گنجور

شمارهٔ ۴۴ - در شهادت حضرت قاسم (ع)

زبان خامه در این داستان بود الکن
وگرنه دادمی اندر زمانه داد سخن
سخن چگونه سرایم که نیست بی توفیق
عنان یک سخن اندر کف کفایت من
نُخست فیض طلب کرد باید از در دوست
که از عنایت او چشم دل شود روشن
اگرچه خامه ی من بر شکست چرخ از کین
ولیک چاره نباشد مرا، ز دُر سفتن
رهایی من از این واژگونه طاس فلک
بود معاینه همچون حدیث مور و لگن
مرا، دلیست پر از غم ز گردش گردون
مرا دلیست پر از خون ز دست چرخ کهن
چه کارها که نکرد او به دستیاری مکر
چه کارها که نکرد او به پافشاری فن
بسا، بساط که از وی به باد حادثه رفت
بسا، نگین که فکند او به دست اهریمن
بسا نشاط که آغشته شد به غصّه و غم
بسا سرور که آلوده شده به رنج و محن
فسرده کرد بسی لاله زار و سوسن گل
خزان نموده بسی نونهال و سرو سمن
بسا جوان که به ناکام از او به حجله ی گور
به جای رخت عروسی به بر نموده کفن
ولی نیامده هرگز جوان نا شادی
چو شاهزاده ی آزاده قاسم بن حسن
به دشت ماریه کرد او عروسیی که هنوز
از آن رسد به فلک بانگ ناله و شیون
چو دید بی کسی عمّ تاجدارش را
دلش نماند که غم اندر او کند مسکن
اجازه خواست که تا جان کند نثار رهش
نداد رخصت میدانش آن امام زمن
بگفت گرچه مرا جان نه لایق است ولی
پی نثار تو باقیست در سراچه ی تن
به هر دو پای وی افتاد و بوسه داد از شوق
به هر دو دست بپیچید شاه را دامن
به عجز و لابه و الحاح و گریه و زاری
گرفت رخصت حرب از حسین بوجه حسن
ز برج خیمه برآمد چو کوکب رخشان
سهیل سر زده گفتی مگر ز سمت یمن
ز خیمگاه به میدان کین روان گردید
رخی چو ماه تمام و قدی چو سرو چمن
کلاه، خُود، به سر برنهاد از کاکل
به بر نمود ز گیسوی خویشتن جوشن
گرفت تیغ عدو سوز را به کف چو هلال
نمود در برخود پیرهن به شکل کفن
میان معرکه جا کرد با رخی چون ماه
شد از جمال دلارای او جهان روشن
فراز قلّه ی سینای زین چو جلوه نمود
زمین ماریه شد رشک وادی ایمن
کلیم اگر «ارنی» گفت «لن ترانی» یافت
ولیک هیچ کس آندم نیافت پاسخ لن
به حیرتم که چرا، قبطیان کوفه وشام
نتافت بر دلشان نور قادر ذوالمن
پس آن نبیره و فرزند حیدر کرّار
ز برق تیغ زد آتش به خرمن دشمن
چنان بکشت شجاعان و اوفکند به خاک
که زال چرخ ورا گفت صد هزار احسن
ولی چو خواست شود جان نثار کوی حسین
نبود چاره ی کارش به غیر کشته شدن
ز خون سر به کف دست خویش بست حنا
به نوعروس شهادت نهاد در گردن
ندانم آه در آندم چگونه بود حسین
که شاهزاده به خاک اوفتاد از توسن
به خاک ماریه آن آفتاب طلعت را
به غیر سایه ی شمشیرها، نبد مأمن
به ناله گفت که داماد خویش را دریاب
ببین که قاتل من ایستاده بر سر من
پی تلافی خون من و علی اکبر
ز روزگار تو بنیاد خصم را، بر کن
شد از شهادت جانسوز حضرت قاسم
جهان به چشم «وفایی» تمام بیت حزن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زبان خامه در این داستان بود الکن
وگرنه دادمی اندر زمانه داد سخن
هوش مصنوعی: در این داستان، نوشتن و بیان احساسات و افکار بسیار سخت و دشوار است، و اگر چنین نبود، من در این زمان به خوبی صحبت می‌کردم و حقایق را بیان می‌کردم.
سخن چگونه سرایم که نیست بی توفیق
عنان یک سخن اندر کف کفایت من
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم سخنی بگویم وقتی که بدون کمک و موفقیت نمی‌توانم حتی یک کلمه را به درستی بیان کنم؟
نُخست فیض طلب کرد باید از در دوست
که از عنایت او چشم دل شود روشن
هوش مصنوعی: انسان باید در ابتدا از در دوستی خداوند فیض و بهره‌مندی طلب کند، زیرا تنها با عنایت اوست که چشم دل روشن و بینا می‌شود.
