گنجور

شمارهٔ ۸ - در مدح مولای متّقیان امیرمؤمنان (ع)

ساقی به وصف لعل تو تا، می زنیم دم
ما را، بریز باده به پیمانه دمبدم
زان باده یی که در خُم وحدت بود مدام
برجان زند شرار و ز خاطر برد الم
بر، شوره زار اگر بچکد سنبل آورد
جغد، ار، خورد همای شود، بی زیاد و کم
ضحّاک اگر خورد چو انوشیروان شود
غمناک اگر بنوشد فارغ شود ز غم
چون بولهب به پایه ی این باده پی نبرد
تبّت یداش پایه به هم ساخت منهدم
این باده را ندانم دانی که نام چیست
یا آنکه همچو زلف خود آشفته یی به هم
گر با خبر نئی به تو می سازمش بیان
تا غنچه ی لبت شود از شوق مُبتسم
هشدار جان فدای لب باده نوش تو
هشدار، دل فدایی آن زلف خم به خم
تعبیر از او به نفس ولایت نموده اند
جز این این به نامهای دیگر خوانده اند، هم
یعنی اگر نبودی این باده در میان
بودیم تا ابد همه در ظلمتِ عدم
ساقی بده چمانه چمانه سبو سبو
زان باده ی مغانه به آواز زیر و بم
گر، می کنی عنایت و زان باده می دهی
پُر کن ز جام مصطفوی نی ز جام جم
تا جرعه یی بنوشم و در عین بیخودی
در ملک جان به خدمت جانان زنم قدم
گویم که ای وجود تو سرمایه ی وجود
ای باعث تمامی اشیا، زبیش و کم
نظم سپهر و مهر و مه و عرش و کاینات
اینها همه به حکم تو گردیده منتظم
ای مایه ی جلال که در پیش رفعتت
پُشت سپهر، از پی تعظیم گشته خم
از شرق طبع من زده سر مطلع دیگر
چون قرص آفتاب بدین نیلگون خیم
ای آنکه چون تو نامده از مکمن عدم
همسر بود حدوث وجود تو با قِدم
نابرده پی به ذات تو گفتند اینکه تو
هستی خدا، شدی به خدایی تو متّهم
گر، پی برند بر صفت ذات پاک تو
غیر از قصور خویش نبینند لاجرم
می ماند دست قدرت یزدان در آستین
گر، از عدم نمی زدی اندر جهان قدم
ای ممکن الوجود، که چون واجب الوجود
هر ممکن از وجود تو موجود و منعدم
چیزی که نیست امر تو تقدیر، گفت لا
امری که هست حکم تو گوید قضا، نعم
پیغمبران به حبل تو دارند اعتصام
کرّوبیان به ذیل تو هستند معتصم
چون کاتب ازل قلم صُنع بر گرفت
دیباچه ی وجود، به نام تو زد رقم
گر خوانمت خدا، نه خدا مظهر خدا
هستی نبی نه بلکه ورا، صهر وابن عمّ
ای شیر کردگار، که در عهد عدل تو
باز از خُمام و شیر، ز آهو نموده رم
در دشت کارزار تو از خون کشتگان
چیزی دیگر نروید جز شاخه ی بقم
زآنرو شده است هیئت تیغت به شکل لا
تا نفی شرک سازد، با پیکر دودم
کاووس کی به خرگه تو کمترین غلام
جمشید جم به درگه تو کمترین خِدم
دست من است و عروه ی حُبّ تو یا علی
روزی که عروه ها، همه گردند منفصم
شاها «وفایی» از تو نخواهد به غیر تو
چیز دیگر از آنکه تویی سابغ النّعم
مأوای دوستان تو در روضة النعیم
مثوای دشمنان تو فی النّار والظّلم
ای شیر کردگار بدین شوکت و جلال
بودی کجا که رفت بر، اولادت این ستم
آتش زدند یکسره بر خیمهایشان
مرعی نداشت هیچ کسی حُرمت حرم
آن دختران که عترت پاک پیمبرند
بر اشتر برهنه ببین با هزار غم
دستی بزن به حلقه ی دروازه ی دمشق
می کن بسان خیبرش ای شاه منهدم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی به وصف لعل تو تا، می زنیم دم
ما را، بریز باده به پیمانه دمبدم
هوش مصنوعی: ای ساقی، تا وقتی که به زیبایی لبت صحبت می‌کنیم، هر لحظه برای ما باده بریز و پیمانه را پر کن.
زان باده یی که در خُم وحدت بود مدام
برجان زند شرار و ز خاطر برد الم
هوش مصنوعی: از آن می که همیشه در خمره اتحاد وجود دارد، شعله ای بر جان می‌افروزد و غم‌ها را از یاد می‌برد.
بر، شوره زار اگر بچکد سنبل آورد
جغد، ار، خورد همای شود، بی زیاد و کم
هوش مصنوعی: اگر در یک زمین خشک و بی‌ثمر، گل خوشبویی بروید، مانند آن است که یک جغد (پرنده‌ای شب‌زی) هم می‌تواند به همان اندازه‌ی یک پرنده‌ی بزرگ و با شکوه (همای) شود. این به ما می‌آموزد که در شرایط ناامیدکننده نیز ممکن است شگفتی‌هایی رخ دهد، بدون اینکه به کم و زیاد آن توجه شود.
