گنجور

شمارهٔ ۴۳ - تجدید مطلع

به حکم شاه دین بر کوفه رفتن چون مصمّم شد
بساط خرّمی برچیده و ماتم فراهم شد
حرام اندر جهان گردید عیش و عشرت و شادی
چو او ساز سفر بنمود آغاز محرّم شد
به وصف قدر و جاه او همین بس کز همه یاران
پی تبلیغ فرمان حسین مسلم مسلّم شد
به پیش اهل دانش چون مسلّم بود در رفعت
به معراج شهادت از برای شاه سلّم شد
به فرد جان نثاری فرد بود از همگنان یکسر
که در ثبت شهادت از همه یاران مقدّم شد
سزد، بر ممکناتش افتخار اندر نسب کاو را
حسین بن علی بن ابیطالب پسر عمّ شد
به جز با ابن عمّش شاه دین تمثیل قدر او
مثال ذرّه و خورشید یا دریا و شبنم شد
مقام تختِ بخت او به رفعت برتر از کرسی
اساس قصر قدرش در فراز عرش اعظم شد
به میزان خرد با ذرّه یی از قدر و مقدارش
دو عالم را بسنجیدم به وزن از، ارزنی کم شد
ندانم پایه ی جاه و جلالش را ولی دانم
پی تعظیم پیش رفعتش پشت فلک خم شد
وجود و بود او نُه چنبر افلاک را مرکز
نوال جود او در قسمت ارزاق مقسم شد
امیری شیرگیری آنکه در رزم پلنگانش
به گاه صید شیر چرخ چون کلب معلّم شد
قدر پیوسته هم پرواز شد با طایر تیرش
اجل با تیغ خونریزش به روز رزم همدم شد
همانا تیغ در دستش بسان آتش سوزان
همانا نیزه در شستش بسان مار ارقم شد
سراسر در جهان دشمن فرو نگذاشتی یک تن
به میدانی که پای عزم او در رزم محکم شد
میان فرق خصم و برق تیغش فرق نتوانم
که حرف حرقِ برق تیغ او با فرق مدغم شد
عدو گردید یکدم جرعه نوش ساغر تیغش
به کامش تا به روز حشر شهد زندگی سمّ شد
به هرکس صرصر تیغش وزیدی می توان گفتن
اگر از اهل جنّت بود، واصل بر جهنّم شد
رُخش جنّت قدش طوبی لبش کوثر دلش دریا
به هر عضوی ز سر تا پا بهشتی را مجسّم شد
کفش کافی دلش صافی به عهد خویشتن وافی
گواهش در صفا رکن و مقام و حجر و زمزم شد
ولی با اینهمه جاه و جلال و قوّت و قدرت
اسیر کوفیان گردید و توام با دو صد غم شد
چو سوی کوفه شد بگرفت عهد و بیعت از کوفی
ولیکن بستن و بشکستن آن عهد با هم شد
در اوّل از وفا بستند عهد آن ناکسان امّا
در آخر از جفا آن عهد، عهد قتل و ماتم شد
وفا ز اهل جهان هرگز مجو کاسم وفاداری
به عالم ناقص و کم چون منادای مرخّم شد
ز بس جور و ستم زان بی وفایان رفت بر مسلم
دل زار «وفایی» در غمش پیمانهٔ غم شد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به حکم شاه دین بر کوفه رفتن چون مصمّم شد
بساط خرّمی برچیده و ماتم فراهم شد
هوش مصنوعی: زمانی که تصمیم به سفر به کوفه به فرمان شاه دین گرفته شد، حال و هوای شادمانی از بین رفت و غم و اندوه حاکم شد.
حرام اندر جهان گردید عیش و عشرت و شادی
چو او ساز سفر بنمود آغاز محرّم شد
هوش مصنوعی: در دنیا، لذت و خوشی حرام شد، وقتی او سفر را آغاز کرد و محرم شروع شد.
