گنجور

شمارهٔ ۹ - در منقبت شاه ولایت علی علیه السلام

ای دلا منزل فراتر، بر کن از این خاکدان
غیر قُرب دوست دیگر هرچه باشد خاکدان
از خودی یکدم مجرّد، شو زهستی بی نشان
بگذر از خود یک زمان کز، بی نشان یا بی نشان
بی نشان شو در، بر آنان که خود از نفی خویش
بی نشان را دیده با چشم حقیقت بی نشان
گر تویی در قید هستی نیستی از اهل دل
ور تویی در بند تن محرومی از اسرار جهان
رو سراسر، نور شو از خودپرستی دور شو
تا دهندت جا، میان دیدگان چون کامران
گر بقا خواهی فنا باید شد اندر حُسن دوست
کاین فنا باشد بقایی به زملک جاودان
تا به کی در فکر جاهی بالله اینجا هست چاه
چند اندر قید دونانی برای یک دونان
نان و جاهت هر دو مقسومند از روز ازل
بی سبب خود را، چه اندازی به رنج و اندهان
لذّتی در ترک لذّت هست کان ناید به وصف
ترک این لذّات کن چندی برای امتحان
آزمودم عزّت دنیا سراسر ذلّت است
چشم بگشا سر بر آر، آخر از این خواب گران
راحت نایاب باطل را چه می جویی عبث
بالله این نامیست کز وی نیست در عالم نشان
گیرمت راحت میسّر شد چه می سازی به مرگ
راحت دنیا نمی ارزد، به مرگ ناگهان
هست بنیاد جهان بر آب و خواهد شد به باد
در هوا، یا آب کی مرغی ببندد آشیان
مال دنیا مار و گنجش رنج راحت محنت است
جاه او چاه است و شربت ضربت و سودش زیان
خود در آخر موجب خفقان دل خواهد شدن
گرچه در خاصیّت اوّل خنده آرد زعفران
حالیا از دیگران عبرت نمی گیری مگر
عاقبت عبرت تو خواهی شد برای دیگران
خود سلیمان دستگاهش یک زمان بر باد رفت
گرچه تخت و بخت او بر باد، می گشتی روان
از سفاهت چند می جویی ثمر از شاخ بید
بالله ار جز تلخ کامی حاصلی یابی از آن
این شجر جز تلخ کامی ها، نمی بخشد ثمر
بس خطرناک است این باغ و بهار و بوستان
دست زن باری به دامان تولّای علی
تا کشاند زین خطرهایت سوی دارالامان
بهر تو داده است دنیا را، سه بار آن شه طلاق
کی نکاحش کرد تا باشد طلاقی در میان
گر نکرد آن شاه دنیا را، حرام از بهر تو
پس چرا از وی نگیری کام در روز و شبان
بگذر از این شوی کش کو همچو تو چندین هزار
کشته و ناداده کام هیچ یک زان شوهران
جان فدای همّت والای آن شه کز نُخست
خود ندادش کام دل با آنکه بودش رایگان
از همه عالم قناعت کرد او با نان جو
بُد غذایش نان جو قسّام رزق انس و جهان
از جهان گردید قانع بر، مرّقع جامه یی
لیکن از کمتر عطایش کسوت خلق جهان
باز از نو مطلعی از شرق طبع روشنم
همچو مهر خاوران شد آشکارا و نهان
ذرّه یی از قدرت او خلق این نُه آسمان
نی غلط گفتم که باشد آسمان و ریسمان
فیض مطلق جلوه ی حق اصل عنوان وجود
عین ایمان محض دین یعنی امیر مؤمنان
مصدر ایجاد و اصل واحد و سرّ وجود
مشرق صبح ازل شام ابد، را پاسبان
شاه اقلیم ولایت آنکه در عهد الست
با، ربوبیّت گه میثاق آمد هم عنان
کاف کن بانون نگشتی تا ابد هرگز قرین
گر وجودش را، نمی بودی به هستی اقتران
آنکه چون مام مشیّت شد ز قدرت حامله
زاد، در یک بطن او را با نبوّت توأمان
گر ولایت با نبوّت نیست توام پس چرا
لعنت حق گشت واجب بر فلان و بر فلان
لامکان از پای پیغمبر گرفت ار، زیب و فر
دوش پیغمبر ز پای اوست رشک لامکان
نقش جای پایش از مُهر نبوّت برتر است
گر نبودی او نبوّت را نبودی عزّوشان
چون محمّد در شب معراج شد مهمان دوست
شد علی در بزم قُرب دوست او را میزبان
