گنجور

شمارهٔ ۲۲ - در مدح حضرت سجّاد (ع)

به هر دیار که زد عشق خیمه ی اجلال
برای امن و سلامت دگر نماند مجال
امیر عشق به هر کشوری که رو آرد
بلا، مقدمة الجیش او بود لازال
به هر کجا که تجلّی نمود جلوه ی عشق
بلا، فکند در آنجا ز هر طرف زلزال
هماره عشق و بلا را، گریزی از هم نیست
بلا و عشق به هم توامند در همه حال
همیشه جام محبّت زغم بود لبریز
مدام ساغر عشق از بلاست مالامال
بلا، چو لازمه ی عشق شد مکن تشویش
هجوم لشگر غم گر، ترا کند پامال
ز خویش بگذر و بگذار پا به عرصه ی عشق
اگر که کُشته شوی هست غایت آمال
به خاطر آنچه رسد باشدش زوال زپی
به غیر عشق که او را نبود و نیست زوال
اگر که پرتو عشقی فتد به کلبه ی دل
ز یُمن او همه ادبارها، شود اقبال
کسی که از شرف عشق سربلندی یافت
دو گیتی ار، بدهندش برای اوست وبال
قبول عشق و بلا، گر نمی نمود آدم
هماره تا به ابد مانده بود در صلصال
گرفته ز آدم و نوح و خلیل و هُود و شُعیب
ز انبیا همه تا اوصیا و پس امثال
به قدر حوصله زین جام جرعه نوش شدند
نه چون محمّد و چون آل او به حدّ کمال
بلا و عشق به دوران تمام دور زدند
نیافتند حریفی به جز محمّد و آل
خصوص سیّد سجّاد مفخر ایجاد
دلیل راه هدایت اسیر قوم ضلال
به یک علیل چنان هردو چارموجه شدند
به کربلا که نگنجد تصوّرش به خیال
بلا، هرآنچه فزون گشت عشق افزون شد
رسید کار بجایی که درک اوست محال
منش خدای ندانم ولی روا، باشد
ز حلم او به خدائیش کرد استدلال
گر، از صفات جلالش یکی بیان سازم
ز عرش و فرش برآید صدای جلّ جلال
هر آنچه هست به گیتی ز ملک تا ملکوت
به خوان نعمت او ریزه خوار عمّ نوال
منظّم است از او کار آسمان و زمین
مرتّب است از او روز و هفته و مه و سال
زبان ناطقه لال است اگر چه تا به ابد
به مدح او بسر آید سخن چو درّ لئال
هوای مدحت او بود بر سرم امّا
فسرد طبع مرا، ماتمش در اوّل فال
غم مصیبتش از مدح شد عنان گیرم
فکند محنتش اندر وجود من زلزال
ثنای او همه ماتم ستایشش همه غم
مدیح او همه اندوه و وصف اوست ملال
مثال ذرّه و خورشید و قطره و دریاست
بلا و محنت او را، زنم به هر چه مثال
به دشت کرببلا، گویم از کدام غمش
غم عیال گفتار، یا غم اطفال
چگویم آه از آندم که خیل همچون سیل
روان شد از پی تاراجشان به استعجال
ز جور و کینه پس آنگه زدند آتش کین
به آشیانه ی آن طایران سوخته بال
ز تاب شعله ی آتش به پیچ و تاب شدند
چو مرغ سوخته پر یا که تیر خورده غزال
شد آن امام همام از هجوم غصّه چنان
که هست خود ز بیانش زبان ناطقه لال
بلای کرب و بلا را کشید با همه درد
که کوه ها نتوان گشت زیر او حمّال
ز دست ظلم و ستم چرخ دون نهاد و ربود
به پای او غل و از پای دختران خلخال
به ذرّه یی ز غمش پیک عقل ره نبرد
چو پایش آبله دار است پای وهم و خیال
قدی کز او الف امر «فاستقم» شد راست
شد از تطاول ناراستان دین چون دال
ز جور دشمن غدّار و از تجلّی دوست
رُخش چو بدر، درخشنده قامتش چو هلال
شها، منم که مرا نیست در صیحفه ی عمر
به جز ثنای تو کو هست افضل الاعمال
ولی ثنای من اندر خور جلال تو نیست
که کس ثنای تو نتوان جز ایزد متعال
چو نام من ز وفا مام من نهاد و بگفت
«وفایی» است و ستایشگر محمّد و آل
گِلم به مهر و وفا چون سرشت دست قضا
قدر، به ناصیه ی من نوشت حسن مأل
اگر، ز زیور الفاظ شعر من عاریست
چو ساده ایست که خالی است از خط و خال

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به هر دیار که زد عشق خیمه ی اجلال
برای امن و سلامت دگر نماند مجال
هوش مصنوعی: هر جا که عشق قدرت و زیبایی خود را به نمایش بگذارد، دیگر جایی برای امنیت و آرامش نمی‌ماند.