به وصف قدر و جاه او همین بس کز همه یاران
پی تبلیغ فرمان حسین مسلم مسلّم شد
هوش مصنوعی: اینقدر درباره ارزش و مقام او بگویم که از میان تمام یاران، تنها او بود که در تبلیغ و ترویج فرمان حسین، به صورت مسلم و قطعی شناخته شد.
به پیش اهل دانش چون مسلّم بود در رفعت
به معراج شهادت از برای شاه سلّم شد
هوش مصنوعی: در حضور دانشمندان، چون این موضوع واضح و مسلم بود که مقام شهادت برای شاه از درجات عالی و بلند است، بر همین اساس به او عزت و احترام خاصی داده شد.
به فرد جان نثاری فرد بود از همگنان یکسر
که در ثبت شهادت از همه یاران مقدّم شد
هوش مصنوعی: فردی که جان خود را فدای دیگری می‌کند، از دیگران متمایز است و در میان یارانش، در ثبت شهادت و فداکاری، جلوتر از همه قرار دارد.
سزد، بر ممکناتش افتخار اندر نسب کاو را
حسین بن علی بن ابیطالب پسر عمّ شد
هوش مصنوعی: شایسته است که بر موجودات افتخار کنیم، زیرا حسین بن علی بن ابی‌طالب، پسر عموی اوست.
به جز با ابن عمّش شاه دین تمثیل قدر او
مثال ذرّه و خورشید یا دریا و شبنم شد
هوش مصنوعی: شاه دین از نظر مقام و ارزش به قدری بالا است که نمی‌توان او را با هیچ‌کس دیگر مقایسه کرد. او مثل ذره‌ای در مقابل خورشید یا دریا در برابر شبنم می‌ماند؛ تفاوتی چشمگیر و غیرقابل تصور.
مقام تختِ بخت او به رفعت برتر از کرسی
اساس قصر قدرش در فراز عرش اعظم شد
هوش مصنوعی: مقام و جایگاه او به قدری بالا و رفیع است که از بالاترین کرسی‌ها و عرش الهی نیز برتر و والاتر شده است.
به میزان خرد با ذرّه یی از قدر و مقدارش
دو عالم را بسنجیدم به وزن از، ارزنی کم شد
هوش مصنوعی: من با استفاده از خرد خود و به اندازه‌ای اندک از اهمیت آن، دو عالم را اندازه‌گیری کردم و نتیجه گرفتم که ارزشمندی آن‌ها به حدی ناچیز است که از یک دانه ارزن هم کمتر است.
ندانم پایه ی جاه و جلالش را ولی دانم
پی تعظیم پیش رفعتش پشت فلک خم شد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه مقدار مقام و عظمت دارد، اما می‌دانم که به خاطر بزرگی و احترامش، آسمان به زیر پا افتاده و خم شده است.
وجود و بود او نُه چنبر افلاک را مرکز
نوال جود او در قسمت ارزاق مقسم شد
هوش مصنوعی: وجود او همچون مرکزی است که نُه ناحیه آسمانی را در بر می‌گیرد و کرم و بخشش او در توزیع روزی و روزی‌ها نقش دارد.
امیری شیرگیری آنکه در رزم پلنگانش
به گاه صید شیر چرخ چون کلب معلّم شد
هوش مصنوعی: شخصی با مقام و قدرت مانند امیر وجود دارد که در جنگ‌ها و نبردها چنان شجاع و قوی است که وقتی به شکار می‌پردازد، مانند یک مربی و راهنما برای حیوانات وحشی عمل می‌کند.
قدر پیوسته هم پرواز شد با طایر تیرش
اجل با تیغ خونریزش به روز رزم همدم شد
هوش مصنوعی: قدر همیشه با پرواز پرنده‌ای همراه بود که اجل با تیغ خونی‌اش در روز جنگ همدم شد.
همانا تیغ در دستش بسان آتش سوزان
همانا نیزه در شستش بسان مار ارقم شد
هوش مصنوعی: او همچون آتش سوزان، تیغش را در دست دارد و نیزه‌اش در دستش مانند مار می‌زند و خطرناک است.