آیة الکبری که اعظم تحفه ی آن دوست بود
بود روی میزبان کز دیدنش شد شادمان
ای فدای ذات آن ممکن که آمد از نُخست
غیب محض و ذات واجب را وجودش ترجمان
او یدالله است و جنب الله و سرّ کردگار
اوست وجه الله و عین الله و هم سمع و لسان
از عبودیّت که باشد سربسر عجز و نیاز
گشت آثار ربوبیّت از او ظاهر چُنان
کش یکی خواند خدا و دیگری مرد خدا
شد وجود واجبش پیرایه ی شکّ و گمان
مقصد اصلی اگر شخص شریف او نبود
روح آدم خود، نمی گردید در قالب روان
کشتی نوح نبی گر یافت از طوفان نجات
طُرّه ی گیسوی قنبر بود او را، بادبان
چونکه ابراهیم بود از شیعیانش زان سبب
آتش سوزان بر او گردید رشک گلستان
در میان شیعه با عرش علا، فرقی که هست
از ثری تا، بر ثریّا از زمین تا آسمان
تا قیامت آرزومندند موسی و شعیب
کز برای بوذرش باشند، راعی و شبان
ای امیرمؤمنان ای دست و شمشیر خدا
از تو می جویم امان زین فتنه ی آخر زمان
دارم امّید آنکه گردد سرّ یزدان آشکار
ز آستین دست خدا گردد هویدا و عیان
تا جمال حق شود از پرده ی غیب آشکار
از قدوم خود جهان پیر را سازد جوان
آنکه از تأثیر شمشیرش شود معدوم کفر
وز وجود واجبش ایمان بماند جاودان
تا سراسر پر نماید این جهان از قسط و عدل
تا ز قطع دابر ظالم شویم الحمد خوان
تا نماند در همه آفاق آثار نفاق
پُر شود عالم ز ایمان قیروان تا قیروان
تا بدل گردد به دین آوازه ی فسق و فجور
تا که گر در، نی دمند آید از آن بانگ اذان
ای «وفایی» آخر عمر است پیر افشانیی
در ره عشقش به هستی پا بزن دستی فشان
کامران گشتی به مدحش چون تو در پایان عمر
دارم امّید آنکه بعد از مرگ باشی کامران

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دلا منزل فراتر، بر کن از این خاکدان
غیر قُرب دوست دیگر هرچه باشد خاکدان
هوش مصنوعی: ای دل، به دنبال مکان‌های بالاتر برو و از این دنیای مادی که غیر از نزدیکی به دوست هیچ ارزشی ندارد، عبور کن. هرچیزی غیر از این ارتباط با دوست، در واقع همان خاک و پستی است.
از خودی یکدم مجرّد، شو زهستی بی نشان
بگذر از خود یک زمان کز، بی نشان یا بی نشان
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از خود فاصله بگیر و از وجودی که هیچ نشانی ندارد عبور کن، زیرا یک زمان باید از خود عبور کنی تا به چیزی بدون نشانه دست یابی.
بی نشان شو در، بر آنان که خود از نفی خویش
بی نشان را دیده با چشم حقیقت بی نشان
هوش مصنوعی: خود را در برابر کسانی که وجود خود را نادیده گرفته‌اند، ناپیدا ساز. زیرا آن‌ها حقیقت را با چشمان خود دیده‌اند و به عمق بی‌نشان بودن پی برده‌اند.
گر تویی در قید هستی نیستی از اهل دل
ور تویی در بند تن محرومی از اسرار جهان
هوش مصنوعی: اگر تو در قید و بند هستی، از اهل دل و آگاهان نیستی. و اگر در دامان جسم و بدن گرفتار شده‌ای، از اسرار و رازهای جهان محروم خواهی بود.
رو سراسر، نور شو از خودپرستی دور شو
تا دهندت جا، میان دیدگان چون کامران
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن جایگاه مناسب در میان دیگران، باید از خودخواهی و خودپرستی فاصله بگیری و به نور و روشنایی درون خود دست پیدا کنی. با این کار، می‌توانی توجه و احترام دیگران را جلب کنی و در چشمانشان دارای مقام و عزت شوی، مانند کسی که موفق و خوشبخت است.
