گنجور

شمارهٔ ۲ - در مدح حضرت امیر (ع)

ز ماه چهره ساقیا، برافکن این نقاب را
به ماهتاب سیر، ده هماره آفتاب را
برآفتاب می نگر، ستاره سان حُباب را
بریز هان بیار، هی به رنگ آتش آب را
به یاد لعل آن صنم سبیل کن شراب را
اگر سبیل می کنی، خُم و سبو سبیل کن
ز دجله ی خُم و سبو جهان چو رود نیل کن
در این ثواب بنده را، زمرحمت دخیل کن
دخیل اگر، نمی کنی بیا مرا، وکیل کن
که تا ز رشحه ی سبو خجل کنم سحاب را
منم «وفایی» ار چه شُهره گشته ام به شاعری
ولی ز می کشانم و به می کشی بسی جری
نمی کند ز من کشان کسی به من برابری
الا، به امتحان من بیار، چند ساغری
ببین چگونه ماهرم حساب را کتاب را
مبین به زهد خشگ و این عمامه و ردای من
که این عمامه و ردا، همه بود بلای من
نظاره کن ولای من وفای من صفای من
به بزم می کشان نگر مقام وحدّ و جای من
به احترام من ببین ستاده شیخ و شاب را
بیار، می بریز، هی سبوسبو به ساغرم
نظاره کن به باطن و مبین به زهد ظاهرم
زخیل عاشقان اگر، نه برترم نه کمترم
اگر، که نیست باورت بگو که تا درآورم
ز جیب خویشتن برون نی و دف و رباب را
بیار، از آن می کهن که بشکند خمار من
مئی که زنگ ما و من زُداید از عذار من
مئی که یار، را کند مگر دوباره یار من
مئی که بر دهد به باد نیستی غبار من
چون من حجاب خود شدم بسوزد این حجاب را
شرار آتش می ام به جان شکّ و ریب زن
ز من چو بگذری برو، به تربت صُهیب زن
به ننگ زن به نام زن به عار، زن به عیب زن
به طفل زن به شیخ زن به شاب زن به شیب زن
ز کاخ هست و بود ما بسوز سقف و باب را
غریب نیست ساقیا بپرسی ار، زغُربتم
عجیب نیست گر کنی تفقّدی به کُربتم
نظر کنی به غربتم گذر کنی به تربتم
الا، زیان نمی کنی اگر، به قصد قربتم
به آب آتشین زجان نشانی التهاب را
الا اگر، می ام دهی بده ز خُمّ احمدی
نه خُمّ کیقباد و جم از آن می محمّدی
که مست مست سازدم چه مست مست سرمدی
رهاندم ز هستی و کشاندم به بیخودی
که تا به چشم حق کنم نظاره بوتراب را
ابوتراب و بوالحسن الا، منش ندا کنم
ز تهمت نصیری اش به این و آن رها کنم
علی علی جدا کنم، خدا خدا، جدا کنم
به خود ببندم احولی که او ز خود رضا کنم
به هر چه رأی او بود ادا کنم خطاب را
علی که در تقدّمش نه ریب هست و نه شکی
علی که از خدا، کمی نباشدش جز، اندکی
علی که جان مصطفی و جان او بود یکی
خدا، به تارکش نهاده افسر تبارکی
الا، به شأن او ببین تو مصحف و کتاب را
امیر بود، در ازل دوباره در غدیر شد
مبلّغ امیری اش رسول بی نظیر شد
به انس و جنّ امیر شد به مصطفی ظهیر شد
همین نه بس ظهیر شد دبیر شد وزیر شد
مُشار شد مُشیر شد حضور را، غیاب را
هماره گفت مصطفی علی بود حُسام من
به شرع من وصیّ من به جای من امام من
امیر من نصیر من ظهیر من قوام من
حلال او حلال من حرام او حرام من
دیگر چه جای دم زدن ثعالب و کلاب را
به جز نبی به دیگری علی قیاس کی شود
حریر و پرنیان الا، سیه پلاس کی شود
عدو شناس در جهان علی شناس کی شود
شناختن خدای را، در این لباس کی شود
که چشم حق جدا کند زهم سراب و آب را
مقام اگر، فرابری ز رتبه ی پیمبری
به عصمت از ملک اگر هزار بار بگذری
هزار حجّ و عمره و جهاد اگر بیاوری
نشان چو نیستت به دل ز مُهر مهر حیدری
