گنجور

شمارهٔ ۳۴ - در مدح حضرت ابوالفضل (ع)

امید راستی از چرخ کجمدار مدار
به راستان بود از کین به کجرویش مدار
به کینه بسته کمر از مجرّه تنگ همی
پی شکستن دلها جریست این جرّار
نمی توان به زمین پای را نهاد از بیم
ز بسکه شیشه ی دلها شکسته این غدّار
ز صدر زین به زمین زد، هزار رستم را
پیاده کرد زکین صد هزار، سامِ سوار
فشرد بسکه دلم را، فسرده شد که دراو
نمانده قطره ی خونی که نوشد این خونخوار
نه دست آنکه پی اش بر، ستیزه برخیزم
نه جای زیستنم در جهان نه پای فرار
ز دست ساقی دوران و گردش گردون
به ساغر است مرا خون دل به جای غفار
دگر، نه جان شکیبا مرا نه قلب صبور
نه تن که بار کشد هرچه او نماید بار
به غیر ناله نماند از وجود من اثری
که هست بی اثر، آن ناله نیز در دل یار
زیار بس گلّه دارم ولی شکایت او
به غیر او نکنم زانکه ننگ باشد و عار
کنم شکایت او هم مگر به حضرت او
که راز یار بباید نهفت از اغیار
به دوستی قسم ای دوست از تو خورسندم
به هر چه می کنی امّا مشو زمن بیزار
اگر بُرند، به شمشیر بند از بندم
به تیغم ار بنمایند تارتار، اوتار
به جان دوست که از دوست نگسلم پیوند
به زلف یار که دل بر ندارم از دلدار
ولی نه شرط محبّت بود، که بگذارند
کمینه چاکر خود را قرین عیب و عوار
که تا حسود به من نکته گیرد و گوید
چو یار تست جفاکار دل از او بردار
شود زبان حسودان دراز برمن و تو
به این روش اگر ای دوست می کنی رفتار
به دست خویش اگر بر سرم زنی خنجر
بزن ولی مگذارم به چرخ ناهنجار
که چرخ را به من از کین عداوتیست قدیم
حدیث کجروی اش بسکه کرده ام تکرار
اگر تو دوست شوی او به من نیابد دست
و گر تو یار شوی او به من ندارد کار
به تار زلف تو سوگند اگر تو یار شوی
برآورم من از این چرخ کجمدار دمار
به انتقام برآیم ز یُمن همّت دوست
به بینی اش کنم از رشته های نظم مهار
به سیرِ سرِّ ولای تو با ثبات قدم
نه از ثوابت او کمترم نه از سیّار
اگر احاطه به من دارد او تو می دانی
مرا، احاطه بر او بیش از اوست چندین بار
وجود او بود اندر وجود من مطوی
نه آشکار و نه پنهان بسان سنگ و شرار
به روی و موی تو سوگند اگر اشاره کنی
شبش به دیده کنم روز و روز چون شب تار
مرا، زعقرب کورش چه غم که می دانم
هزار منظر و افسون برای اژدر و مار
به دل ز خنجر مرّیخ او هراسم نیست
چو هست ناوک مژگان یار با من یار
ز سعد و نحس وی ام هیچ قبض و بسطی نیست
که قبض و بسط مرا، بسته شد به زلف نگار
اگر که میل کند طبعم از پی نخجیر
مرا بود حمل و جدی او کمینه شکار
همیشه باد در انکار و جهل چون بوجهل
کسی که فضل ابوالفضل را کند انکار
چنانکه بود پیمبر تویی برای حسین
نظیر جعفر طیّار و حیدر کرّار
روا بود، که به بی دستی افتخار کند
چو با تو آمده همدوش جعفر طیّار
اگر چه قابل یاری نیم ولی خواهم
به فضل خویش تفضّل کنی تو بر من زار
ببین که طبع چسان شد به مطلعی دیگر
بسان مطلع رویش مطالع الانوار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امید راستی از چرخ کجمدار مدار
به راستان بود از کین به کجرویش مدار
هوش مصنوعی: امید به راستی و درستکاری از چرخ زندگی که به سمت باطل می‌چرخد، به راستی و راست‌رفتاری نیست. بنابراین، نباید به رفتاری که ناپسند و کج‌راه است، بی‌توجه بود.
به کینه بسته کمر از مجرّه تنگ همی
پی شکستن دلها جریست این جرّار
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که در دلِ کسانی که کینه دارند، در تنگنا و فشار قرار گرفته‌اند، نیرویی برای شکستن دل‌های دیگران وجود دارد. این نیروی خشم و کینه به دنبال فرصتی می‌گردد تا به آسیب رساندن به دیگران بپردازد.
نمی توان به زمین پای را نهاد از بیم
