شمارهٔ ۱۵ - در مدح و منقبت امیرمؤمنان علی علیه السلام
ساقیا بیا ز آفتاب می
می نما تو هی ذرّه پروری
هی بده مرا از ره وفا
کاسه ی زری آب آذری
آفتاب را در پیاله کن
هی پیاله را رشک لاله کن
خود به نام ما این حواله کن
زُهره را بده دست مشتری
رطل و جام ده هی به کام ده
هی به روز ده هی به شام ده
بر خواص ده بر کرام ده
بر دوام ده نی به سرسری
دختر رزان شد به ما حرام
پیر می فروش داده این نظام
بهر این عوام باده خلّری
بهر ما کرام باده کوثری
یک سبو به من ده ز قعر دن
در عوض بگیر جان و دل ز من
تا دهم به باد این غبار تن
بر فلک نهم پای از ثری
جان نثار آن لعل شکّری
دل فدای آن زلف عنبری
هان بیار از آن آب آذری
هی مرا رهان خود ز سرسری
بالله آمدم زین خودی به تنگ
خود به کیش عشق این جنونست و ننگ
می بیار هی با نوای چنگ
تا مگر شوم خود ز خود بری
در هوای می عمر گشت طی
ساقیا بیار شطّ و دجله هی
تا که افکنم خود به بحر می
تا در آن کنم من شناوری
یک غدیر خم بود در جهان
صد خُم و غدیر شد از او روان
هر خُمی از آن آمد احمدی
هر غدیر از آن گشت حیدری
جان نثارت ای ساقی ازل
دل فدایت ای باقی ابد
تا ابد ز تو مر، مرا رسد
هی وظیفه و هی مقرّری
بی توام به جان نیست خرّمی
فی المثل اگر هست یکدمی
هی به دل کند باد نشتری
بر جگر کند آب خنجری
یا علی بکن در دلم مقرّ
ده به جان من قوّت دیگر
زانکه در ولا نیست معتبر
فربهی تن یا که لاغری
یا علی مدد از تو می رسد
تا ابد همی یا علی مدد
کز ازل مرا نیست تا ابد
جز تو حافظی جز تو ناصری
ای حدوث تو همدم قدم
ای وجود تو سابق از عدم
ای به ممکنات ز بیش و کم
داده حق ترا حکم داوری
من خدای را خود ندیده ام
بر خدایی ات زان گُزیده ام
یا قبول کن آنچه دیده ام
یا مرا بده چشم دیگری
خود تو گفته یی من خدا نیم
ورنه من ترا خود نصیری ام
من نه زاهدم من نه دیری ام
عاشقم ترا چون تو دلبری
گر تو ممکنی ور تو واجبی
کی شناسمت من به واجبی
کس نداندت رتبه جز نبی
هرچه خوانمت زان تو برتری
مشتبه شوی کی تو با خدا
حق و مشتبه این سخن چرا
حق نمی شود مشتبه به ما
چون خدای را خود تو مظهری
ای به مصطفی یار و هم زبان
ای لسان حق را تو ترجمان
ای به حقّ تو خلق بدگمان
در خدایی ات جمله منظری
ای مخاطب از حق به یا علی
خطبه های حق از تو منجلی
از مقام خود کن تنزّلی
تا ترا کند عرش منبری
قدر و جاه تو نیست سرسری
هرچه گویمت زان تو برتری
هم فلک ترا کرده قنبری
هم ملک ترا کرده چاکری
ای ز نور تو طور مندکی
از طفیل تو عالم اندکی
جز تو سوی حق نیست مسلکی
هم تو ناظری هم تو منظری
هم تو حاضری هم تو ناظری
هم تو امری و هم تو آمری
هم تو فعلی و هم تو فاعلی
هم تو صادری هم تو مصدری
هم تو قادری هم تو قاهری
هم تو راحمی هم تو غافری
هم تو باطنی هم تو ظاهری
هم تو اوّلی هم تو آخری
هم تو کعبه ای هم تو قبله ای
هم تویی صفا هم تو مروه ای
هم تو حجری و هم تو زمزمی
هم تویی منی هم تو مشعری
هم به انبیا جمله رهبری
هم به اوصیا جمله سروری
هم خدای را عین و مظهری
هم رسول را بار و یاوری
در شجاعت و در دلاوری
می رسد ز حق برتو وز نبی
مرحبا از آن قتل مرحبی
آفرین از آن فتح خیبری
عمرو عبدود با همه یلی
روبرو چو شد با تو یا علی
جوشنش به بر کرد چادری
مغفرش به سر کرد معجری
من نکرده ام شاعری شعار
بهر سیم و زر یا که افتخار
زد چو بر سرم عشق هشت و چار
خویش را زدم من به شاعری
من «وفایی ام» مادح شما
دارم آرزو باشدم رجا
کزره وفا با همین ولا
سازی ای شها مدفنم غری
شد حسین تو کشته ی جفا
شد سرش جدا لیکن از قفا
من چگویمت سرّ ماجرا
چون تو واقفی چون تو مخبری
زیور زنان رفت سربسر
برده کوفیان هرچه سیم و زر
خود به جا نماند بهرشان مگر
کام خشگی و دیده ی تری
شمارهٔ ۱۴ - در مدح امیرمؤمنان علی علیه السلام: چه شود، زراه وفا اگرشمارهٔ ۱۶ - در مدح مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی علیه السلام: از هلال عید دوش ابرو کمان کرد آسمان
اطلاعات
وزن: فاعلات فع فاعلات فع
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ساقیا بیا ز آفتاب می
می نما تو هی ذرّه پروری
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و همچون خورشید، شراب را نشان بده و به ما بنوشان که تو چون خورشید، پرتو افکنی و زندگیبخش هستی.