چو کرم پیله می تنی به دور خود لعاب را
شهی که مدح او همی پیمبر و خدا کند
چسان تواندش کسی که مدح یا، ثنا کند
مگر که عشق شمه یی ز وصف او ادا کند
ولی چسان ادا کند که عقل از او ابا کند
به کور، کی بیان توان نمودن آفتاب را
به جنّ و انس و دیو و دد، هماره روزی او دهد
به جمله قسمت و نصیب و خطّ و آرزو دهد
جماد را، نبات را، وظیفه مو به مو دهد
الا، به اذن حق نموّ و شهد و رنگ و بو دهد
ثمار را، حبوب را، قشور را، لباب را
نه فخر اوست خوانم ار، حدیث باب خیبرش
نه مدح اوست گویم ار، ز قتل عمرو کافرش
نه وصف او مقاومت به صدهزار، لشگرش
اراده گر، نماید او به یک اشاره قنبرش
به گردن فلک نهد، ز کهکشان طناب را
علی بود جمیل حق علی بود جمال حق
علی بود جلیل حق علی بود جلال حق
مقیل حق مقال حق مثیل حق مثال حق
دلیل حق سبیل حق بدیل حق کمال حق
که ذات لایزال حق ستوده آن جناب را
احاطه کرد علم او به ما سوی سوا، سوا
که هست علم و قدرتش ز علم و قدرت خدا
چگویمت ز علم او الا، شنیده ای الا
شبی که رفت مصطفی به فوق عرش، مرتضی
بیان نمود بهر او ایاب را، ذهاب را
اگر، که قهرمان او به قهر و کین علم زند
اگر، که ذوالفقار او به خون خصم دم زند
قضا، فنای این جهان در آن زمان رقم زند
به قهقرا، عدوی او به نیستی قدم زند
گر، او سبک کند عنان، گران کند رکاب را
تو ای علی مرتضی که مظهر خداستی
به کوفه رفته ای به خواب و خود کجا رواستی
که زینب تو روبرو به زاده ی زناستی
به گوش خویش بشنو و ببین چه ماجراستی
چو او کند سئوال را و این دهد جواب را
به شهر شام خویش را، دمی ز مرحمت رسان
به دختران بی کس ات ببین تطاول خسان
رها نما، تو بیکسان ز قید و بند ناکسان
ز پاره ی دل کسان و اشک چشم بی کسان
به مجلس یزید بین شراب را، کباب را
به دختران خود، نگر که ایستاده صف به صف
ز شامیان نظاره گر نظاره کن ز هر طرف
یزید شوم با دو صد نشاط و شادی و شعف
سر حسین و جام می نی و رباب و چنگ دف
به بزمی این چنین ببین سکینه و رباب را
شها بیا، امیری یزید بی تمیز بین
به پُشت پرده دختران او همه عزیز بین
گشاده موی دختران خویش چون کنیز بین
نگنجد ار، به غیرتت بیا و این دو چیز بین
به طشت زر، سر حسین و ساغر شراب را

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز ماه چهره ساقیا، برافکن این نقاب را
به ماهتاب سیر، ده هماره آفتاب را
هوش مصنوعی: ای ساقی، چهره‌ات مانند ماه است، پس این نقاب را کنار بزن و همیشه در زیر نور ماه و تابش آفتاب، جام را به من بده.
برآفتاب می نگر، ستاره سان حُباب را
بریز هان بیار، هی به رنگ آتش آب را
هوش مصنوعی: به خورشید نگاه کن، مانند ستاره‌ها، حباب را بریز و بیاور، ای کسی که آب را به رنگ آتش درآورده‌ای.
به یاد لعل آن صنم سبیل کن شراب را
هوش مصنوعی: به خاطر یاد یار و زیبای مورد علاقه‌ام، شراب را به یاد او بنوش.
اگر سبیل می کنی، خُم و سبو سبیل کن
ز دجله ی خُم و سبو جهان چو رود نیل کن
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی خوشگذرانی کنی، خود را از معاملاتی که به شادکامی می‌انجامند پر کن و از دجله‌ای که زندگی را تلخ کرده، دوری کن و به شادی‌های بزرگ‌تر روی بیاور.
