بند بیست و دوم
هفتاد تن ز عشق چو از پا در اوفتاد
پس قرعه اش به نام علی اکبر اوفتاد
دیدار را که نرخ به جان بسته بود عشق
دیگر از آن گذشت و ز جان برتر اوفتاد
بالا گرفت قیمت دیدار حسُن یار
چون کار با جوان پری پیکر اوفتاد
جان جهان و روح روان آنکه از نخست
در هر صفت شبیه به پیغمبر اوفتاد
از پای تا به سر همه جان بود جسم او
جان را چه گویمش که زبان قاصر اوفتاد
شور شهادتش به سر افتاد و پس به کف
بنهاد سر به پای پدر با سر اوفتاد
گفت ای پدر ترا نتوانم غریب دید
از بی پناهی ات به دلم آذر اوفتاد
رخصت گرفت و رفت و زد و کُشت می فکند
نوعی که شور حشر در آن لشگر اوفتاد
در عرصه ی نبرد ز شمشیر او بسی
تن های بی سر و سر بی مغفر اوفتاد
شد عرصه گاه جنگ بر اسب عقاب تنگ
از بس به روی هم به زمین پیکر اوفتاد
برگشت سوی باب ولی با دلی کباب
از تاب تشنگی به شکایت در اوفتاد
گفتا ز سوز تشنگی و ثقل آهنم
این تن بسان کوره ی آهنگر اوفتاد
یک قطره آب کاش میسّر شدی پدر
کز التهاب بر جگرم اخگر اوفتاد
انگشتری ز گوهرش اندر دهان نهاد
زین عقد عقده ها به دل گوهر اوفتاد
انسان مکید آب زگوهر که آتشی
از حلق او به حلقه ی انگشتر اوفتاد
پس از پی وداع حرم سوی خیمه رفت
شوری عجیب در حرم اطهر اوفتاد
بر حال آن ذبیح چو لیلا نظاره کرد
در اضطراب و واهمه چون هاجر اوفتاد
گفت ای امید قلب من آیا چه واقع است
شور شهادتت مگر اندر سر اوفتاد
مادر، فراق جسم زجان گرچه مشکل است
امّا فراق روی تو مشکل تر اوفتاد
اندر خیال خال لبت ای پسر دگر
دل همچو عود و سینه مرا مجمر اوفتاد
گفتش نظر نما و ببین زاده ی بتول
در چنگ خصم بی کس و بی یاور اوفتاد
فرزند تست قابل قربانی حسین
بهر تو نزد حق چه از این بهتر اوفتاد
فرزند تو فدایی فرزند بانویی است
کاو از همه زنان به جهان اطهر اوفتاد
داغیست بر دل تو «وفایی» که آتشی
زین شعر تر به مجلس و بر منبر اوفتاد
داغم به دل فزون بود از چارده ولی
این داغِ آخر از همه افزونتر اوفتاد
یارب دلی زداغ «وفایی» خبر مباد
یعنی کسی به ماتم و داغ پسر مباد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هفتاد تن ز عشق چو از پا در اوفتاد
پس قرعه اش به نام علی اکبر اوفتاد
هوش مصنوعی: هفتاد نفر از عشق، چنان دچار شدند که از پا افتادند و در نهایت، نام علی اکبر به عنوان کسی که مورد انتخاب قرار گرفت، بیرون آمد.
دیدار را که نرخ به جان بسته بود عشق
دیگر از آن گذشت و ز جان برتر اوفتاد
هوش مصنوعی: عشق به اندازهای برای فرد اهمیت داشت که جانش را به آن اختصاص داده بود، اما اکنون از آن احساس گذشته و عشق دیگر برایش ارزش سابق را ندارد و از اهمیت جانش بالاتر رفته است.
بالا گرفت قیمت دیدار حسُن یار
چون کار با جوان پری پیکر اوفتاد
هوش مصنوعی: با افزایش ارزش و اهمیت دیدار با یار دلخواه، گویی حادثهای غیرمنتظره برای جوان زیبا رخ داده است.
جان جهان و روح روان آنکه از نخست
در هر صفت شبیه به پیغمبر اوفتاد
هوش مصنوعی: جان و روح دنیا کسی است که از ابتدای خلقت در هر ویژگی به پیامبر شباهت داشت.
از پای تا به سر همه جان بود جسم او
جان را چه گویمش که زبان قاصر اوفتاد
هوش مصنوعی: از سر تا پایین بدن او پر از روح و جان است. حالا دربارهی او چه بگویم که زبانم از وصفش ناتوان است.
شور شهادتش به سر افتاد و پس به کف
بنهاد سر به پای پدر با سر اوفتاد
هوش مصنوعی: شور و هیجان او برای شهادت کاهش یافت و پس از آن سرش را به پای پدر گذاشت و سرش به زمین افتاد.
گفت ای پدر ترا نتوانم غریب دید
از بی پناهی ات به دلم آذر اوفتاد
هوش مصنوعی: ای پدر، نمیتوانم تو را در تنهایی و بیپناهی ببینم؛ این دیدن تو در چنین حالی، دل مرا میآزارد.
