گنجور

شمارهٔ ۲۷ - در منقبت حضرت رضا (ع) و اظهار اشتیاق زیارت آن بزرگوار

ای صبا سوی خراسان از نجف می کن گذار
بوسه زن بر خاک آن سامان به عجز و اِنکسار
پس برآن خاک مقدّس سجده کن با صد نیاز
نِه جبین را، بر زمین با ذلّ و ضعف و افتقار
نزد آن سلطان خوبان از «وفایی» عرضه کن
هم تحیّت هم سلام امّا هزار اندر هزار
بعد ابلاغ تحیّات و سلام آنگه بگو
ای که عشقت برده از جان و دلم صبر و قرار
جز محبّت چیست تقصیر و گناهم کاین چنین
در ایاغم خون دل باید همی جای عقار
بر، رگ جانم زند باد بهاری نیشتر
می خَلد بر چشمم از نظّاره ی گل نوک خار
من نشانیدم نهال دوستی غافل از آن
کان نهال آخر جفا و جور می آرد، به بار
از تغافل های لیلی می رود مجنون ز دست
دیگر او را صد مسیحا ناورد، بر روی کار
آنچه بر من رفته از دوری حکایت گر کنم
ز آتش دل اوفتد بر گنبد گردون شرار
تیرانداز قضا را، شد دل و جانم هدف
گشته ام آماج پیکان قدر، لیل و نهار
نیستم من کوه کاهم در طریق تند باد
برگ کاهی را چه باشد وزن و قدر و اعتبار
من نه ایّوب و نه یعقوبم که بار غم کشم
می نشاید کرد بار فیل را بر پشّه بار
آنچه من دیدم کجا یعقوب و کی ایّوب دید
ای دو صد ایّوب و یعقوب از شما امّیدوار
بیست فرزند عزیزم تاکنون از دست رفت
کز غم هر یک دلی چون لاله دارم داغدار
کشف ضرّ بنمودی از ایّوب و یعقوب از وفا
چون شود کز من نمایی کشف ضرّ، بی انتظار
گر غم من را به عالم سربسر قسمت کنند
یکدل خرّم نماند در تمام روزگار
بس دلم تنگ است تنگ از چشم سوزن تنگتر
رشته ی امید را، بر بسته ام بر زلف یار
صرف عمر خویش بنمودم به عشق و دوستی
وز پی مدح تو کردم شاعری را من شعار
نیستم دعبل ولی دعبل اگر بودی کنون
سجده می کردی مرا، بر درّ نظم شاهوار
درّ نظم آبدارم در همه ایران زمین
رونق گوهر شکست و قدر لؤلؤ کرد خار
از پی مدح و ثنای آل طاها کرده ام
شطّ و نهر و دجله بس جاری زشعر آبدار
ای امام هشتمین ای معنی ماء معین
حیف باشد تشنه ی فیض تو میرد، در قفار
این نه آیین وفاداری نه شرط دوستیست
جای خدمت های دیرین باشم اینسان سوگوار
شکوه از گردون نمایم یا ز بخت خویشتن
از وفای یار نالم یا جفای روزگار
حیف باشد یار ما باشد رضا یا نارضا
نارضامند از رضا در دوستی ننگ است و عار
دارم امّید آنکه نپسندی به من این عار و ننگ
چشم دارم آنکه بگشایی گره زین بسته کار
گر خطایی رفته باشد یا خلافی در سخن
چشم اغماز از تو دارم ای امین رازدار
چشم امّید از تو دارم اینکه بشماری مرا
در شمار دوستان خویش در روز شمار
ای که از خُلق کریمت هشت جنّت یک نسیم
وی که از قهر الیمت هفت دوزخ یک شرار
چون ندانم پایه ی قدرت از آن گویم که هست
عرش و کرسی از طفیلت تا قیامت پایدار
لا والاّ را خدا داند که شرط اعظمی
زانکه از ارکان توحیدی تو یعنی هشت و چار
آفرین ای باعث هستی که هستی آفرین