امیر عشق به هر کشوری که رو آرد
بلا، مقدمة الجیش او بود لازال
هوش مصنوعی: دوستی امیر عشق در هر جایی که مشکلات و مصیبت‌ها بر سر مردم بیفتد، او همواره پیشگام و آغازی بر این قضایا خواهد بود.
به هر کجا که تجلّی نمود جلوه ی عشق
بلا، فکند در آنجا ز هر طرف زلزال
هوش مصنوعی: هر جا که عشق و زیبایی خود را نشان می‌دهد، در آن جا به یکباره مشکلات و چالش‌ها آغاز می‌شود و همه چیز به هم می‌خورد.
هماره عشق و بلا را، گریزی از هم نیست
بلا و عشق به هم توامند در همه حال
هوش مصنوعی: عشق و سختی همیشه همراه یکدیگر هستند و نمی‌توان از یکی از آنها فرار کرد؛ در هر شرایطی این دو به هم وابسته‌اند.
همیشه جام محبّت زغم بود لبریز
مدام ساغر عشق از بلاست مالامال
هوش مصنوعی: همیشه جام محبت از غم پر است و به طور مداوم ساغر عشق از بلا و مشکلات پر می‌شود.
بلا، چو لازمه ی عشق شد مکن تشویش
هجوم لشگر غم گر، ترا کند پامال
هوش مصنوعی: وقتی عشق با درد و مشکلات همراه می‌شود، نگران نباش؛ حتی اگر غم و اندوه به تو حمله کنند، نباید بگذاری آنها تو را از پا درآورند.
ز خویش بگذر و بگذار پا به عرصه ی عشق
اگر که کُشته شوی هست غایت آمال
هوش مصنوعی: از خودت بگذر و اجازه بده به دنیای عشق وارد شوی؛ حتی اگر جانت را در این راه بدهی، این نهایت آرزوهای توست.
به خاطر آنچه رسد باشدش زوال زپی
به غیر عشق که او را نبود و نیست زوال
هوش مصنوعی: چون هر چیزی که به آن می‌رسد، سرانجام از بین می‌رود، فقط عشق است که همیشه پایدار می‌ماند و هیچ‌گاه از بین نمی‌رود.
اگر که پرتو عشقی فتد به کلبه ی دل
ز یُمن او همه ادبارها، شود اقبال
هوش مصنوعی: اگر عشق حقیقی وارد قلب انسان شود، تمام بدبختی‌ها و ناکامی‌ها از بین می‌روند و به جای آن، سعادت و خوشبختی نصیب او می‌شود.
کسی که از شرف عشق سربلندی یافت
دو گیتی ار، بدهندش برای اوست وبال
هوش مصنوعی: کسیکه به خاطر عشق به مقام و شرف دست یافته است، اگر دو جهان را به او بدهند، آن را بار سنگینی برای او خواهد بود.
قبول عشق و بلا، گر نمی نمود آدم
هماره تا به ابد مانده بود در صلصال
هوش مصنوعی: اگر عشق و سختی را نمی‌پذیرفت، آدم تا ابد در خاک باقی می‌ماند.
گرفته ز آدم و نوح و خلیل و هُود و شُعیب
ز انبیا همه تا اوصیا و پس امثال
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به نقش مهم پیامبران و شخصیت‌های بزرگ تاریخ بشریت دارد. می‌توان گفت که این افراد از آدم تا نوح، خلیل، هود و شعیب به عنوان نمایندگان خداوند در میان مردم شناخته شده‌اند. آن‌ها هدایت‌گرانی هستند که از نسل‌های مختلف آمده و به مردم عبرت و آموزش داده‌اند تا راه صحیح را پیدا کنند.
به قدر حوصله زین جام جرعه نوش شدند
نه چون محمّد و چون آل او به حدّ کمال
هوش مصنوعی: به اندازه صبر و حوصله از این جام نوشیدند، نه مانند محمد و اهل بیت او که به کمال رسیدند.
