گنجور

شمارهٔ ۳۷ - در شهادت حضرت ابوالفضل (ع)

طبعم به هر ترانه نوای دگر زند
عشّاق وار، برصف خوف و خطر زند
گاهی هوای ملک عراقش گهی حجاز
گاهی قدم به خاور وگه باختر زند
با، هر مخالف است مؤالف به راستی
مانند آفتاب که برخشک وتر زند
از کوچک و بزرگ بگیرد سراغ یار
باشد مگر که چتر سعادت به سر زند
شاید زفیض بخت همایون به نشأتین
یکی نشئه یی$ ز جام محبّت اثر زند
آری کسی که اهل نظر نیست در جهان
باید که حلقه بر دل اهل نظر زند
لاسیّما، به درگه شاهی که از کرم
چون ذرّه یی ز مهر رخش بر حجر زند
گردد بسان لعل درخشنده تابناک
وز آب و تاب طعنه به شمس و قمر زند
شاه حجاز و ماه بنی هاشمی لقب
آنکو لوای نصرت و فتح و ظفر زند
از بهر سیرِ رفعت او طایر قیاس
با شهپر خیال اگر بال و پر زند
مشکل رسد به حلقه ی دربار رفعتش
صد بار اگر، ز حلقه ی امکان به در زند
حکمش چنانکه نقشه ز نقشش قضا برد
امرش چنانکه کرده ز رویش قدر زند
در صولت و صلابت و مردیّ و مردمی
در روزگار تکیه به جای پدر زند
موسی به گفتن ارنی نیست حاجتش
گر، ذرّه یی زخاک درش بر بصر زند
زان خاک جای سوزنش ار، بود با مسیح
می بایدش قدم به سر عرش برزند
یعقوب را محبّت یوسف رود ز دل
گر بر رُخش ز منظر دل یک نظر زند
از شرق طبع روشن من مطلع دگر
چون قرص آفتاب درخشنده سر زند

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طبعم به هر ترانه نوای دگر زند
عشّاق وار، برصف خوف و خطر زند
هوش مصنوعی: نفس من با هر آهنگ جدید صدای دیگری را به گوش می‌رساند، مانند عاشقانی که در میان ترس و خطر زندگی می‌کنند.
گاهی هوای ملک عراقش گهی حجاز
گاهی قدم به خاور وگه باختر زند
هوش مصنوعی: گاهی دلش به سمت عراق می‌رود، گاهی به سوی حجاز، و گاهی در شرق و گاهی در غرب پا می‌گذارد.
با، هر مخالف است مؤالف به راستی
مانند آفتاب که برخشک وتر زند
هوش مصنوعی: هرگاه کسی با دشمنان خود در برابر حق و حقیقت بایستد، شجاعت و فداکاری او به روشنی مانند آفتاب درخشنده است که بر روی زمین می‌تابد و آن را زنده می‌کند.
از کوچک و بزرگ بگیرد سراغ یار
باشد مگر که چتر سعادت به سر زند
هوش مصنوعی: از همه، چه کوچک و چه بزرگ، درباره یار بپرسد تا شاید زیر چتر خوشبختی قرار بگیرد.
شاید زفیض بخت همایون به نشأتین
یکی نشئه یی$ ز جام محبّت اثر زند
هوش مصنوعی: شاید به خاطر لطف و خوش‌شانسی، یکی از دو زندگی در اثر نوشیدن جام محبت تأثیر بگذارد.
آری کسی که اهل نظر نیست در جهان
باید که حلقه بر دل اهل نظر زند
هوش مصنوعی: کسی که درک و نظر خاصی ندارد باید به دل کسانی که اهل تفکر و بینش هستند مراجعه کند و از آن‌ها یاد بگیرد.
لاسیّما، به درگه شاهی که از کرم
چون ذرّه یی ز مهر رخش بر حجر زند
هوش مصنوعی: به‌ویژه در درگاه شاهی که با بزرگواری‌اش مانند یک پرتو نور، محبتش بر دل‌ها تاثیر می‌گذارد.
گردد بسان لعل درخشنده تابناک
وز آب و تاب طعنه به شمس و قمر زند
هوش مصنوعی: او مانند یک لعل درخشان و تابناک می‌شود و با زیبایی و جلا خود به خورشید و ماه طعنه می‌زند.
شاه حجاز و ماه بنی هاشمی لقب
آنکو لوای نصرت و فتح و ظفر زند
هوش مصنوعی: پادشاه حجاز و ماه خاندان هاشمی، اوست که پرچم پیروزی و موفقیت را به اهتزاز درآورده است.
از بهر سیرِ رفعت او طایر قیاس
با شهپر خیال اگر بال و پر زند
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عظمت و بزرگی او، پرنده تصور، با بال‌های خیال، اگرچه توان پرواز ندارد، تلاش می‌کند.
مشکل رسد به حلقه ی دربار رفعتش
صد بار اگر، ز حلقه ی امکان به در زند
هوش مصنوعی: اگرچه ورود به دربار و اوج مقام برایش دشوار است، اما اگر اراده کند، می‌تواند بر محدودیت‌های دنیا غلبه کرده و از آنها عبور کند.
حکمش چنانکه نقشه ز نقشش قضا برد
امرش چنانکه کرده ز رویش قدر زند
هوش مصنوعی: حکم او مانند نقشی است که قضا و تقدیر از روی آن می‌برد و فرمانش نیز بر اساس آنچه که او می‌سازد، اجرا می‌شود.
در صولت و صلابت و مردیّ و مردمی
در روزگار تکیه به جای پدر زند
هوش مصنوعی: در روزهای سخت و دشوار، مردانی با صلابت و شجاعت وجود دارند که می‌توانند به عنوان تکیه‌گاه و پشتیبانی برای دیگران عمل کنند و جای پدران خود را پر کنند.
موسی به گفتن ارنی نیست حاجتش
گر، ذرّه یی زخاک درش بر بصر زند
هوش مصنوعی: موسی گفت اگر تو را ببینم نیازی به خواهش ندارم، حتی اگر ذره‌ای از خاک در چشمانم برود.
زان خاک جای سوزنش ار، بود با مسیح
می بایدش قدم به سر عرش برزند
هوش مصنوعی: اگر در آن خاک، جایی برای سوزن باشد، می‌بایست او با قدمی مانند مسیح بر فراز عرش بایستد.
یعقوب را محبّت یوسف رود ز دل
گر بر رُخش ز منظر دل یک نظر زند
هوش مصنوعی: عشق یعقوب به یوسف چنان است که اگر یک نگاه به چهره‌اش بیندازد، همه چیز از دلش می‌رود.
از شرق طبع روشن من مطلع دگر
چون قرص آفتاب درخشنده سر زند
هوش مصنوعی: طبع روشن من به مانند خورشید درخشان از سمت شرق طلوع می‌کند و روشنایی و روشنی جدیدی را به ارمغان می‌آورد.