می کند از هستی ذاتت به هستی افتخار
مهر گردون قرن ها، با مهر رویت شد قرین
تا گرفت این روشنی از مهر رویت مستعار
یک اشاره از تو کرد، ایجاد شیر پرده را
تا که دیدند آشکارا، خصم را کرد آشکار
هم تو خلاّقی و هم رزّاق در این معجزه
گرچه خلّاقی و رزّاقیست کار کردگار
طوس شد از مقدمت رشک گلستان اِرم
شد خراسان از وجودت روضه ی دارالقرار
زایران کوی تو هر یک شفیع محشری
چاکران درگهت هر یک قسیم خُلد و نار
چون ندانم وصف ذاتت را، نیارم مدح کرد
لاجرم در مدح کردم اختصار و اقتصار
عرض حالی بود مقصودم نه شعر و شاعری
چند بیتی عرضه کردم در مقام اضطرار
حقّ ذات اقدست کز شاعری افتاده ام
بسکه بر من تنگ بگرفته است چرخ کجمدار
مطلبم را، گر براریّ و مرا یاری کنی
شاید از نو مرغک طبعم شود بلبل هزار
ای «وفایی» کار با یار است دیگر غم مدار
سرخ گل آید به باغ و سبز گردد نوبهار
ای که از سرّ ضمیرم به زمن هستی خبیر
آن سه مطلب را که می دانی همی خواهم برآر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای صبا سوی خراسان از نجف می کن گذار
بوسه زن بر خاک آن سامان به عجز و اِنکسار
هوش مصنوعی: ای نسیم، به سوی خراسان از نجف عبور کن و بر خاک آن دیار بوسه بزن، با حالتی از نیاز و فروتنی.
پس برآن خاک مقدّس سجده کن با صد نیاز
نِه جبین را، بر زمین با ذلّ و ضعف و افتقار
هوش مصنوعی: پس بر آن خاک مقدس سجده کن و با تمام نیاز، پیشانی‌ات را بر زمین بگذار، با احساس ذلت و ناتوانی و فقر.
نزد آن سلطان خوبان از «وفایی» عرضه کن
هم تحیّت هم سلام امّا هزار اندر هزار
هوش مصنوعی: به آن پادشاه زیبا روی، از طرف «وفایی» هم سلام و احترام بفرست اما با هزاران تحیّت و سلام.
بعد ابلاغ تحیّات و سلام آنگه بگو
ای که عشقت برده از جان و دلم صبر و قرار
هوش مصنوعی: پس از اینکه سلام و درود را ابلاغ کردم، بگو ای کسی که عشق تو جان و دل مرا از من گرفته و آرامش را از من ربوده‌ای.
جز محبّت چیست تقصیر و گناهم کاین چنین
در ایاغم خون دل باید همی جای عقار
هوش مصنوعی: جز عشق و محبت چه خطا و گناهی دارم که باید اینچنین در دل خونی از غم داشته باشم.
بر، رگ جانم زند باد بهاری نیشتر
می خَلد بر چشمم از نظّاره ی گل نوک خار
هوش مصنوعی: نسیم بهاری جانم را تحت تأثیر قرار می‌دهد و از تماشای گل، زیبایی‌ها را در چشمانم به وجود می‌آورد، حتی اگر تیغ خار هم در آن باشد.
من نشانیدم نهال دوستی غافل از آن
کان نهال آخر جفا و جور می آرد، به بار
هوش مصنوعی: من دوستی را آغاز کردم بدون اینکه بدانم این دوستی در نهایت به بدی و ظلم منتهی خواهد شد.
از تغافل های لیلی می رود مجنون ز دست
دیگر او را صد مسیحا ناورد، بر روی کار
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر بی‌توجهی‌های لیلی از دست او می‌رود و دیگران هم نمی‌توانند او را نجات دهند.
