او خیره شده است.
بر سر کویش همه شب تا سحر
شسته جوان منتظر و بی خبر
هوش مصنوعی: در کنار کوچهاش، جوانی همه شب تا سحر نشسته و منتظر مانده و بیخبر از حال اوست.
خادمه آمد که ترا حال چیست
دید که آن غمزده خون می گریست
هوش مصنوعی: خادمی وارد شد تا ببیند حال تو چگونه است، اما متوجه شد که تو غمگین و در حال گریهای.
رفت دگر بار به سوی حبیب
گفت بگویم سخنی یا نصیب
هوش مصنوعی: او دوباره به سوی دوستش رفت و گفت آیا چیزی بگویم یا اینکه تقدیر را بپذیرم؟