سراسر در جهان دشمن فرو نگذاشتی یک تن
به میدانی که پای عزم او در رزم محکم شد
هوش مصنوعی: در سراسر جهان هیچ دشمنی را باقی نگذاشتی که در میدان نبرد، اراده و عزم او به طور کامل محکم و استوار نشود.
میان فرق خصم و برق تیغش فرق نتوانم
که حرف حرقِ برق تیغ او با فرق مدغم شد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تضادی که بین دشمن و سرعت تیزی شمشیرش وجود دارد اشاره می‌کند. او می‌گوید که نمی‌تواند تفاوتی میان نیروی حمله دشمن و ضربه سریع شمشیرش قائل شود، زیرا قدرت و شدت آنها به هم گره خورده و در هم تنیده شده‌اند. به عبارت دیگر، خطر و تیزی شمشیر به حدی نزدیک هستند که تفکیک آن‌ها از هم دشوار است.
عدو گردید یکدم جرعه نوش ساغر تیغش
به کامش تا به روز حشر شهد زندگی سمّ شد
هوش مصنوعی: دشمن لحظه‌ای دلش را به نوشیدن یک جرعه ساغر خوش کرده، اما تیغش را در دهانش گذاشت تا روز قیامت زندگی‌اش مانند زهر به کامش بیافتد.
به هرکس صرصر تیغش وزیدی می توان گفتن
اگر از اهل جنّت بود، واصل بر جهنّم شد
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگی خود با شدت و سختی روبرو می‌شود و به راحتی تحت فشار قرار می‌گیرد، می‌توان گفت حتی اگر فردی خوب و نیکوکار باشد، ممکن است در حالتی نامناسب به عواقب بدی دچار شود.
رُخش جنّت قدش طوبی لبش کوثر دلش دریا
به هر عضوی ز سر تا پا بهشتی را مجسّم شد
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند بهشت و قامتش شبیه درخت طوبی است. لب‌هایش مانند کوثر و دلش مانند دریاست. از سر تا پا، هر عضوش تجسمی از بهشت را به نمایش می‌گذارد.
کفش کافی دلش صافی به عهد خویشتن وافی
گواهش در صفا رکن و مقام و حجر و زمزم شد
هوش مصنوعی: کفش‌هایش نشان‌دهنده‌ی دل پاک و وفاداری‌اش به عهدی است که بسته است. گواه صداقت او در جاهای مقدسی همچون مقام و حجر، و همچنین در زمزم مشخص شده است.
ولی با اینهمه جاه و جلال و قوّت و قدرت
اسیر کوفیان گردید و توام با دو صد غم شد
هوش مصنوعی: با وجود همه عظمت و قدرتی که داشت، در نهایت به دست کوفیان گرفتار شد و با دلی پر از غم و اندوه مواجه گردید.
چو سوی کوفه شد بگرفت عهد و بیعت از کوفی
ولیکن بستن و بشکستن آن عهد با هم شد
هوش مصنوعی: وقتی که به کوفه رفت، از مردم آنجا بیعت و پیمان گرفت، اما در عین حال، شکستن و نقض این پیمان به راحتی اتفاق افتاد.
در اوّل از وفا بستند عهد آن ناکسان امّا
در آخر از جفا آن عهد، عهد قتل و ماتم شد
هوش مصنوعی: در ابتدا، آن افراد بی‌وفا وعده دوستی و وفاداری دادند، اما در نهایت با خیانت و بی‌مهری، آن وعده به موجب قتل و فاجعه‌ای تبدیل شد.
وفا ز اهل جهان هرگز مجو کاسم وفاداری
به عالم ناقص و کم چون منادای مرخّم شد
هوش مصنوعی: هرگز از افراد این دنیا وفاداری و صداقت نطلب، زیرا وفاداری در میان این نوع انسان‌ها که ناقص و کمبود دارند، به سادگی یافت نمی‌شود.
ز بس جور و ستم زان بی وفایان رفت بر مسلم
دل زار «وفایی» در غمش پیمانهٔ غم شد
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستمی که از آن بی‌وفاها دیدم، دل بیمار و رنجور من به شدت غمگین شده است و حالا همه احساسات و غم‌هایم انبوه شده‌اند.