آنچه بر من رفته از دوری حکایت گر کنم
ز آتش دل اوفتد بر گنبد گردون شرار
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از درد و رنجی که به خاطر دوری او کشیده‌ام بگویم، آتشی که در دل دارم، آسمان را شعله‌ور می‌کند.
تیرانداز قضا را، شد دل و جانم هدف
گشته ام آماج پیکان قدر، لیل و نهار
هوش مصنوعی: من هدف تیرانداز تقدیر شده‌ام و در این میان، دل و جانم به هدف او تبدیل شده است. در هر شب و روز، گرفتار اثرات سرنوشت هستم.
نیستم من کوه کاهم در طریق تند باد
برگ کاهی را چه باشد وزن و قدر و اعتبار
هوش مصنوعی: من مثل کوه بزرگ و استوار نیستم که در برابر طوفان ایستادگی کنم، من تنها یک برگ هستم که در برابر باد مانند یک چیز بی‌اهمیت و کم‌ارزش هستم.
من نه ایّوب و نه یعقوبم که بار غم کشم
می نشاید کرد بار فیل را بر پشّه بار
هوش مصنوعی: من نه مثل ایوب هستم که صبر و تحمل درد و رنج را داشته باشم، و نه مانند یعقوب که غم و اندوهش را با صبر بکشد. همان‌طور که بار سنگین فیل نمی‌تواند بر دوش یک مگس قرار گیرد، من نیز نمی‌توانم این همه بار غم را به دوش بکشم.
آنچه من دیدم کجا یعقوب و کی ایّوب دید
ای دو صد ایّوب و یعقوب از شما امّیدوار
هوش مصنوعی: من چیزهایی را دیده‌ام که یعقوب و ایّوب هرگز نديده‌اند. شما، ای دوصد، مانند ایّوب و یعقوب، از من امید دارید.
بیست فرزند عزیزم تاکنون از دست رفت
کز غم هر یک دلی چون لاله دارم داغدار
هوش مصنوعی: بیست فرزند عزیزم را تا به حال از دست داده‌ام و برای هر یک از آن‌ها دلی به اندازه یک لاله در غم و اندوه دارم.
کشف ضرّ بنمودی از ایّوب و یعقوب از وفا
چون شود کز من نمایی کشف ضرّ، بی انتظار
هوش مصنوعی: تو نشان دادی که ایوب و یعقوب با وفا چگونه در سختی‌ها صبر کردند و مشکلاتشان از بین رفت. اما حالا چرا من باید بی‌انتظار از تو بخواهم که مشکلاتم را زودتر برطرف کنی؟
گر غم من را به عالم سربسر قسمت کنند
یکدل خرّم نماند در تمام روزگار
هوش مصنوعی: اگر غم من را در سراسر جهان تقسیم کنند، هیچ دل شادابی در طول تاریخ باقی نخواهد ماند.
بس دلم تنگ است تنگ از چشم سوزن تنگتر
رشته ی امید را، بر بسته ام بر زلف یار
هوش مصنوعی: دل من به شدت تنگ است، به گونه‌ای که احساس می‌کنم تنگ‌تر از سوراخ سوزن است. من رشته امیدم را به زلف معشوق گره زده‌ام.
صرف عمر خویش بنمودم به عشق و دوستی
وز پی مدح تو کردم شاعری را من شعار
هوش مصنوعی: در طول عمرم، تمام وقت خود را صرف عشق و دوستی کرده‌ام و به خاطر تو، شاعری را به مدح و ستایش خود مشغول کرده‌ام.
نیستم دعبل ولی دعبل اگر بودی کنون
سجده می کردی مرا، بر درّ نظم شاهوار
هوش مصنوعی: من مانند دعبل نیستم؛ اما اگر او بود، اکنون در برابر من، به خاطر زیبایی نظم شاهانه‌ام، سجده می‌کرد.