ضحّاک اگر خورد چو انوشیروان شود
غمناک اگر بنوشد فارغ شود ز غم
هوش مصنوعی: اگر ضحاک مانند انوشیروان غذا بخورد، غمگین می‌شود و اگر مشروب بنوشد، از غم‌ها رهایی می‌یابد.
چون بولهب به پایه ی این باده پی نبرد
تبّت یداش پایه به هم ساخت منهدم
هوش مصنوعی: وقتی بُلَه‌ب به حقیقت این نوشیدنی پی نبرد، پایه‌اش را از هم فرو ریخت و ویران کرد.
این باده را ندانم دانی که نام چیست
یا آنکه همچو زلف خود آشفته یی به هم
هوش مصنوعی: این نوشیدنی را نمی‌دانم که چه نامی دارد، یا اینکه آیا مانند موهای خودت به هم ریخته و پریشان است.
گر با خبر نئی به تو می سازمش بیان
تا غنچه ی لبت شود از شوق مُبتسم
هوش مصنوعی: اگر از حال من خبر نداری، من طوری صحبت می‌کنم که لبخند شوق بر لبانت بنشیند و آن غنچه‌ی لبت را باز کند.
هشدار جان فدای لب باده نوش تو
هشدار، دل فدایی آن زلف خم به خم
هوش مصنوعی: به خودت بیا و مراقب باش، جانم به خاطر زیبایی لب‌هایت فدای تو می‌شود. همچنین، دل من هم عاشق آن موهای پیچیده و زیبا می‌باشد.
تعبیر از او به نفس ولایت نموده اند
جز این این به نامهای دیگر خوانده اند، هم
هوش مصنوعی: تعبیر کردن او به عنوان نفس ولایت، نشان‌دهندهٔ اهمیت و جایگاه او در این موضوع است و همچنین او به نام‌های دیگری نیز شناخته شده است.
یعنی اگر نبودی این باده در میان
بودیم تا ابد همه در ظلمتِ عدم
هوش مصنوعی: اگر این شراب نبود، ما تا ابد در تاریکی عدم به سر می‌بردیم.
ساقی بده چمانه چمانه سبو سبو
زان باده ی مغانه به آواز زیر و بم
هوش مصنوعی: ای ساقی، با آهنگ ملایم و به آرامی، یکی یکی جام‌ها را پر کن از آن شراب خوشمزه‌ای که ویژه مردم مغان است.
گر، می کنی عنایت و زان باده می دهی
پُر کن ز جام مصطفوی نی ز جام جم
هوش مصنوعی: اگر به من توجه کنی و از آن شراب به من بدهی، پس جام مصطفی را پر کن نه جام جم.
تا جرعه یی بنوشم و در عین بیخودی
در ملک جان به خدمت جانان زنم قدم
هوش مصنوعی: می‌خواهم جرعه‌ای بنوشم و در حالت سرمستی، در سرزمین وجودم به میهمانی معشوق بروم و قدم بگذارم.
گویم که ای وجود تو سرمایه ی وجود
ای باعث تمامی اشیا، زبیش و کم
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که وجود تو، اساس و سرمایه‌ی زندگی است و تو علتی هستی برای به وجود آمدن همه چیز.
نظم سپهر و مهر و مه و عرش و کاینات
اینها همه به حکم تو گردیده منتظم
هوش مصنوعی: ترتیب و نظم آسمان، خورشید، ماه، آسمان و جهان به خاطر اراده و فرمان تو به وجود آمده است.
ای مایه ی جلال که در پیش رفعتت
پُشت سپهر، از پی تعظیم گشته خم
هوش مصنوعی: ای مظهر عظمت که به خاطر بلندپایی‌ات، پشت آسمان‌ها نیز به احترام تو خم شده است.
از شرق طبع من زده سر مطلع دیگر
چون قرص آفتاب بدین نیلگون خیم
هوش مصنوعی: از شرق هنرم یک نور تازه و درخشان طلوع کرده است، مانند خورشید که در آسمان آبی و زیبا نمایان می‌شود.
ای آنکه چون تو نامده از مکمن عدم
همسر بود حدوث وجود تو با قِدم
هوش مصنوعی: ای کسی که همچون تو هیچ کس از نیستی به وجود نیامده است، وجود تو با آمدن و پیدایش خود، به قدمت و پیشینه‌ات معنا داده است.
نابرده پی به ذات تو گفتند اینکه تو
هستی خدا، شدی به خدایی تو متّهم
هوش مصنوعی: وجود تو را بدون اینکه بشناسند، به خدا نسبت داده‌اند و حالا به خاطر این موضوع متهم به خدایی شده‌ای.