در این ثواب بنده را، زمرحمت دخیل کن
دخیل اگر، نمی کنی بیا مرا، وکیل کن
هوش مصنوعی: ای کاش در این پاداش، مرا هم به رحمت خود ملحق کنی. اگر مرا دخیل نمی‌کنی، پس لااقل مرا وکیل خود قرار بده.
که تا ز رشحه ی سبو خجل کنم سحاب را
هوش مصنوعی: می‌خواهم به خاطر قطرات دلی که از سبوی محبت سرریز می‌شود، ابرها را شرمسار کنم.
منم «وفایی» ار چه شُهره گشته ام به شاعری
ولی ز می کشانم و به می کشی بسی جری
هوش مصنوعی: من «وفایی» هستم؛ اگرچه در عرصه‌ی شاعری مشهور شده‌ام، اما به خاطر طبیعتی که دارم، پیوسته در میانه‌ی می‌نوشی و از زندگی لذت می‌برم.
نمی کند ز من کشان کسی به من برابری
الا، به امتحان من بیار، چند ساغری
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند با من برابر شود، مگر آنکه با آزمایش من روبه‌رو شود و چند لیوان از می را بنوشد.
ببین چگونه ماهرم حساب را کتاب را
هوش مصنوعی: ببین چگونه در زمینه محاسبات و حسابداری مهارت دارم.
مبین به زهد خشگ و این عمامه و ردای من
که این عمامه و ردا، همه بود بلای من
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی انتقاد از ظواهر دینی و زهد ظاهری است. شاعر می‌گوید که زهد خشک و پوشش‌های مذهبی که به تن دارد، در واقع برای او مشکل‌ساز شده است. او به این نکته اشاره می‌کند که این لباس‌ها و ظواهر، نمی‌توانند نشانه‌ای از دیانت واقعی باشند و به نوعی بر دلیلی که او از آن‌ها استفاده می‌کند تأکید می‌کند.
نظاره کن ولای من وفای من صفای من
به بزم می کشان نگر مقام وحدّ و جای من
هوش مصنوعی: به تماشای وفا و صفای من بیفکن و به مهمانی می بیا دنبال جایگاه و مقام من بگرد.
به احترام من ببین ستاده شیخ و شاب را
هوش مصنوعی: به خاطر احترام من، نگاهی به ایستادگی شیخ و جوان بینداز.
بیار، می بریز، هی سبوسبو به ساغرم
نظاره کن به باطن و مبین به زهد ظاهرم
هوش مصنوعی: می‌آور، شراب بریز و به ساغر من نگاه کن. به عمق و حقیقت باطن من توجه کن و ظاهر زهد و ریاضت من را ببین.
زخیل عاشقان اگر، نه برترم نه کمترم
اگر، که نیست باورت بگو که تا درآورم
هوش مصنوعی: من اگر در میان عاشقان در مرتبه‌ای بالاتر یا پایین‌تر از دیگران باشم، برایم مهم نیست. اگر به باور تو چنین نیست، بگو تا هر چه در توان دارم برای اثبات این قضیه انجام دهم.
ز جیب خویشتن برون نی و دف و رباب را
هوش مصنوعی: از درون خود، نواهای عاطفی و احساسات را بیرون بیاور و با سازها و نواهای خوش، آن‌ها را به نمایش بگذار.
بیار، از آن می کهن که بشکند خمار من
مئی که زنگ ما و من زُداید از عذار من
هوش مصنوعی: بیا، از آن می قدیمی بیاور که مستی‌ام را بشکند، باده‌ای که زنگار ما را بزداید و از چهره‌ام برافکند.
مئی که یار، را کند مگر دوباره یار من
مئی که بر دهد به باد نیستی غبار من
هوش مصنوعی: ممنی که شمع روشن تو باشد، آیا دوباره یار من خواهد بود؟ ممنی که وجود من را به باد می‌دهد، در خود ندارد جز غباری از من.
چون من حجاب خود شدم بسوزد این حجاب را
هوش مصنوعی: زمانی که من خود را از محدودیت‌ها و حجاب‌ها آزاد می‌کنم، آن حجاب‌ها باید بسوزند و از بین بروند.