درّ نظم آبدارم در همه ایران زمین
رونق گوهر شکست و قدر لؤلؤ کرد خار
هوش مصنوعی: من در سرزمین ایران گنجینه‌ای از شعر و نظم دارم که مانند مرواریدهای درخشان، ارزشمند و زیباست و حتی این زیبایی می‌تواند به شکوه و ارزش گوهرها افزوده شود.
از پی مدح و ثنای آل طاها کرده ام
شطّ و نهر و دجله بس جاری زشعر آبدار
هوش مصنوعی: من به خاطر ستایش و تمجید از خاندان پیامبر، اشعار زیبا و دلنشینی سروده‌ام که مانند رودخانه‌ها و نهرها جاری هستند.
ای امام هشتمین ای معنی ماء معین
حیف باشد تشنه ی فیض تو میرد، در قفار
هوش مصنوعی: ای امام هشتم، تو سرچشمه‌ی حقیقی و زلالی هستی. چه悲‌زاری است که عده‌ای از عطای تو بی‌بهره می‌مانند و در بی‌ثمرترین جاها می‌میرند.
این نه آیین وفاداری نه شرط دوستیست
جای خدمت های دیرین باشم اینسان سوگوار
هوش مصنوعی: این نه راه وفاداری است و نه لازمه دوستی؛ اگر به خاطر خدمات قدیمی‌ام این‌گونه ناراحت و اندوهگین باشم.
شکوه از گردون نمایم یا ز بخت خویشتن
از وفای یار نالم یا جفای روزگار
هوش مصنوعی: آیا باید از آسمان و شرایط زندگی شکایت کنم یا از سرنوشت خودم؟ آیا باید از وفاداری یار ناله کنم یا از بی‌وفایی روزگار؟
حیف باشد یار ما باشد رضا یا نارضا
نارضامند از رضا در دوستی ننگ است و عار
هوش مصنوعی: دوستی که به رضایت یا عدم رضایت خود در رابطه‌اش اکتفا کند، به نوعی ناپسند و شرم‌آور است. در واقع، این نوع دوستانی که با نارضایتی کنار می‌آیند، شایسته اعتمادی نیستند.
دارم امّید آنکه نپسندی به من این عار و ننگ
چشم دارم آنکه بگشایی گره زین بسته کار
هوش مصنوعی: من امیدوارم که تو این عیب و ننگ را در مورد من نپسندی و چشم‌انتظارم که تو گره این مشکل را باز کنی.
گر خطایی رفته باشد یا خلافی در سخن
چشم اغماز از تو دارم ای امین رازدار
هوش مصنوعی: اگر اشتباهی از طرف من اتفاق افتاده یا در کلامم چیزی نادرست گفته شده، من از تو انتظار دارم که به راحتی و بدون قضاوت از این موضوع عبور کنی، ای کسی که رازهایم را حفظ می‌کنی.
چشم امّید از تو دارم اینکه بشماری مرا
در شمار دوستان خویش در روز شمار
هوش مصنوعی: من به تو امیدوارم که در روز شمار دوستانت، نام مرا نیز به حساب آوری.
ای که از خُلق کریمت هشت جنّت یک نسیم
وی که از قهر الیمت هفت دوزخ یک شرار
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر اخلاق نیکویت، نسیمی از هشت بهشت به وجود می‌آید و تو که به خاطر خشم و قدرتت، شعله‌ای از هفت دوزخ می‌افروزید.
چون ندانم پایه ی قدرت از آن گویم که هست
عرش و کرسی از طفیلت تا قیامت پایدار
هوش مصنوعی: از آنجا که نمی‌دانم منبع قدرت از کجاست، به همین دلیل می‌گویم که عرش و کرسی به خاطر تو تا روز قیامت پابرجا خواهند ماند.
لا والاّ را خدا داند که شرط اعظمی
زانکه از ارکان توحیدی تو یعنی هشت و چار
هوش مصنوعی: خداوند می‌داند که شرط اصلی و مهمی وجود دارد که به اصول بنیادین توحید، یعنی هشت و چهار، مرتبط می‌شود.