اگرچه خامه ی من بر شکست چرخ از کین
ولیک چاره نباشد مرا، ز دُر سفتن
هوش مصنوعی: اگرچه قلم من به خاطر کینه‌ای که از چرخ روزگار دارم، شکست خورده است، اما نمی‌توانم چاره‌ای برای خود پیدا کنم، جز اینکه از گوهرهای ارزشمند بکاهم.
رهایی من از این واژگونه طاس فلک
بود معاینه همچون حدیث مور و لگن
هوش مصنوعی: رهایی من از این دنیای عجیب و غریب، شبیه به داستان مور و لگن است که جریان آن را مشاهده می‌کنم.
مرا، دلیست پر از غم ز گردش گردون
مرا دلیست پر از خون ز دست چرخ کهن
هوش مصنوعی: دل من از دوری و مشکلات زندگی پر از غم و درد است. من احساس می‌کنم که به خاطر سختی‌هایی که زمانه به من تحمیل کرده، دلم خون است و غم‌های عمیقی را تجربه می‌کنم.
چه کارها که نکرد او به دستیاری مکر
چه کارها که نکرد او به پافشاری فن
هوش مصنوعی: او با دقت و زیرکی بسیاری کارها انجام داد و با تلاش و پافشاری خود، به نتایج مهمی رسید.
بسا، بساط که از وی به باد حادثه رفت
بسا، نگین که فکند او به دست اهریمن
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزها که از دستش رفتند به خاطر حوادث ناگوار، و بسیاری از زیبایی‌ها و ارزش‌ها که او به دست موجودی شرور و منفی سپرد.
بسا نشاط که آغشته شد به غصّه و غم
بسا سرور که آلوده شده به رنج و محن
هوش مصنوعی: بسیاری از شادمانی‌ها ممکن است همراه با غم و اندوه باشند و بسیاری از لحظات خوشحالی هم می‌توانند با زحمت و مشکلات گره خورده باشند.
فسرده کرد بسی لاله زار و سوسن گل
خزان نموده بسی نونهال و سرو سمن
هوش مصنوعی: بسیاری از گل‌ها و گیاهان به خاطر تغییر فصل و رسیدن سرمای زمستان پژمرده و خراب شده‌اند. این دگرگونی باعث آسیب به جوانه‌ها و درختان نیز شده است.
بسا جوان که به ناکام از او به حجله ی گور
به جای رخت عروسی به بر نموده کفن
هوش مصنوعی: بسیاری از جوانان هستند که به جای آنکه در مراسم عروسی لباس عروسی بپوشند، به ناچار در رخت کفن، در مراسم دفن خود قرار می‌گیرند.
ولی نیامده هرگز جوان نا شادی
چو شاهزاده ی آزاده قاسم بن حسن
هوش مصنوعی: هرگز جوان ناامید و غمگینی مانند شاهزاده آزاد فکر و دل و روح قاسم بن حسن به دنیا نیامده است.
به دشت ماریه کرد او عروسیی که هنوز
از آن رسد به فلک بانگ ناله و شیون
هوش مصنوعی: در دشت ماریه، عروسی برپا شد که صدای ناله و شیون آن هنوز به آسمان می‌رسد.
چو دید بی کسی عمّ تاجدارش را
دلش نماند که غم اندر او کند مسکن
هوش مصنوعی: وقتی عمّ تاجداررفت، بی‌کسی او را دید، دلش دیگر طاقت نیاورد و نتوانست غم را در خود نگه دارد.
اجازه خواست که تا جان کند نثار رهش
نداد رخصت میدانش آن امام زمن
هوش مصنوعی: اجازه گرفت که جانش را فدای راه او کند، اما آن امام زمان به او اجازه نداد.
بگفت گرچه مرا جان نه لایق است ولی
پی نثار تو باقیست در سراچه ی تن
هوش مصنوعی: بگو، هرچند جانم شایسته نیست، اما همچنان برای فدای تو در این بدن می‌ماند.
به هر دو پای وی افتاد و بوسه داد از شوق
به هر دو دست بپیچید شاه را دامن
هوش مصنوعی: به هر دو پای او افتاد و از روی شوق بوسه‌ای به آنها زد و با عشق به دامن شاه دستش را گرفت.
به عجز و لابه و الحاح و گریه و زاری
گرفت رخصت حرب از حسین بوجه حسن
هوش مصنوعی: با ناله و درخواست و اشک و زاری، حسین اجازه‌ی جنگ را به خاطر حسن گرفت.