گر، پی برند بر صفت ذات پاک تو
غیر از قصور خویش نبینند لاجرم
هوش مصنوعی: اگر دیگران به ویژگی‌های ذات پاک تو پی ببرند، تنها نقص خود را مشاهده خواهند کرد.
می ماند دست قدرت یزدان در آستین
گر، از عدم نمی زدی اندر جهان قدم
هوش مصنوعی: اگر قدرت خداوند در آستین تو باشد، هرگز از عدم و هیچ به جهان قدم نخواهی گذاشت.
ای ممکن الوجود، که چون واجب الوجود
هر ممکن از وجود تو موجود و منعدم
هوش مصنوعی: ای حقیقتی که وجود تو ممکن است، تو به مثابه حقیقتی هستی که هرچه وجود دارد از وجود تو ناشی می‌شود و هرچه نیست نیز به تو مربوط است.
چیزی که نیست امر تو تقدیر، گفت لا
امری که هست حکم تو گوید قضا، نعم
هوش مصنوعی: هر چه وجود ندارد، اراده تو آن را مقدر کرده است. و اگر چیزی هست، اراده تو آن را به قضا و قدر تبدیل می‌کند.
پیغمبران به حبل تو دارند اعتصام
کرّوبیان به ذیل تو هستند معتصم
هوش مصنوعی: پیامبران به مدد تو پناه می‌برند و فرشتگان به سایه‌ی تو پناهنده‌اند.
چون کاتب ازل قلم صُنع بر گرفت
دیباچه ی وجود، به نام تو زد رقم
هوش مصنوعی: زمانی که نویسنده الهی قلم را برداشت تا آغاز زندگی را بنویسد، نام تو را به عنوان اولین کلمه نوشت.
گر خوانمت خدا، نه خدا مظهر خدا
هستی نبی نه بلکه ورا، صهر وابن عمّ
هوش مصنوعی: اگر بگویم تو خدا هستی، باید بدانم که تو نه تنها مظهر خدا هستی، بلکه فراتر از این‌ها، همسر و پسرعمو نیز هستی.
ای شیر کردگار، که در عهد عدل تو
باز از خُمام و شیر، ز آهو نموده رم
هوش مصنوعی: ای شیر خداوند، در زمان عدل تو، باز هم از دوشیدن و نوشیدن شیر، آهو به فرار رو آورده است.
در دشت کارزار تو از خون کشتگان
چیزی دیگر نروید جز شاخه ی بقم
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، از خون کسانی که کشته شده‌اند، چیزی جز یک شاخه بقم (نوعی گیاه) نمی‌روید.
زآنرو شده است هیئت تیغت به شکل لا
تا نفی شرک سازد، با پیکر دودم
هوش مصنوعی: به خاطر این موضوع، شکل تیغ تو به صورت "لا" درآمده است تا شرک را neutral کند، و همراه با دودم است.
کاووس کی به خرگه تو کمترین غلام
جمشید جم به درگه تو کمترین خِدم
هوش مصنوعی: کاووس که به خیمهٔ تو هم‌چون کمترین خدمت‌کار جمشید جم می‌آید، در حقیقت ارزش و مقام تو را نشان می‌دهد.
دست من است و عروه ی حُبّ تو یا علی
روزی که عروه ها، همه گردند منفصم
هوش مصنوعی: دوست داشتن تو در دستان من است، ای علی، در روزی که همه پیوندها از هم گسسته شوند.
شاها «وفایی» از تو نخواهد به غیر تو
چیز دیگر از آنکه تویی سابغ النّعم
هوش مصنوعی: ای پادشاه، وفا و صداقت از تو انتظار می‌رود و غیر از تو هیچ چیز دیگری برای من ارزش ندارد؛ تو بهترین و نیکوترین نعمت هستی.
مأوای دوستان تو در روضة النعیم
مثوای دشمنان تو فی النّار والظّلم
هوش مصنوعی: محل آرامش و خوشی دوستان تو در بهشت است، در حالی که سرنوشت دشمنان تو در آتش و ظلمت می‌باشد.
ای شیر کردگار بدین شوکت و جلال
بودی کجا که رفت بر، اولادت این ستم
هوش مصنوعی: ای شیر خداوند، با این شکوه و عظمت، کجا هستی که وقتی فرزندانت مورد ستم قرار می‌گیرند، در کنار آن‌ها نباشی؟
آتش زدند یکسره بر خیمهایشان
مرعی نداشت هیچ کسی حُرمت حرم
هوش مصنوعی: آتش را به تمامی خیمه‌ها زدند و هیچ‌کس نتوانست از حرم و حرمت آن دفاع کند.
آن دختران که عترت پاک پیمبرند
بر اشتر برهنه ببین با هزار غم
هوش مصنوعی: دختران پاک و شریف پیامبر را ببین که با حالتی غم‌انگیز سوار بر شتری برهنه هستند.
دستی بزن به حلقه ی دروازه ی دمشق
می کن بسان خیبرش ای شاه منهدم
هوش مصنوعی: به دروازه‌ی دمشق دست بزن و با قدرت و شکوهی که شایسته‌ی توست، آن را مثل خیبر ویران کن، ای شاه!