آفرین ای باعث هستی که هستی آفرین
می کند از هستی ذاتت به هستی افتخار
هوش مصنوعی: تو، ای که وجودت سبب پیدایش تمام هستی است، به وجود خودت افتخار می‌کنی و این افتخار، در واقع ستایش و آفرین و تجلیل از وجود توست.
مهر گردون قرن ها، با مهر رویت شد قرین
تا گرفت این روشنی از مهر رویت مستعار
هوش مصنوعی: خورشید آسمان در طول قرن‌ها، به خاطر زیبایی چهره‌ی تو درخشندگی‌اش را از آن گرفت و روشنایی‌اش را به تو وابسته کرد.
یک اشاره از تو کرد، ایجاد شیر پرده را
تا که دیدند آشکارا، خصم را کرد آشکار
هوش مصنوعی: با یک اشاره تو، پرده را برمی‌دوزم تا زمانی که همه ببینند، دشمن را هم برای همه نمایان می‌کنم.
هم تو خلاّقی و هم رزّاق در این معجزه
گرچه خلّاقی و رزّاقیست کار کردگار
هوش مصنوعی: تو خالق و رازق هستی و در این معجزه، هرچند که کار خداوند است، اما تو نیز در آن نقش داری.
طوس شد از مقدمت رشک گلستان اِرم
شد خراسان از وجودت روضه ی دارالقرار
هوش مصنوعی: طوس به خاطر حضور تو به باغ گلستانی تبدیل شده است و خراسان به واسطه وجود تو به بهشت مانند شده است.
زایران کوی تو هر یک شفیع محشری
چاکران درگهت هر یک قسیم خُلد و نار
هوش مصنوعی: زائران کوی تو هر یک به عنوان شفیع در روز قیامت حاضرند و خدمتگزاران درگاه تو هر کدام سهمی از بهشت و جهنم دارند.
چون ندانم وصف ذاتت را، نیارم مدح کرد
لاجرم در مدح کردم اختصار و اقتصار
هوش مصنوعی: از آنجا که نمی‌توانم به خوبی توصیف کنم که ذات تو چگونه است، بنابراین نمی‌توانم در وصف تو به تفصیل صحبت کنم. به همین دلیل، در توصیف تو به اختصار و خلاصه‌گویی اکتفا کردم.
عرض حالی بود مقصودم نه شعر و شاعری
چند بیتی عرضه کردم در مقام اضطرار
هوش مصنوعی: من قصد داشتم فقط احساسم را بیان کنم، نه اینکه شعری بسازم. اما به دلایلی چند بیت را به.write.
حقّ ذات اقدست کز شاعری افتاده ام
بسکه بر من تنگ بگرفته است چرخ کجمدار
هوش مصنوعی: خداوندی که در مقام والایی قرار دارد، به خاطر اینکه شاعری می‌باشم از من دور شده و به دلیل اینکه سرنوشت نادرست و نامساعدی بر من سایه افکنده، احساس می‌کنم که تحت فشار قرار دارم.
مطلبم را، گر براریّ و مرا یاری کنی
شاید از نو مرغک طبعم شود بلبل هزار
هوش مصنوعی: اگر تو به من کمک کنی و یاری‌ام کنی، ممکن است دوباره احساساتم تازه و زنده شوند و روحیه‌ام مانند بلبل بشود.
ای «وفایی» کار با یار است دیگر غم مدار
سرخ گل آید به باغ و سبز گردد نوبهار
هوش مصنوعی: ای وفا، دیگر نگران نباش، چون وقت دوستی با یار است. گل‌های سرخ به باغ می‌آیند و بهار سبز خواهد شد.
ای که از سرّ ضمیرم به زمن هستی خبیر
آن سه مطلب را که می دانی همی خواهم برآر
هوش مصنوعی: ای کسی که به راز دل من آگاهی و از حال من با خبری، من سه موضوع مهم را که می‌دانی، می‌خواهم با تو در میان بگذارم.