شرار آتش می ام به جان شکّ و ریب زن
ز من چو بگذری برو، به تربت صُهیب زن
هوش مصنوعی: آتش عشق من در دل نهفته است و وجودم پر از تردید و شبهه است. اگر قصد عبور از کنار من را داری، بر مزار صهیب بایست و لحظه‌ای تأمل کن.
به ننگ زن به نام زن به عار، زن به عیب زن
به طفل زن به شیخ زن به شاب زن به شیب زن
هوش مصنوعی: این بیت به انتقاد از تبعیض‌ها و نابرابری‌هایی که در جامعه نسبت به زنان وجود دارد، می‌پردازد. شاعر به گوشه‌هایی از زندگی زنان اشاره می‌کند و به نوعی از نفی آن‌ها و حقارت‌هایی که به آن‌ها نسبت داده می‌شود، گلایه می‌کند. زن به عنوان یک موجود زنده و باکرامت، در این متن در معرض دید و قضاوت‌های ناعادلانه قرار گرفته است.
ز کاخ هست و بود ما بسوز سقف و باب را
هوش مصنوعی: از زندگی و دارایی ما، دیگر نمی‌سوزیم بر در و دیوارها.
غریب نیست ساقیا بپرسی ار، زغُربتم
عجیب نیست گر کنی تفقّدی به کُربتم
هوش مصنوعی: ساقیا، تعجب نکن اگر از من بپرسی، چرا که اگر به حال و روز من دقت کنی، چیز عجیبی نخواهد بود.
نظر کنی به غربتم گذر کنی به تربتم
الا، زیان نمی کنی اگر، به قصد قربتم
هوش مصنوعی: اگر به غربت من نگاه کنی و بر سر مزارم گذر کنی، هرچند به جایی نمی‌رسی، اما اگر با نیت نزدیکی به من بیایی، هیچ ضرری نکرده‌ای.
به آب آتشین زجان نشانی التهاب را
هوش مصنوعی: وجود من نشانه‌ای از حرارت و التهاب بر آتش زبانه‌کشیده است.
الا اگر، می ام دهی بده ز خُمّ احمدی
نه خُمّ کیقباد و جم از آن می محمّدی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به من می بدهی، پس از خُمّ احمدی بده، نه از خُم‌های کیقباد و جم، زیرا آن می، می محمّدی است.
که مست مست سازدم چه مست مست سرمدی
رهاندم ز هستی و کشاندم به بیخودی
هوش مصنوعی: مرا به حالتی سرخوش و شاداب بکشاندی، به گونه‌ای که از وجود خود بی‌خبر شوم و به حالتی از سرخوشی و بی‌خودی فرو بروم.
که تا به چشم حق کنم نظاره بوتراب را
هوش مصنوعی: تا زمانی که با دیدهٔ حقیقت به تماشا و شناخت بوتراب بپردازم.
ابوتراب و بوالحسن الا، منش ندا کنم
ز تهمت نصیری اش به این و آن رها کنم
هوش مصنوعی: من با نام ابوتراب و بوالحسن آگاه هستم، اما نباید به تهمت‌هایی که به نصیری نسبت داده می‌شود توجه کنم و باید این افتراءها را کنار بگذارم.
علی علی جدا کنم، خدا خدا، جدا کنم
به خود ببندم احولی که او ز خود رضا کنم
هوش مصنوعی: من علی را از خود دور می‌کنم و فقط خدا را در دل خود نگه می‌دارم. این حالتی که به وجود آورده‌ام را به خودم می‌چسبانم تا به رضایت او دست یابم.
به هر چه رأی او بود ادا کنم خطاب را
هوش مصنوعی: هر چه او تصمیم بگیرد، با کمال میل خواهم پذیرفت و انجام می‌دهم.
علی که در تقدّمش نه ریب هست و نه شکی
علی که از خدا، کمی نباشدش جز، اندکی
هوش مصنوعی: علی، که در وجود و مقامش هیچ تردید و شکی نیست، تمام ویژگی‌های شایسته را از خدا دریافت کرده و هر آنچه که دارد، اوج کمال است، حتی اگر در مقایسه با خدا به نظر کم بیاید.
علی که جان مصطفی و جان او بود یکی
خدا، به تارکش نهاده افسر تبارکی
هوش مصنوعی: علی که روح و جان پیامبر بود و او را بسیار دوست داشت، به خاطر مقام و شخصیتش، تاجی از افتخار بر سرش گذاشته شده است.