ز بسکه شیشه ی دلها شکسته این غدّار
هوش مصنوعی: به خاطر وجود دردها و شکست‌ قلب‌ها، نمی‌توان به زمین پا گذاشت.
ز صدر زین به زمین زد، هزار رستم را
پیاده کرد زکین صد هزار، سامِ سوار
هوش مصنوعی: از بالای زین خود به زمین فرود آمد و هزار رستم را به عزم پیاده کردن کرد، در حالی که صد هزار سام سوار در آنجا بودند.
فشرد بسکه دلم را، فسرده شد که دراو
نمانده قطره ی خونی که نوشد این خونخوار
هوش مصنوعی: دل من به قدری تحت فشار قرار گرفته است که حالا دیگر حتی یک قطره خون برای نوشیدن این موجود خونخوار در آن باقی نمانده است.
نه دست آنکه پی اش بر، ستیزه برخیزم
نه جای زیستنم در جهان نه پای فرار
هوش مصنوعی: نه قدرت مقابله با دشمنان را دارم، نه مکان مناسبی برای زندگی در این دنیا دارم و نه چاره‌ای برای فرار.
ز دست ساقی دوران و گردش گردون
به ساغر است مرا خون دل به جای غفار
هوش مصنوعی: از دست ساقی و به خاطر تغییرات دنیا، من به جای اعتقاد و بخشش، فقط غم دلم را در جام می‌ریزم.
دگر، نه جان شکیبا مرا نه قلب صبور
نه تن که بار کشد هرچه او نماید بار
هوش مصنوعی: دیگر نه قدرت تحمل در جانم مانده است، نه قلبی شکیبا دارم و نه بدنی که بتواند هر چیزی را که او می‌خواهد تحمل کند.
به غیر ناله نماند از وجود من اثری
که هست بی اثر، آن ناله نیز در دل یار
هوش مصنوعی: هیچ اثری از وجود من باقی نمانده جز ناله‌ای که می‌کنم، اما حتی آن ناله هم در دل محبوب تاثیری ندارد.
زیار بس گلّه دارم ولی شکایت او
به غیر او نکنم زانکه ننگ باشد و عار
هوش مصنوعی: من از پرندگان زیبا و دلنواز بسیاری دارم، اما شکایت او را به کسی غیر از خودش نمی‌گویم، زیرا این کار برای من ننگ و شرم خواهد بود.
کنم شکایت او هم مگر به حضرت او
که راز یار بباید نهفت از اغیار
هوش مصنوعی: من از او شکایت می‌کنم، اما فقط در پیشگاه او، زیرا باید راز محبوب را از دیگران پنهان نگه داشت.
به دوستی قسم ای دوست از تو خورسندم
به هر چه می کنی امّا مشو زمن بیزار
هوش مصنوعی: به دوستی‌ام قسم، ای دوست، از هر کار که انجام می‌دهی خوشحالم، اما مرا فراموش نکن و از من دور نشو.
اگر بُرند، به شمشیر بند از بندم
به تیغم ار بنمایند تارتار، اوتار
هوش مصنوعی: اگر شمشیرم را بزنند و از بند جدا شوند، این تیغ من را در حالتی نشان می‌دهد که همچون تارتار، اوتار می‌زند.
به جان دوست که از دوست نگسلم پیوند
به زلف یار که دل بر ندارم از دلدار
هوش مصنوعی: هرگز از دوست رابطه‌ام را قطع نخواهم کرد، چون به زلف محبوب وابسته‌ام و نمی‌توانم از عشق و دلبر خود جدا شوم.
ولی نه شرط محبّت بود، که بگذارند
کمینه چاکر خود را قرین عیب و عوار
هوش مصنوعی: اما این که عشق و محبت باشد، نمی‌طلبد که بندۀ کوچک خود را در کنار عیب‌ها و نقص‌ها قرار دهند.
که تا حسود به من نکته گیرد و گوید
چو یار تست جفاکار دل از او بردار
هوش مصنوعی: می‌گوید تا حسود نتواند به من انتقاد کند و بگوید که دوستت نقشه‌ای در دل دارد، باید از او دوری کنی و دل را از محبتش خالی کنی.
شود زبان حسودان دراز برمن و تو
به این روش اگر ای دوست می کنی رفتار
هوش مصنوعی: اگر تو به این شیوه به رفتار خود ادامه بدهی، زبان حسودان به ما دراز می‌شود و از ما حرف می‌زنند.
به دست خویش اگر بر سرم زنی خنجر
بزن ولی مگذارم به چرخ ناهنجار
هوش مصنوعی: اگر با دست خودت به من آسیب برسانی، آسیب بزن اما نگذار مشکلات و ناملایمات زندگی بر من غلبه کند.
که چرخ را به من از کین عداوتیست قدیم
حدیث کجروی اش بسکه کرده ام تکرار
هوش مصنوعی: از بابت کینه‌ای که مدت‌هاست در دل دارم، بارها و بارها ماجرای انحراف چرخ زمانه را برای خودم تکرار کرده‌ام.