رخصت گرفت و رفت و زد و کُشت می فکند
نوعی که شور حشر در آن لشگر اوفتاد
هوش مصنوعی: او اجازه گرفت و رفت و با ضربهای کاری، چنان شرابی را ریخت که شور و شوقی در میان جمعیت ایجاد کرد.
در عرصه ی نبرد ز شمشیر او بسی
تن های بی سر و سر بی مغفر اوفتاد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، به وسیلهی شمشیر او، بسیاری از بدنهای بیسر و سرهای بدون کلاه درافتادند.
شد عرصه گاه جنگ بر اسب عقاب تنگ
از بس به روی هم به زمین پیکر اوفتاد
هوش مصنوعی: جنگ به قدری شدید شده که اسب عقاب دیگر جایی برای مانور ندارد و از شدت درگیری، پی در پی پیکرها به زمین میافتند.
برگشت سوی باب ولی با دلی کباب
از تاب تشنگی به شکایت در اوفتاد
هوش مصنوعی: به سوی پدر بازگشت، اما دلش از شدت تشنگی در آتش میسوخت و از این وضع به شکایت پرداخته بود.
گفتا ز سوز تشنگی و ثقل آهنم
این تن بسان کوره ی آهنگر اوفتاد
هوش مصنوعی: او گفت که به خاطر سوز و عطشی که دارم، این بدن من مانند کورهی آهنگری به سختی افتاده است.
یک قطره آب کاش میسّر شدی پدر
کز التهاب بر جگرم اخگر اوفتاد
هوش مصنوعی: کاش یک قطره آب به من میرسید، پدری که از شدت ناراحتی و درد، حس آتش در دل من شعلهور شده است.
انگشتری ز گوهرش اندر دهان نهاد
زین عقد عقده ها به دل گوهر اوفتاد
هوش مصنوعی: انگشتر زیبا و با ارزشی را در دهان قرار داد و از این طریق رازها و مشکلات دلش به ذهنش خطور کرد.
انسان مکید آب زگوهر که آتشی
از حلق او به حلقه ی انگشتر اوفتاد
هوش مصنوعی: انسان آب را از گوهری مینوشد، اما آتشی از گلویش به انگشترش میافتد.
پس از پی وداع حرم سوی خیمه رفت
شوری عجیب در حرم اطهر اوفتاد
هوش مصنوعی: پس از اینکه مراسم وداع در حرم پایان یافت، احساس شور و هیجان عجیبی در داخل حرم وجود داشت و همگان به سمت خیمهها روانه شدند.
بر حال آن ذبیح چو لیلا نظاره کرد
در اضطراب و واهمه چون هاجر اوفتاد
هوش مصنوعی: در حالتی که قربانی در اضطراب و نگرانی قرار داشت، لیلا به او نگاه کرد و مانند هاجر که در درد و ترس بود، به زمین افتاد.
گفت ای امید قلب من آیا چه واقع است
شور شهادتت مگر اندر سر اوفتاد
هوش مصنوعی: ای امید دل من، آیا چه خبر است از حال و هوای شهادت تو که آیا بر سرم افتاده است یا نه؟
مادر، فراق جسم زجان گرچه مشکل است
امّا فراق روی تو مشکل تر اوفتاد
هوش مصنوعی: مادر، جدایی از جسم و جان هرچند سخت است، اما دوری از چهره تو بسیار دشوارتر است.
اندر خیال خال لبت ای پسر دگر
دل همچو عود و سینه مرا مجمر اوفتاد
هوش مصنوعی: در فکر خوشگلی لبهای تو هستم، ای پسر. حالا دلم مثل چوب عود شده و سینهام شعلهور گشته است.
گفتش نظر نما و ببین زاده ی بتول
در چنگ خصم بی کس و بی یاور اوفتاد
هوش مصنوعی: به او گفتند که نگاهی بینداز و ببین که فرزند بتول (مادر مریم) در دست دشمن بییاور و بیمدد افتاده است.
فرزند تست قابل قربانی حسین
بهر تو نزد حق چه از این بهتر اوفتاد
هوش مصنوعی: فرزند تو به خاطر حسین قابل قربانی شدن است و نزد خداوند چه چیزی بهتر از این وجود دارد که او به این مقام رسید.
فرزند تو فدایی فرزند بانویی است
کاو از همه زنان به جهان اطهر اوفتاد
هوش مصنوعی: فرزند تو، جان خود را فدای فرزندی کرده است که از میان تمامی زنان، پاکترین و بهترین است.
داغیست بر دل تو «وفایی» که آتشی
زین شعر تر به مجلس و بر منبر اوفتاد
هوش مصنوعی: دل تو به یاد «وفا» میسوزد و این احساس گویی آتشی است که از این شعر به جمع و در مراسمات شعری میافروزد.
داغم به دل فزون بود از چارده ولی
این داغِ آخر از همه افزونتر اوفتاد
هوش مصنوعی: درد و رنج من به اندازهی چهارده مورد بیشتر است، اما این آخرین درد از همه آنها بیشتر بر من سنگینی کرده است.
یارب دلی زداغ «وفایی» خبر مباد
یعنی کسی به ماتم و داغ پسر مباد
هوش مصنوعی: خداوندا، از دل داغ و غمانگیز وفایی خبر نده. یعنی کسی در غم و اندوه از دست دادن فرزند نباشد.