حاشیه ها

1402/11/05 07:02
سید مصطفی سامع

ازدواج با ام البنین 

اول دفتر به نام خالق جان آفرین
آن خدای واحدِ فردِ ودود بی قرین

می گشایم لب به نعتِ خسرو ذوالاحتشام
مصطفی سردار دین آن صاحب والامقام

پس از آن گویم ثنای مرتضی شاه جهان
کو بود شیرِ شجاعِ کردگارِ لامکان

می  کنم اینک روایت داستانی را چنان
از روایات موثق  گوش ده بر من زجان

رفت از دار فنا زهرای اطهر فاطمه
گشته دشوار از برای مرتضی عالم همه

گفت حیدر با عقیل نیک منسب یا اخی
یک زنی کن انتخاب از خاندان پُر دلی

خاندانش گر شجاع و پُر دلی باشد بسی
نسل آن زن هم دلیروشیر دل آید همی

بود یک مردی دلیر و نامدار اسمش حزام
نزد او آمد عقیل ولیک با صد احترام

گفت حرف از ماجرای عقد با آن نامدار
ازبرای دخت او با مرتضی شد خواستگار

اصل ونسلش بود از شیران ابنای کلاب
از یلان نامدار و پر دلِ دوران ناب


عقد او با مرتضی ‍صورت گرفت در روزگار
آمد اندر منزل شاه عرب با افتخار

از قضا بنگر که اسم او بود هم فاطمه
لیک در دل داشت مهر فاطمه بی واهمه

از ارادت او بگفتا من کنیز این درم
من کنیز خانه بانوی پاک اطهرم

نزد طفلانت مگو نام مرا از بعد این
بر کنیز خود بگویید ازوفا ام البنین

گشت چندی طی، تولد شد یل شیر علی
از قدوم حضرت عباس شد عالم جلی

وه چه زیبا نوگلی آمد به گلزار ولا
شد بهار از مقدم او گلشنِ دنیای ما

هر طرف بنگر ز یمن مولدش باشد شعف
پایکوبی کن دلا بشنو نوای ساز و دف

آمده  شاهی که از او می شود مشکل روا
او بود باب الحوایج او بود مشکل گشا

دید یک روز از قضا ام البنین آن شیررب
در بغل دارد گل زیبای خود آن خوش لقب

گاه بوسد هر دودستش  گاه بوسد چشم او
چهره مولا شده با اشک چشمش شستشو

گفت یا حیدر چه باشد عیب ونقص دلبرم
این چنین گریان تویی ای رهنما و رهبرم


گو به من عیبی بود آیا به دستان پسر
بهرچی اینسان تویی مولای من خونین جگر

گفت حیدرنیست عیبی بر دودستانش ولی
هست در دستان او یک راز پنهان و خفی

گو به من یا مرتضی  من هم شوم واقف ز راز
غم مرا در دل فراوان شد بگو ای غمگداز

گفت مولا می شود دستان طفل ما جدا
در صف کرببلا از ظلم اعدای دغا

می شود قربان مولایش حسین این باوفا
می دهد چشم و دو دست خویش در راه خدا

تا که بشنید این سخن از شیر منان  آن زمان
طفل خود را او گرفت و شد روان از آن مکان

برد در نزد حسین  آن طفل خود را با ادب
دور او دادش طواف آن بانوی نیکو نسب

گفت یا مولا حسین جانم  به قربان تو باد
جان عالم ،جان این طفلم به قربان تو باد

صد چو عباسم فدای عزت شایان تو
من خوشم اینک که عباسم شود قربان تو

صد سلام کبریا سامع براین بانو مدام
صد درود مصطفی بر شان آن والامقام

یکشنبه ۱۵-۱۱-۱۴۰۲

سید مصطفی سامع