اگر تو دوست شوی او به من نیابد دست
و گر تو یار شوی او به من ندارد کار
هوش مصنوعی: اگر تو با من دوست شوی، او دیگر نمی‌تواند به من نزدیک شود و اگر تو همسر من شوی، او دیگر هیچ کاری با من نخواهد داشت.
به تار زلف تو سوگند اگر تو یار شوی
برآورم من از این چرخ کجمدار دمار
هوش مصنوعی: به موهای تو قسم می‌خورم، اگر تو محبوب من شوی، می‌توانم از این دنیا و مشکلاتش خلاص شوم و نداشته‌هایم را به دست آورم.
به انتقام برآیم ز یُمن همّت دوست
به بینی اش کنم از رشته های نظم مهار
هوش مصنوعی: از روی اراده و تلاش دوستم، برای انتقام آماده می‌شوم و او را با قدرت شعر و ادب تحت کنترل درمی‌آورم.
به سیرِ سرِّ ولای تو با ثبات قدم
نه از ثوابت او کمترم نه از سیّار
هوش مصنوعی: در مسیر معرفت و ولایت تو با استقامت و ثبات قدم حرکت می‌کنم. نه از امور ثابت کمترم و نه از موارد متغیر.
اگر احاطه به من دارد او تو می دانی
مرا، احاطه بر او بیش از اوست چندین بار
هوش مصنوعی: اگر او به من تسلط دارد، تو بهتر می‌دانی که من کیستم، اما تسلط من بر او بسیار بیشتر از تسلط خود او بر من است.
وجود او بود اندر وجود من مطوی
نه آشکار و نه پنهان بسان سنگ و شرار
هوش مصنوعی: وجود او در وجود من نه به‌طور آشکار است و نه به‌طور پنهان، مثل رابطه‌ای که بین سنگ و شعله وجود دارد.
به روی و موی تو سوگند اگر اشاره کنی
شبش به دیده کنم روز و روز چون شب تار
هوش مصنوعی: اگر به چهره و موی تو قسم بخورم، به محض اینکه اشاره‌ای کنی، شب را با چشمانم می‌بینم و روزها نیز به مانند شب تیره خواهند بود.
مرا، زعقرب کورش چه غم که می دانم
هزار منظر و افسون برای اژدر و مار
هوش مصنوعی: من ناراحتی‌ای از زهر عقرب کور ندارم، چون می‌دانم که هزاران زیبایی و دگرگونی برای اژدر و مار وجود دارد.
به دل ز خنجر مرّیخ او هراسم نیست
چو هست ناوک مژگان یار با من یار
هوش مصنوعی: من از خنجرهای تند و زهرآلود احساس ترس نمی‌کنم، زیرا چشمان زیبا و نافذ یارم همیشه در کنار من است.
ز سعد و نحس وی ام هیچ قبض و بسطی نیست
که قبض و بسط مرا، بسته شد به زلف نگار
هوش مصنوعی: هیچ تأثیری از خوشی و بدی در زندگی من وجود ندارد، چرا که شادی و اندوه من به زلف محبوبم وابسته است.
اگر که میل کند طبعم از پی نخجیر
مرا بود حمل و جدی او کمینه شکار
هوش مصنوعی: اگر دلم بخواهد، در پی شکار می‌روم و به دنبال آن تلاش و جدیت می‌کنم که به هدفم برسم.
همیشه باد در انکار و جهل چون بوجهل
کسی که فضل ابوالفضل را کند انکار
هوش مصنوعی: انسان‌هایی که از دانایی و حقیقت دور هستند، مثل فردی جاهل می‌مانند که بر فضایل ابوالفضل اصرار بر انکار دارند. این افراد همیشه در جهل خود قرار دارند و نمی‌توانند حقیقت را بپذیرند.
چنانکه بود پیمبر تویی برای حسین
نظیر جعفر طیّار و حیدر کرّار
هوش مصنوعی: تو همانند پیامبر برای حسین هستی، مثل جعفر طیار و حیدر کرار.
روا بود، که به بی دستی افتخار کند
چو با تو آمده همدوش جعفر طیّار
هوش مصنوعی: شایسته است که کسی به نداشتن قدرت خود افتخار کند، زیرا او در کنار تو، همانند جعفر طیّار، قرار دارد.
اگر چه قابل یاری نیم ولی خواهم
به فضل خویش تفضّل کنی تو بر من زار
هوش مصنوعی: اگرچه من به اندازه‌ای نیستم که شایسته کمک باشم، اما امیدوارم که تو با لطف و بخشش خود بر من که در حال نزار و درماندگی هستم، رحم کنی.
ببین که طبع چسان شد به مطلعی دیگر
بسان مطلع رویش مطالع الانوار
هوش مصنوعی: ببین چگونه شخصیت او به گونه‌ای دیگر تغییر کرده است، مانند آغاز زیبایی چهره‌اش که دوباره روشنایی‌ها را به نمایش می‌گذارد.