الا، به شأن او ببین تو مصحف و کتاب را
هوش مصنوعی: به مقام و عظمت او نگاه کن و ببین چگونه کتاب و نوشته‌ها به چه زیبایی تفسیر می‌شوند.
امیر بود، در ازل دوباره در غدیر شد
مبلّغ امیری اش رسول بی نظیر شد
هوش مصنوعی: امیر در ابتدای خلقت بود و در واقعه غدیر، مقام امیری‌اش به تأکید اعلام شد و پیامبری او که بی‌نظیر است، به تبلیغ این مقام پرداخت.
به انس و جنّ امیر شد به مصطفی ظهیر شد
همین نه بس ظهیر شد دبیر شد وزیر شد
هوش مصنوعی: او به دو گروه انسان و جن تسلط و احاطه پیدا کرد و در سایه شخصیت مصطفی، به مقام و مرتبه والایی رسید. این تنها دلیل کافی نیست که او به مقام دبیر و وزیر نیز نائل شد.
مُشار شد مُشیر شد حضور را، غیاب را
هوش مصنوعی: حضور به نوعی نمایانگر و مشهود است، در حالی که غیاب به معنای عدم حضور و دوری است. به نوعی، هر دو حالت می‌توانند با هم در ارتباط باشند و وجود و عدم وجود را به نمایش بگذارند.
هماره گفت مصطفی علی بود حُسام من
به شرع من وصیّ من به جای من امام من
هوش مصنوعی: پیام این بیت به این معناست که پیامبر اسلام همیشه می‌گفت که علی (ع) رفیق و یاور من است و در دین و شریعت، جانشین من به شمار می‌رود؛ او در حقیقت امام و پیشوای من است.
امیر من نصیر من ظهیر من قوام من
حلال او حلال من حرام او حرام من
هوش مصنوعی: سرور من، پشتیبان من، یاری‌دهنده من و تکیه‌گاه من است. حلال او، برای من نیز حلال و حرام او، برای من نیز حرام است.
دیگر چه جای دم زدن ثعالب و کلاب را
هوش مصنوعی: دیگر چه نیازی به صحبت درباره‌ی ثعالب و کلاب است؟
به جز نبی به دیگری علی قیاس کی شود
حریر و پرنیان الا، سیه پلاس کی شود
هوش مصنوعی: به جز پیامبر، هیچ‌کس را نمی‌توان با علی مقایسه کرد؛ آیا ممکن است چیزی باارزش مانند حریر و پرنیان را با چادر سیاه مقایسه کرد؟
عدو شناس در جهان علی شناس کی شود
شناختن خدای را، در این لباس کی شود
هوش مصنوعی: آدمی که در دنیا دشمنان را می‌شناسد و علی (علیه‌السلام) را درک می‌کند، چگونه می‌تواند خدا را بشناسد، وقتی که در لباسی از دنیا قرار دارد؟
که چشم حق جدا کند زهم سراب و آب را
هوش مصنوعی: چشمی که به حقیقت می‌نگرد، می‌تواند سراب و آب واقعی را از هم تشخیص دهد.
مقام اگر، فرابری ز رتبه ی پیمبری
به عصمت از ملک اگر هزار بار بگذری
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به مقامی بالاتر از مقام پیامبری برسی، حتی اگر هزار بار هم از مقام ملایکه پاک‌تر و معصوم‌تر شوی، باز هم به آن هدف نخواهی رسید.
هزار حجّ و عمره و جهاد اگر بیاوری
نشان چو نیستت به دل ز مُهر مهر حیدری
هوش مصنوعی: اگر هزاران حج و عمره و جهاد انجام دهی، اما اگر دل تو خالی از عشق و محبت علی باشد، هیچ ارزشی ندارد.
چو کرم پیله می تنی به دور خود لعاب را
هوش مصنوعی: مثل کرمی که در پیله‌اش می‌پیچد و دور خود را با ماده‌ای لزج می‌پوشاند، تو نیز در زندگی‌ات به دور خود با تزیینات و زیبایی‌ها مشغول هستی.
