گنجور

شمارهٔ ۳۵ - تجدید مطلع

شها تو ماهی و مهرت به دل گرفته قرار
به بندگیّ تو دارم من از ازل اقرار
تویی که ماه بنی هاشمت همی خوانند
در آسمان نکویی و در سپهر وقار
تو آفتاب حجازی و ماه کنعانت
کلاف جان به کف دل نهاده در بازار
شها تو یوسف حُسنی و یوسفان جهان
به پیش حُسن تو چون صورتند بر دیوار
ترا چنانکه تو هستی مدیح نتوان کرد
که عقل را به سر کوی عشق نبود بار
سفیر عقل کجا ره برد، به کشور عشق
که جای عشق بلند است و ره بسی دشوار
امیر کشور عشقی و در وفاداری
نیامده است و نیاید به عصری از اعصار
پی وفای حسین اینقدر فشردی پای
که هر دو دست برفتت ز دست و دست از کار
به آستان تو سوگند کاستانه ی تو
ز عرش برتر و بالاتر است چندین بار
اساس قصر جلال تو بسکه هست رفیع
جز ایزدش نتوان بود دیگری معمار
شها، به مدح و ثنای تو طایر طبعم
چو مرغکی است که از بحر تر کند منقار
مرا چو مدح و ثنا در خور جلال تو نیست
پس از ثنا ز ثنا، می نمایم استغفار
ولی به مدح تو چون ذات من بود مجبور
از این قبیل سخن سر از او زند ناچار
چنانکه از پی تجدید مطلعی دیگر
زبان چو شعله ی تیغ تو گشته آتشبار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شها تو ماهی و مهرت به دل گرفته قرار
به بندگیّ تو دارم من از ازل اقرار
هوش مصنوعی: ای ماه تابان، تو نور بخش وجودم هستی و عشق و محبتت در دلم جا دارد. از همیشه به بندگی و خدمتگزاری تو افتخار می‌کنم و به این موضوع اعتراف دارم.
تویی که ماه بنی هاشمت همی خوانند
در آسمان نکویی و در سپهر وقار
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که در آسمان به عنوان ماه بنی هاشم شناخته می‌شوی، یعنی در زیبایی و بزرگی چهره‌ات درخشان هستی و در میان ستاره‌ها با وقار و ارجمندی حضور داری.
تو آفتاب حجازی و ماه کنعانت
کلاف جان به کف دل نهاده در بازار
هوش مصنوعی: تو مانند آفتاب هجرت، درخشان و تابناک هستی و همچون ماه در سرزمین کنعان جلوه‌گری می‌کنی. دل و جان من در این بازار عشق، منتظر و به دست تو سپرده شده است.
شها تو یوسف حُسنی و یوسفان جهان
به پیش حُسن تو چون صورتند بر دیوار
هوش مصنوعی: ای زیبای بی‌نظیر، تو مانند یوسف هستی و دیگر زیبایی‌های دنیا در مقابل رونق زیبایی‌ات، همانند تصویری بر دیوار به نظر می‌رسند.
ترا چنانکه تو هستی مدیح نتوان کرد
که عقل را به سر کوی عشق نبود بار
هوش مصنوعی: نمی‌توان تو را همان‌طور که هستی ستود، زیرا عقل در مسیر عشق توانایی درک تو را ندارد.
سفیر عقل کجا ره برد، به کشور عشق
که جای عشق بلند است و ره بسی دشوار
هوش مصنوعی: سفیر عقل نمی‌تواند به سرزمین عشق راهی پیدا کند، زیرا عشق جایگاهی بلند و مرتفع دارد و مسیر رسیدن به آن بسیار پرپیچ و خم است.
امیر کشور عشقی و در وفاداری
نیامده است و نیاید به عصری از اعصار
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده است که عشق، به عنوان یک ویژگی برجسته، در میان حاکمان و امیران وجود ندارد و در هیچ دوره‌ای از تاریخ نیز وجود نداشته و نخواهد داشت.
پی وفای حسین اینقدر فشردی پای
که هر دو دست برفتت ز دست و دست از کار
هوش مصنوعی: به خاطر وفای به حسین، آنقدر با جدیت و سختی تلاش کرده‌ای که دستانت از کار افتاده و نمی‌توانی حتی دست‌هایت را بالا ببری.
به آستان تو سوگند کاستانه ی تو
ز عرش برتر و بالاتر است چندین بار
هوش مصنوعی: به درگاه تو قسم، جایگاه تو از عرش نیز بلندتر و برتر است، بارها و بارها.
اساس قصر جلال تو بسکه هست رفیع
جز ایزدش نتوان بود دیگری معمار
هوش مصنوعی: اساس و پایه‌ی قصر جلال تو به قدری بلند وعالی است که جز خداوند، کسی نمی‌تواند معمار دیگری برای آن باشد.
شها، به مدح و ثنای تو طایر طبعم
چو مرغکی است که از بحر تر کند منقار
هوش مصنوعی: ای فرشته، پرنده روح من مانند پرنده‌ای است که برای ستایش و تمجید تو از دریا آب می‌گیرد.
مرا چو مدح و ثنا در خور جلال تو نیست
پس از ثنا ز ثنا، می نمایم استغفار
هوش مصنوعی: وقتی که شایسته‌ی ستایش و تمجید تو نیستم، از روی ناچاری به جای تمجید از تو، به درگاهت از خطاهایم عذرخواهی می‌کنم.
ولی به مدح تو چون ذات من بود مجبور
از این قبیل سخن سر از او زند ناچار
هوش مصنوعی: اگرچه سخن گفتن درباره‌ی تو برایم ضروری است، اما این مدح به خاطر خودم انجام نمی‌شود و ناگزیر از گفتن آن هستم.
چنانکه از پی تجدید مطلعی دیگر
زبان چو شعله ی تیغ تو گشته آتشبار
هوش مصنوعی: زبان مانند شعله‌ای تند و آتشین شده است، به طوری که در پی بازگشت به یک معنای تازه، دوباره به جوش و خروش درآمده است.