گر بقا خواهی فنا باید شد اندر حُسن دوست
کاین فنا باشد بقایی به زملک جاودان
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی پایدار بمانی، باید در زیبایی‌های دوست ذوب شوی؛ زیرا این فنا، بقایی است برتر از زندگی جاودان.
تا به کی در فکر جاهی بالله اینجا هست چاه
چند اندر قید دونانی برای یک دونان
هوش مصنوعی: تا کی باید در آرزوی مقام و منصب باشی، در حالی که اینجا به چه اندازه در دام‌ها و مشکلات گرفتاریم؟ برای رسیدن به شهرت و مقام، چندین چاه و مشکل در کمین است.
نان و جاهت هر دو مقسومند از روز ازل
بی سبب خود را، چه اندازی به رنج و اندهان
هوش مصنوعی: نان و مقام تو از پیش تعیین شده‌اند، پس چرا بی‌دلیل خود را به زحمت و اندوه می‌اندازی؟
لذّتی در ترک لذّت هست کان ناید به وصف
ترک این لذّات کن چندی برای امتحان
هوش مصنوعی: در ترک لذّت‌ها نیز شادی و خوشی وجود دارد که نمی‌توان آن را به خوبی توصیف کرد. برای آزمایش و تجربه، مدتی از این لذّت‌ها دوری کن.
آزمودم عزّت دنیا سراسر ذلّت است
چشم بگشا سر بر آر، آخر از این خواب گران
هوش مصنوعی: من تجربه کرده‌ام که زندگی دنیوی به ظاهر با عزت است، اما در واقع سراسر ذلت و ناپایداری است. بیدار شو و سر بلند کن، که دیگر وقت بیداری از این خواب سنگین فرا رسیده است.
راحت نایاب باطل را چه می جویی عبث
بالله این نامیست کز وی نیست در عالم نشان
هوش مصنوعی: راحت و آرامش نایاب و بی‌معنی را چرا بیهوده جستجو می‌کنی؟ به خداوند سوگند، این نامی است که در عالم هیچ نشانی از آن وجود ندارد.
گیرمت راحت میسّر شد چه می سازی به مرگ
راحت دنیا نمی ارزد، به مرگ ناگهان
هوش مصنوعی: انقدر راحتی و آرامش پیدا کردی که فکر می‌کنی چه کار می‌کنی، اما باید بدانی که زندگی دنیا به مرگ آرام ارزش ندارد، حتی اگر ناگهان هم تمام شود.
هست بنیاد جهان بر آب و خواهد شد به باد
در هوا، یا آب کی مرغی ببندد آشیان
هوش مصنوعی: جهان بر اساس آب ساخته شده و در نهایت به باد تبدیل خواهد شد. آیا ممکن است که پرنده‌ای در چنین شرایطی بتواند لانه‌ای بسازد؟
مال دنیا مار و گنجش رنج راحت محنت است
جاه او چاه است و شربت ضربت و سودش زیان
هوش مصنوعی: ثروت و دارایی‌های دنیا مانند ماری هستند که تنها رنج و زحمت به همراه دارند. مقام و جاه و جلال انسان نیز به نوعی مانند چاهی است که فرد را به درون می‌کشد. لذت‌ها و شیرینی‌های دنیا شبیه به تازیانه‌ای هستند که انسان را آزار می‌دهد و در نهایت، آنچه به‌دست می‌آید بیشتر ضرر دارد تا فایده.
خود در آخر موجب خفقان دل خواهد شدن
گرچه در خاصیّت اوّل خنده آرد زعفران
هوش مصنوعی: اگرچه در ابتدا به نظر می‌رسد که چیزی خوشایند و زیبا باشد و شادی بیاورد، ولی در نهایت ممکن است باعث ایجاد ناراحتی و دل‌گیر شدن شود.
حالیا از دیگران عبرت نمی گیری مگر
عاقبت عبرت تو خواهی شد برای دیگران
هوش مصنوعی: اکنون به دیگران پند نمی‌گیری، اما در آینده ممکن است نتیجه‌گیری تو خود عبرتی برای دیگران شود.