بلا و عشق به دوران تمام دور زدند
نیافتند حریفی به جز محمّد و آل
هوش مصنوعی: بلا و عشق در طول زمان به هر طرف رفتند و هیچ همراهی جز محمّد و خانواده‌اش پیدا نکردند.
خصوص سیّد سجّاد مفخر ایجاد
دلیل راه هدایت اسیر قوم ضلال
هوش مصنوعی: خصوصیاتی که سید سجّاد دارد، نشانه‌ای است از برتری و افتخار آفرینش. او همچون راهنمایی است که به بندگان گمراه نشان می‌دهد که چگونه به سوی هدایت و راه راست پیش بروند.
به یک علیل چنان هردو چارموجه شدند
به کربلا که نگنجد تصوّرش به خیال
هوش مصنوعی: در کربلا، دو نفر به یک فرد بیمار به گونه‌ای برخورد کردند که چیزی فراتر از تصور و تصور او بود.
بلا، هرآنچه فزون گشت عشق افزون شد
رسید کار بجایی که درک اوست محال
هوش مصنوعی: درد و رنج، هرچقدر که بیشتر شود، عشق هم بیشتر می‌شود. به جایی رسیدیم که درک و فهم او دیگر ممکن نیست.
منش خدای ندانم ولی روا، باشد
ز حلم او به خدائیش کرد استدلال
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که خصلت خدایی چیست، اما می‌توان به صبر و بزرگواری او استناد کرد.
گر، از صفات جلالش یکی بیان سازم
ز عرش و فرش برآید صدای جلّ جلال
هوش مصنوعی: اگر یکی از ویژگی‌های عظمت او را بگویم، صدای بزرگیش از آسمان تا زمین به گوش می‌رسد.
هر آنچه هست به گیتی ز ملک تا ملکوت
به خوان نعمت او ریزه خوار عمّ نوال
هوش مصنوعی: هر چه در این دنیا وجود دارد، از پادشاهی تا آسمانی، همه از نعمت‌های اوست و ما همچون مهمانانی هستیم که از سفره‌ی پرنعمت او بهره‌مند می‌شویم.
منظّم است از او کار آسمان و زمین
مرتّب است از او روز و هفته و مه و سال
هوش مصنوعی: کارهای آسمان و زمین به دقت و نظم خاصی انجام می‌شود و روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها نیز به شکل منظم و مرتب از او نشأت می‌گیرند.
زبان ناطقه لال است اگر چه تا به ابد
به مدح او بسر آید سخن چو درّ لئال
هوش مصنوعی: زبان گویا اگرچه می‌تواند همیشه در ستایش او سخن بگوید، اما در واقع خاموش و بی‌صداست. غنای سخن نیز همچون گوهری ارزشمند است.
هوای مدحت او بود بر سرم امّا
فسرد طبع مرا، ماتمش در اوّل فال
هوش مصنوعی: در دل آرزوی ستایش او را داشتم، اما حالتم به گونه‌ای شد که نتوانستم. احساس غم و اندوهی که از ابتدای کار شروع شد، باعث سرد شدن روحیه‌ام شد.
غم مصیبتش از مدح شد عنان گیرم
فکند محنتش اندر وجود من زلزال
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که به خاطر مصیبت او در دلم نشسته، باعث می‌شود نتوانم به ستایش او بپردازم. بار غم و مشقتش در وجود من مانند زمین‌لرزه‌ای احساس می‌شود.
ثنای او همه ماتم ستایشش همه غم
مدیح او همه اندوه و وصف اوست ملال
هوش مصنوعی: تحسین و ستایش خداوند برای او نشان از غم و اندوه است. نکته اینجاست که هرچه درباره او گفته می‌شود، در عمق خود حاوی غم و اندوه است.
مثال ذرّه و خورشید و قطره و دریاست
بلا و محنت او را، زنم به هر چه مثال
هوش مصنوعی: در اینجا، به تشبیه‌هایی از اشیاء کوچک و بزرگ اشاره می‌شود، مانند ذره و خورشید یا قطره و دریا. بیانگر این است که درد و رنج او به اندازه‌ای است که با تمام این مثال‌ها می‌توان به آن اشاره کرد. در واقع، عظمت و شدت بلا و محنت او را نمی‌توان با کلمات یا مقایسه‌های معمولی درک کرد.