شهی که مدح او همی پیمبر و خدا کند
چسان تواندش کسی که مدح یا، ثنا کند
هوش مصنوعی: شهری که پیامبر و خدا هم او را ستایش کنند، چگونه می‌تواند کسی باشد که فقط مدح و ثنایش را بگوید؟
مگر که عشق شمه یی ز وصف او ادا کند
ولی چسان ادا کند که عقل از او ابا کند
هوش مصنوعی: محبت تنها زمانی می‌تواند بخشی از زیبایی‌های او را بیان کند که به شیوه‌ای باشد که عقل و منطق از درک آن ناتوان باشد.
به کور، کی بیان توان نمودن آفتاب را
هوش مصنوعی: به فرد نابینا نمی‌توان زیبایی و روشنایی آفتاب را توضیح داد.
به جنّ و انس و دیو و دد، هماره روزی او دهد
به جمله قسمت و نصیب و خطّ و آرزو دهد
هوش مصنوعی: خداوند روزی و روزگار را به همه موجودات، از جمله جن و انسان، و حتی دیو و حیوانات می‌دهد و به هرکدام سهم و بهره‌ای مشخص عطا می‌کند. همچنین آرزوهایی را نیز به آنان می‌سپارد.
جماد را، نبات را، وظیفه مو به مو دهد
الا، به اذن حق نموّ و شهد و رنگ و بو دهد
هوش مصنوعی: هر چیز غیر زنده و گیاه وظایف خاص خود را دارد و براساس آن عمل می‌کند، اما برای رشد و تولید عسل و بوی خوش، همگی نیاز به اجازه و اراده خداوند دارند.
ثمار را، حبوب را، قشور را، لباب را
هوش مصنوعی: میوه‌ها، دانه‌ها، پوست‌ها و مغزها
نه فخر اوست خوانم ار، حدیث باب خیبرش
نه مدح اوست گویم ار، ز قتل عمرو کافرش
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دربارهٔ شخصیت او صحبت کنم، هرچند به افتخار اوست، ولی داستانی از دلاوری‌های او در خیبر را روایت می‌کنم. و اگر بخواهم او را ستایش کنم، باز هم در مورد نحوهٔ شکست عمرو کافر به زبان می‌آورم، نه به خاطر خود او.
نه وصف او مقاومت به صدهزار، لشگرش
اراده گر، نماید او به یک اشاره قنبرش
هوش مصنوعی: با یک اشاره از فرمانده‌اش، قنبر، نیروی عظیمی می‌تواند به حرکت درآید و بجنگد، حتی اگر توصیف قدرت او به اندازه‌ای باشد که در برابر صد هزار لشکر نیز بایستد.
به گردن فلک نهد، ز کهکشان طناب را
هوش مصنوعی: فلک، با تمام عظمتش، زنجیری از کهکشان را به گردن می‌آویزد.
علی بود جمیل حق علی بود جمال حق
علی بود جلیل حق علی بود جلال حق
هوش مصنوعی: علی زیبایی و جمال و عظمت حق است؛ او تجلی زیبایی و بزرگی خداوند است.
مقیل حق مقال حق مثیل حق مثال حق
دلیل حق سبیل حق بدیل حق کمال حق
هوش مصنوعی: حق همیشه در مقام و جایگاه خاص خود قرار دارد و هیچ چیز نمی‌تواند او را تغییر دهد. او نمونه‌ای بی‌نظیر است و دلایلی روشن برای حقانیت خود دارد. راهنمایی او بی‌همتاست و هیچ چیزی نمی‌تواند جایگزین کمال او شود.
که ذات لایزال حق ستوده آن جناب را
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و جاودان، شایسته ستایش و تعظیم است.
احاطه کرد علم او به ما سوی سوا، سوا
که هست علم و قدرتش ز علم و قدرت خدا
هوش مصنوعی: دانش او تمام موجودات را در برگرفته است، اما جز خود او هیچ چیزی نیست که علم و قدرتش با علم و قدرت خداوند برابری کند.
چگویمت ز علم او الا، شنیده ای الا
شبی که رفت مصطفی به فوق عرش، مرتضی
هوش مصنوعی: به تو چه بگویم درباره علم او، مگر اینکه شنیده باشی درباره شبی که مصطفی به عرش عالی رفت، با مرتضی.
بیان نمود بهر او ایاب را، ذهاب را
هوش مصنوعی: به خاطر او، سفر رفتن و بازگشتن را توصیف کرد.