خود سلیمان دستگاهش یک زمان بر باد رفت
گرچه تخت و بخت او بر باد، می گشتی روان
هوش مصنوعی: سلیمان با تمامی قدرت و عظمتش در یک لحظه همه چیزش از بین رفت. اگرچه تخت و شانس او از دست رفت، اما تو می‌توانی بی‌وقفه پیش بروی.
از سفاهت چند می جویی ثمر از شاخ بید
بالله ار جز تلخ کامی حاصلی یابی از آن
هوش مصنوعی: چرا از نادانی خود انتظار نتیجه خوب داری؟ به خدا سوگند، اگر از شاخ بید چیزی به دست آوری، جز تلخی و ناامیدی نخواهی داشت.
این شجر جز تلخ کامی ها، نمی بخشد ثمر
بس خطرناک است این باغ و بهار و بوستان
هوش مصنوعی: این درخت فقط تلخی و ناکامی به بار نمی‌آورد و میوه‌هایی که می‌دهد، بسیار خطرناک هستند. این باغ و فصل بهار و فضای سبز آن، به دلیل خطراتی که در خود دارد، خوشایند نیستند.
دست زن باری به دامان تولّای علی
تا کشاند زین خطرهایت سوی دارالامان
هوش مصنوعی: دست خود را به سوی علی دراز کن تا از این خطرها به آرامش و امنیت برسی.
بهر تو داده است دنیا را، سه بار آن شه طلاق
کی نکاحش کرد تا باشد طلاقی در میان
هوش مصنوعی: جهان به خاطر تو سه بار آن پادشاه را طلاق داد تا رابطه‌ای در میان باشد.
گر نکرد آن شاه دنیا را، حرام از بهر تو
پس چرا از وی نگیری کام در روز و شبان
هوش مصنوعی: اگر آن پادشاه دنیا به خاطر تو نیکی نکرد، پس چرا در روز و شب از او بهره‌ای نمی‌گیری؟
بگذر از این شوی کش کو همچو تو چندین هزار
کشته و ناداده کام هیچ یک زان شوهران
هوش مصنوعی: از این شوهر که مانند تو، هزاران کشته در میدان جنگ دارند، بگذر. هیچ یک از آن شوهران به هدف خود نرسیده‌اند و کامشان از زندگی شیرین نشده است.
جان فدای همّت والای آن شه کز نُخست
خود ندادش کام دل با آنکه بودش رایگان
هوش مصنوعی: جانم را فدای اراده و تلاش بلند آن پادشاه می‌کنم که از همان ابتدا، با وجود این که می‌توانست به خواسته‌های دلش دست یابد، اما هیچگاه چیزی را از دیگران نخواست.
از همه عالم قناعت کرد او با نان جو
بُد غذایش نان جو قسّام رزق انس و جهان
هوش مصنوعی: او از تمام دنیا راضی و خرسند بود و غذایش فقط نان جو بود؛ زیرا برکت و روزی انسان و جهان در دست خداوند است.
از جهان گردید قانع بر، مرّقع جامه یی
لیکن از کمتر عطایش کسوت خلق جهان
هوش مصنوعی: این جهان را به ساده‌پوشی و مقدار کم قناعت کرده‌ام، اما از آن کمتر، هیچ کس در لباسی که برای خودم درست کرده‌ام، نیست.
باز از نو مطلعی از شرق طبع روشنم
همچو مهر خاوران شد آشکارا و نهان
هوش مصنوعی: مجدداً از دلپروردم شعری شگفت و روشن می‌سرایم که هم به وضوح و هم به شیوه‌ای پنهان نورانی و دلنشین است، همچون خورشید صبحگاهی که از شرق طلوع می‌کند.
ذرّه یی از قدرت او خلق این نُه آسمان
نی غلط گفتم که باشد آسمان و ریسمان
هوش مصنوعی: قدرت او به قدری بزرگ است که با یک ذره از آن، این نه آسمان را خلق کرده است. من اشتباه کردم که به آسمان و ریسمان اشاره کردم؛ زیرا قدرت او فراتر از این‌هاست.
فیض مطلق جلوه ی حق اصل عنوان وجود
عین ایمان محض دین یعنی امیر مؤمنان
هوش مصنوعی: فیض مطلق، تجلی خداوند است که اصل و پایه وجود را تشکیل می‌دهد و نمایانگر ایمان خالص و دین راستین به شمار می‌آید، و در این راستا، امیر مؤمنان به عنوان تجسم این معانی برجسته است.