حاشیه ها

1402/11/05 07:02
سید مصطفی سامع

ازدواج با ام البنین 

اول دفتر به نام خالق جان آفرین
آن خدای واحدِ فردِ ودود بی قرین

می گشایم لب به نعتِ خسرو ذوالاحتشام
مصطفی سردار دین آن صاحب والامقام

پس از آن گویم ثنای مرتضی شاه جهان
کو بود شیرِ شجاعِ کردگارِ لامکان

می  کنم اینک روایت داستانی را چنان
از روایات موثق  گوش ده بر من زجان

رفت از دار فنا زهرای اطهر فاطمه
گشته دشوار از برای مرتضی عالم همه

گفت حیدر با عقیل نیک منسب یا اخی
یک زنی کن انتخاب از خاندان پُر دلی

خاندانش گر شجاع و پُر دلی باشد بسی
نسل آن زن هم دلیروشیر دل آید همی

بود یک مردی دلیر و نامدار اسمش حزام
نزد او آمد عقیل ولیک با صد احترام

گفت حرف از ماجرای عقد با آن نامدار
ازبرای دخت او با مرتضی شد خواستگار

اصل ونسلش بود از شیران ابنای کلاب
از یلان نامدار و پر دلِ دوران ناب


عقد او با مرتضی ‍صورت گرفت در روزگار
آمد اندر منزل شاه عرب با افتخار

از قضا بنگر که اسم او بود هم فاطمه
لیک در دل داشت مهر فاطمه بی واهمه

از ارادت او بگفتا من کنیز این درم
من کنیز خانه بانوی پاک اطهرم

نزد طفلانت مگو نام مرا از بعد این
بر کنیز خود بگویید ازوفا ام البنین

گشت چندی طی، تولد شد یل شیر علی
از قدوم حضرت عباس شد عالم جلی

وه چه زیبا نوگلی آمد به گلزار ولا
شد بهار از مقدم او گلشنِ دنیای ما

هر طرف بنگر ز یمن مولدش باشد شعف
پایکوبی کن دلا بشنو نوای ساز و دف

آمده  شاهی که از او می شود مشکل روا
او بود باب الحوایج او بود مشکل گشا

دید یک روز از قضا ام البنین آن شیررب
در بغل دارد گل زیبای خود آن خوش لقب

گاه بوسد هر دودستش  گاه بوسد چشم او
چهره مولا شده با اشک چشمش شستشو

گفت یا حیدر چه باشد عیب ونقص دلبرم
این چنین گریان تویی ای رهنما و رهبرم


گو به من عیبی بود آیا به دستان پسر
بهرچی اینسان تویی مولای من خونین جگر

گفت حیدرنیست عیبی بر دودستانش ولی
هست در دستان او یک راز پنهان و خفی

گو به من یا مرتضی  من هم شوم واقف ز راز
غم مرا در دل فراوان شد بگو ای غمگداز

گفت مولا می شود دستان طفل ما جدا
در صف کرببلا از ظلم اعدای دغا

می شود قربان مولایش حسین این باوفا
می دهد چشم و دو دست خویش در راه خدا

تا که بشنید این سخن از شیر منان  آن زمان
طفل خود را او گرفت و شد روان از آن مکان

برد در نزد حسین  آن طفل خود را با ادب
دور او دادش طواف آن بانوی نیکو نسب

گفت یا مولا حسین جانم  به قربان تو باد
جان عالم ،جان این طفلم به قربان تو باد

صد چو عباسم فدای عزت شایان تو
من خوشم اینک که عباسم شود قربان تو

صد سلام کبریا سامع براین بانو مدام
صد درود مصطفی بر شان آن والامقام

یکشنبه ۱۵-۱۱-۱۴۰۲