اگر، که قهرمان او به قهر و کین علم زند
اگر، که ذوالفقار او به خون خصم دم زند
هوش مصنوعی: اگر قهرمان با غضب و کینه خود سلاح برفرازد و اگر شمشیر او به خون دشمن حیات‌بخش باشد.
قضا، فنای این جهان در آن زمان رقم زند
به قهقرا، عدوی او به نیستی قدم زند
هوش مصنوعی: سرنوشت، نابودی این دنیا را در زمان مشخصی رقم می‌زند و دشمن او به سوی عدم و نیستی گام برمی‌دارد.
گر، او سبک کند عنان، گران کند رکاب را
هوش مصنوعی: اگر او مهار را رها کند، سنگینی رکاب را بالا می‌برد.
تو ای علی مرتضی که مظهر خداستی
به کوفه رفته ای به خواب و خود کجا رواستی
هوش مصنوعی: ای علی مرتضی، که تجلی خداوندی، چرا در کوفه به خواب هستی و خودت کجا رفته‌ای؟
که زینب تو روبرو به زاده ی زناستی
به گوش خویش بشنو و ببین چه ماجراستی
هوش مصنوعی: زینب، تو رو به رو با کسی هستی که به طور غیر مشروع به دنیا آمده است. به گوش خودت بشنو و ببین چه داستانی در حال وقوع است.
چو او کند سئوال را و این دهد جواب را
هوش مصنوعی: وقتی او سوالی می‌پرسد، این به پاسخگویی می‌پردازد.
به شهر شام خویش را، دمی ز مرحمت رسان
به دختران بی کس ات ببین تطاول خسان
هوش مصنوعی: به شهر شام برو و برای لحظه‌ای به دختران بی‌کس و بی‌پناه کمک کن و ببین که چگونه برخی انسان‌ها به دیگران ظلم می‌کنند.
رها نما، تو بیکسان ز قید و بند ناکسان
ز پاره ی دل کسان و اشک چشم بی کسان
هوش مصنوعی: از قید و بند افرادی که ارزشی ندارند آزاد شو و دل خود را از غم کسانی که در کنار نیستند، رها کن. اجازه نده اشک‌های ناشی از غم بی‌کسان بر تو تأثیر بگذارد.
به مجلس یزید بین شراب را، کباب را
هوش مصنوعی: به مراسم یزید نگاه کن که چگونه شراب و کباب سرو می‌شود.
به دختران خود، نگر که ایستاده صف به صف
ز شامیان نظاره گر نظاره کن ز هر طرف
هوش مصنوعی: به دخترانت توجه کن، زیرا که صف به صف ایستاده‌اند و از سوی شام به نظاره‌گری مشغولند. از هر طرف به آنها نگاه کن.
یزید شوم با دو صد نشاط و شادی و شعف
سر حسین و جام می نی و رباب و چنگ دف
هوش مصنوعی: اگر بخواهم با شوق و شادی تمام، در حضور حسین و در کنار جام می و ساز و دف، زندگی کنم، با یزید هم‌رنگ و هم‌سفره می‌شوم.
به بزمی این چنین ببین سکینه و رباب را
هوش مصنوعی: در میهمانی‌ای اینچنینی، سکینه و رباب را ببین.
شها بیا، امیری یزید بی تمیز بین
به پُشت پرده دختران او همه عزیز بین
هوش مصنوعی: ای شاه، بیا که یزید بی‌توجهی کرده و پشت پرده دختران او همه عزیز و محترم هستند.
گشاده موی دختران خویش چون کنیز بین
نگنجد ار، به غیرتت بیا و این دو چیز بین
هوش مصنوعی: موی بلند دختران خود را مثل کنیزها که در حجاب نیستند، قرار نده. به غیرت و غیرت مردانگی‌ات توجه کن و به این دو چیز دقت کن.
به طشت زر، سر حسین و ساغر شراب را
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن یک صحنه، جایی که سر حسین به طشت طلا گذاشته شده و در کنار آن جام شراب قرار دارد. این تصویر نمادی از تضاد بین مقام و ارزش انسانی و لذت‌های مادی است.

حاشیه ها

1401/12/22 08:02
محمدطاها حلوائی اصفهانی

با سلام بند ۱۲ بیت اول هموار گفت مصطفی علی بود 《حُسام》 من نه 《حساب》 من با تشکر