به دشت کرببلا، گویم از کدام غمش
غم عیال گفتار، یا غم اطفال
هوش مصنوعی: در دشت کربلا من از کدام درد و اندوه سخن بگویم؛ آیا از غم خانواده‌اش بگویم یا از غم کودکانش؟
چگویم آه از آندم که خیل همچون سیل
روان شد از پی تاراجشان به استعجال
هوش مصنوعی: چه بگویم از زمانی که جمعیت مانند یک سیل به سوی غارت و ویرانی حرکت کردند و با عجله پیش آمدند؟
ز جور و کینه پس آنگه زدند آتش کین
به آشیانه ی آن طایران سوخته بال
هوش مصنوعی: از ظلم و حسادت، آنان آتش انتقام را در خانه‌ی پرنده‌هایی که بال‌هایشان سوخته است، روشن کردند.
ز تاب شعله ی آتش به پیچ و تاب شدند
چو مرغ سوخته پر یا که تیر خورده غزال
هوش مصنوعی: از شدت شعله‌های آتش، به شدت و ناآرامی دچار شده‌اند، مانند پرنده‌ای سوخته یا غزالی که به تیر خورده است.
شد آن امام همام از هجوم غصّه چنان
که هست خود ز بیانش زبان ناطقه لال
هوش مصنوعی: امام بزرگ ما به قدری تحت فشار و غم قرار گرفت که حتی واژه‌ها هم از بیان حال او ناتوان شدند و زبانش از گفتن قاصر ماند.
بلای کرب و بلا را کشید با همه درد
که کوه ها نتوان گشت زیر او حمّال
هوش مصنوعی: درد و رنج عظیمی را تحمل کرد، به قدری که تحمل او فراتر از قدرت کوه‌ها بود.
ز دست ظلم و ستم چرخ دون نهاد و ربود
به پای او غل و از پای دختران خلخال
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستم چرخ زمان به ناپاکی واداشته شد و عدالت را از بین برد، به گونه‌ای که غل و زنجیری بر پای او افکند و دختران را از نعمت‌ها و زیبایی‌ها محروم کرد.
به ذرّه یی ز غمش پیک عقل ره نبرد
چو پایش آبله دار است پای وهم و خیال
هوش مصنوعی: عقل نمی‌تواند به درک عمق غم او بپردازد، چرا که مانند پای یک انسان که دچار تاول است، زخم‌خورده و آسیب‌دیده می‌باشد. این آسیب باعث می‌شود که خیال و وهم نیز نتوانند به درستی راه را پیدا کنند.
قدی کز او الف امر «فاستقم» شد راست
شد از تطاول ناراستان دین چون دال
هوش مصنوعی: قدی که از آن، فرمان «استقامت» به درستى آورده‌ شده، و دین از انحرافات و منحرف بودن دور شده است همچون دال (که راست و مستقیم است).
ز جور دشمن غدّار و از تجلّی دوست
رُخش چو بدر، درخشنده قامتش چو هلال
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم دشمن خیانتکار و نور دوستی که در چهره‌اش می‌تابد، چهره‌اش همچون ماه درخشان است و قامتش همچون هلال زیبا و دلنواز.
شها، منم که مرا نیست در صیحفه ی عمر
به جز ثنای تو کو هست افضل الاعمال
هوش مصنوعی: ای محبوب، من کسی هستم که در ورق عمرم هیچ چیزی جز ستایش تو نیست و این بهترین کارها به حساب می‌آید.
ولی ثنای من اندر خور جلال تو نیست
که کس ثنای تو نتوان جز ایزد متعال
هوش مصنوعی: ثنای من شایسته جلال و عظمت تو نیست؛ زیرا کسی جز خداوند متعال نمی‌تواند تو را ستایش کند.
چو نام من ز وفا مام من نهاد و بگفت
«وفایی» است و ستایشگر محمّد و آل
هوش مصنوعی: به محض اینکه نام من به وفا برگزیده شد، گوینده از وفا سخن گفت و از محمد و خاندان او ستایش کرد.
گِلم به مهر و وفا چون سرشت دست قضا
قدر، به ناصیه ی من نوشت حسن مأل
هوش مصنوعی: محبت و وفاداری بخشی از وجود من است و تقدیر، زیبایی سرنوشت مرا در نوشته‌های زندگی‌ام قرار داده است.
اگر، ز زیور الفاظ شعر من عاریست
چو ساده ایست که خالی است از خط و خال
هوش مصنوعی: اگر شعر من از زیورهای زبانی بی‌بهره است، مانند چهره‌ای است که از آثار زینتی و جذابیت‌ها خالی باشد.