ز برج خیمه برآمد چو کوکب رخشان
سهیل سر زده گفتی مگر ز سمت یمن
هوش مصنوعی: از برجی که به شکل خیمه است، ستاره درخشان سهیل طلوع کرده و به نظر می‌رسد که از سمت یمن آمده است.
ز خیمگاه به میدان کین روان گردید
رخی چو ماه تمام و قدی چو سرو چمن
هوش مصنوعی: از چادری که در آن استراحت می‌کند به سمت میدان جنگ می‌رود. چهره‌اش مانند ماه کامل درخشان و قامتش مانند سرو استوار و بلند است.
کلاه، خُود، به سر برنهاد از کاکل
به بر نمود ز گیسوی خویشتن جوشن
هوش مصنوعی: او کلاهی بر سر گذاشت و از میان موهایش یک زره به تن کرد.
گرفت تیغ عدو سوز را به کف چو هلال
نمود در برخود پیرهن به شکل کفن
هوش مصنوعی: دشمن با شمشیرش سوزش را به دست گرفت و مانند هلال به خود پیچید و پیرهنش را به شکل کفن درآورد.
میان معرکه جا کرد با رخی چون ماه
شد از جمال دلارای او جهان روشن
هوش مصنوعی: در وسط نبرد، با چهره‌ای مانند ماه جا گرفت و به خاطر زیبایی دلربای او، جهان روشن شد.
فراز قلّه ی سینای زین چو جلوه نمود
زمین ماریه شد رشک وادی ایمن
هوش مصنوعی: هنگامی که زیبایی و شکوه قلّه‌ی سینا نمایان شد، زمین به مانند ماری تبدیل شد و این منظره باعث حسادت وادی ایمن گردید.
کلیم اگر «ارنی» گفت «لن ترانی» یافت
ولیک هیچ کس آندم نیافت پاسخ لن
هوش مصنوعی: اگر کلیم (موسی) از خدا خواسته باشد که او را ببیند و جواب آن را نگیرد، هیچ‌کس در آن زمان پاسخ «لن ترانی» را نخواهد یافت.
به حیرتم که چرا، قبطیان کوفه وشام
نتافت بر دلشان نور قادر ذوالمن
هوش مصنوعی: شگفت‌زده‌ام که چرا، مردم قبطی در کوفه و شام نور قدرت خداوند را در دل‌هایشان احساس نکردند.
پس آن نبیره و فرزند حیدر کرّار
ز برق تیغ زد آتش به خرمن دشمن
هوش مصنوعی: فرزند حیدر کرّار، با ضربه تند شمشیرش، آتش سوزانی را بر خرمن دشمن افروخت.
چنان بکشت شجاعان و اوفکند به خاک
که زال چرخ ورا گفت صد هزار احسن
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، آنقدر جنگجویان شجاع را از پای درآورده و به زمین انداخت که زال، بزرگ‌تر از همه، با تحسین و شگفتی به او گفت: "صد هزار آفرین بر تو!"
ولی چو خواست شود جان نثار کوی حسین
نبود چاره ی کارش به غیر کشته شدن
هوش مصنوعی: اما وقتی که اراده کند جان خود را فدای کوی حسین کند، چاره‌ای جز کشته شدن ندارد.
ز خون سر به کف دست خویش بست حنا
به نوعروس شهادت نهاد در گردن
هوش مصنوعی: دست خود را به خون آغشته کرد و حنا را به مُدِ نوعروس شهادت بر گردن او قرار داد.
ندانم آه در آندم چگونه بود حسین
که شاهزاده به خاک اوفتاد از توسن
هوش مصنوعی: نمی‌دانم در آن لحظه چه حالتی بود حسین که شاهزاده بر زمین افتاد از اسب.
به خاک ماریه آن آفتاب طلعت را
به غیر سایه ی شمشیرها، نبد مأمن
هوش مصنوعی: خورشید زیبا، به جز سایه‌ی شمشیرها، در خاک ماریه جای امنی نداشت.
به ناله گفت که داماد خویش را دریاب
ببین که قاتل من ایستاده بر سر من
هوش مصنوعی: به ناله گفت که به کمک داماد خود بیا، ببین که قاتل من همین‌جا بالای سر من ایستاده است.
پی تلافی خون من و علی اکبر
ز روزگار تو بنیاد خصم را، بر کن
هوش مصنوعی: برای جبران خون من و علی اکبر، از روزگار تو، ریشه دشمنی را برکن.
شد از شهادت جانسوز حضرت قاسم
جهان به چشم «وفایی» تمام بیت حزن
هوش مصنوعی: پس از شهادت دردناک حضرت قاسم، دنیا پر از غم و اندوه شده است و این حس وفا و دلتنگی در همه جا حس می‌شود.