مصدر ایجاد و اصل واحد و سرّ وجود
مشرق صبح ازل شام ابد، را پاسبان
هوش مصنوعی: منبع ایجاد و اصل یگانه، و راز وجود، نگهبان صبح ابتدایی و شام ابدی است.
شاه اقلیم ولایت آنکه در عهد الست
با، ربوبیّت گه میثاق آمد هم عنان
هوش مصنوعی: شاه ممالک معنوی کسی است که در دوران آفرینش و پیمان اولیه، در کنار پروردگارش به عهد و پیمان نشسته است.
کاف کن بانون نگشتی تا ابد هرگز قرین
گر وجودش را، نمی بودی به هستی اقتران
هوش مصنوعی: زندگی‌ات همیشه با او پیوند نمی‌خورد، اگر او نبود، هرگز وجود نداشتی.
آنکه چون مام مشیّت شد ز قدرت حامله
زاد، در یک بطن او را با نبوّت توأمان
هوش مصنوعی: آن کسی که وقتی در رحم مادر قرار گرفت، به خاطر قدرت الهی، همزمان با نبوت به دنیا می‌آید.
گر ولایت با نبوّت نیست توام پس چرا
لعنت حق گشت واجب بر فلان و بر فلان
هوش مصنوعی: اگر ولایت و رهبری کنار نبوت وجود ندارد، پس چرا لعنت خداوند بر فلان و فلان لازم شده است؟
لامکان از پای پیغمبر گرفت ار، زیب و فر
دوش پیغمبر ز پای اوست رشک لامکان
هوش مصنوعی: اگر هیچ مکانی از مقام پیامبر کاسته نشود، زیبایی و برتری‌های او به قدری است که دیگر مکان‌ها به اندازۀ او نمی‌رسند و به او حسادت می‌کنند.
نقش جای پایش از مُهر نبوّت برتر است
گر نبودی او نبوّت را نبودی عزّوشان
هوش مصنوعی: جای پای او از نشان نبوت بالاتر است، اگر او نبود، عزت و مقام نبوت نیز وجود نداشت.
چون محمّد در شب معراج شد مهمان دوست
شد علی در بزم قُرب دوست او را میزبان
هوش مصنوعی: وقتی محمد در شب معراج به نزد خداوند رفت و مهمان او شد، علی نیز در جمع دوستان و نزدیکان نزدیک خداوند به عنوان میزبان حضور داشت.
آیة الکبری که اعظم تحفه ی آن دوست بود
بود روی میزبان کز دیدنش شد شادمان
هوش مصنوعی: آیت بزرگ و نشانه‌ای که بهترین هدیه از جانب آن دوست بود، بر روی میزبان قرار داشت و او از دیدن آن بسیار خوشحال شد.
ای فدای ذات آن ممکن که آمد از نُخست
غیب محض و ذات واجب را وجودش ترجمان
هوش مصنوعی: اساس وجود آن موجودی که از غیب مطلق پدید آمده است، به قدری ارزشمند و عزیز است که وجودش به نوعی بیان‌گر ذات خداوند واجب الوجود می‌باشد.
او یدالله است و جنب الله و سرّ کردگار
اوست وجه الله و عین الله و هم سمع و لسان
هوش مصنوعی: او نماینده خداوند است و نزدیک‌ترین به او، راز آفریدگار اوست. او وجه و چهره خداوند و عین و حقیقت اوست و همچنین شنوا و گویا است.
از عبودیّت که باشد سربسر عجز و نیاز
گشت آثار ربوبیّت از او ظاهر چُنان
هوش مصنوعی: وقتی کسی به بندگی و عبودیت بپردازد و خود را در عجز و نیاز بیابد، نشانه‌های ربوبیت و بزرگ‌منشی خداوند در او آشکار می‌شود.
کش یکی خواند خدا و دیگری مرد خدا
شد وجود واجبش پیرایه ی شکّ و گمان
هوش مصنوعی: یکی خدا را مورد خطاب قرار داد و دیگری به مقام بندگی و معرفت رسید، حال آنکه وجود حقیقی او زینت آزادی از شک و تردید است.
مقصد اصلی اگر شخص شریف او نبود
روح آدم خود، نمی گردید در قالب روان
هوش مصنوعی: اگر شخصی بزرگوار در میان نبود، روح انسان هرگز در این جسم ظاهر نمی‌شد و هدف اصلی وجود آدمی این نبود.
کشتی نوح نبی گر یافت از طوفان نجات
طُرّه ی گیسوی قنبر بود او را، بادبان
هوش مصنوعی: کشتی نوح در طوفان نجات پیدا کرد و دلیل این نجات، بند گیسوی قنبر بود که به عنوان بادبان عمل می‌کرد.
چونکه ابراهیم بود از شیعیانش زان سبب
آتش سوزان بر او گردید رشک گلستان
هوش مصنوعی: چون ابراهیم از پیروان او بود، به همین خاطر آتش سوزان بر او ریخت و این نشان از حسرتی بود که گلستان داشت.
در میان شیعه با عرش علا، فرقی که هست
از ثری تا، بر ثریّا از زمین تا آسمان
هوش مصنوعی: در بین شیعه و عرش الهی، تفاوتی وجود دارد که مانند فاصله زمین تا آسمان است.
تا قیامت آرزومندند موسی و شعیب
کز برای بوذرش باشند، راعی و شبان
هوش مصنوعی: موسی و شعیب همیشه انتظار دارند که برای پسر بوذر، چوپان و نگهبان باشند تا در قیامت به او کمک کنند.
ای امیرمؤمنان ای دست و شمشیر خدا
از تو می جویم امان زین فتنه ی آخر زمان
هوش مصنوعی: ای فرمانروا و پیشوای مؤمنان، ای یاری‌دهنده و پشتیبان من از تو درخواست می‌کنم که در برابر این آشوب و فتنه‌های آخرالزمان، از من حمایت و محافظت کنی.
دارم امّید آنکه گردد سرّ یزدان آشکار
ز آستین دست خدا گردد هویدا و عیان
هوش مصنوعی: امید دارم که راز خداوند روزی روشن و نمایان شود و نیایش و قدرت خداوند به وضوح آشکار گردد.
تا جمال حق شود از پرده ی غیب آشکار
از قدوم خود جهان پیر را سازد جوان
هوش مصنوعی: به زودی زیبایی خداوند از پشت پرده ناپیدا نمایان می‌شود و با ظهور او، جهانی کهن به جوانی و تازگی می‌رسد.
آنکه از تأثیر شمشیرش شود معدوم کفر
وز وجود واجبش ایمان بماند جاودان
هوش مصنوعی: کسی که با ضربت شمشیرش کافران را نابود می‌کند و وجود واجبش باعث می‌شود که ایمان جاودان باقی بماند.
تا سراسر پر نماید این جهان از قسط و عدل
تا ز قطع دابر ظالم شویم الحمد خوان
هوش مصنوعی: این جهان باید به عدالت و انصاف پر شود تا ما از ظلم و ستمی که به ما می‌شود دور شویم و شکرگزار خداوند باشیم.
تا نماند در همه آفاق آثار نفاق
پُر شود عالم ز ایمان قیروان تا قیروان
هوش مصنوعی: تا زمانی که در گوشه و کنار جهان نشانه‌هایی از دوگانگی و نفاق باقی بماند، عالم باید از ایمان و صداقت پر شود، تا جایی که تمام دنیا پر از ایمان باشد و این نفاق از بین برود.
تا بدل گردد به دین آوازه ی فسق و فجور
تا که گر در، نی دمند آید از آن بانگ اذان
هوش مصنوعی: اگر صدای فساد و نافرمانی در جامعه به گوش برسد، حتی اگر در مسجد هم نواگذاری شود، باز صدای اذان را نمی‌توان شنید.
ای «وفایی» آخر عمر است پیر افشانیی
در ره عشقش به هستی پا بزن دستی فشان
هوش مصنوعی: ای وفایی، در آخر عمر، به یاد عشق و زیبایی‌های زندگی بپرداز و با شادمانی به جلو حرکت کن.
کامران گشتی به مدحش چون تو در پایان عمر
دارم امّید آنکه بعد از مرگ باشی کامران
هوش مصنوعی: در زندگی امیدوارم پس از مرگ به خوشبختی برسی، همان‌طور که تو در مدح و محبت دیگران پر از شادی هستی.