هی بده مرا از ره وفا
کاسه ی زری آب آذری
هوش مصنوعی: بده به من یک ظرف زرین پر از آب زلال و شیرین، تا از راه محبت و وفا استفاده کنم.
آفتاب را در پیاله کن
هی پیاله را رشک لاله کن
هوش مصنوعی: آفتاب را در پیاله بریز و به شکلی زیبا و دلانگیز آن را تزیین کن تا به لالهها حسودیش بیاید.
خود به نام ما این حواله کن
زُهره را بده دست مشتری
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که خودت با توجه به نام ما، این کار را انجام بده و زهره را به مشتری بسپار.
رطل و جام ده هی به کام ده
هی به روز ده هی به شام ده
هوش مصنوعی: به تو مقدار زیادی چیزی بده، و همچنین پیوسته در طول روز و شب به تو مِی و لذت و خوشی برسان.
بر خواص ده بر کرام ده
بر دوام ده نی به سرسری
هوش مصنوعی: بر مشکلات و چالشها و همچنین بر نیکوکاران و کارهای ماندگار، باید توجه کرد و نباید به سادگی از کنار آنها گذشت.
دختر رزان شد به ما حرام
پیر می فروش داده این نظام
هوش مصنوعی: دختر باوقار به ما ممنوع شده است و پیرمی فروش این وضعیت را به ما داده است.
بهر این عوام باده خلّری
بهر ما کرام باده کوثری
هوش مصنوعی: برای مردم عادی، شراب معمولی وجود دارد، اما برای ما افراد خاص و ارجمند، شراب کوثر ارائه شده است.
یک سبو به من ده ز قعر دن
در عوض بگیر جان و دل ز من
هوش مصنوعی: به من یک کوزه از عمق دنیا بده و در عوض جان و دل خود را به تو میسپارم.
تا دهم به باد این غبار تن
بر فلک نهم پای از ثری
هوش مصنوعی: من تا خود را از خاک برهانم و به آسمان پرواز کنم، به بادی که تنم را میوزد میسپارم.
جان نثار آن لعل شکّری
دل فدای آن زلف عنبری
هوش مصنوعی: جانم را به پای آن دندان شیرین میریزم و دل و وجودم را فدای آن زلف خوشبو میکنم.
هان بیار از آن آب آذری
هی مرا رهان خود ز سرسری
هوش مصنوعی: ای کسی که آب آذری را به همراه داری، بیا و به من بده تا از این حالت سرسری و بیتوجهی نجات یابم.
بالله آمدم زین خودی به تنگ
خود به کیش عشق این جنونست و ننگ
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و دلدادگیام از خودم فاصله گرفتم و این وضعیت، هم جنونآمیز است و هم مایه ننگ.
می بیار هی با نوای چنگ
تا مگر شوم خود ز خود بری
هوش مصنوعی: بیا و شراب بیاور و با صدای چنگ بزن تا شاید بتوانم از خودم جدا شوم و به حالت دیگری برسم.
در هوای می عمر گشت طی
ساقیا بیار شطّ و دجله هی
هوش مصنوعی: در فضایی پر از خوشی و لذت، ای ساقی، لطفاً جوی و رود را بیاور تا از آن بنوشیم و از زندگی لذت ببریم.
تا که افکنم خود به بحر می
تا در آن کنم من شناوری
هوش مصنوعی: میخواهم خود را به دریا بیفکنم تا در آن بتوانم شنا کنم و به تجربه و کشف دنیای جدید بپردازم.
یک غدیر خم بود در جهان
صد خُم و غدیر شد از او روان
هوش مصنوعی: در دنیای ما، هرچند اتفاقات زیادی رخ میدهد و ماجراهای مختلفی وجود دارد، اما برخی از رویدادها دارای عمق و اهمیت خاصی هستند که بر آثار دیگر تأثیر میگذارند. غدیری که در اینجا به آن اشاره شده، به یک لحظه یا رویداد خاص اشاره دارد که تأثیرش به اندازهای است که میتواند روح و معنای آنچه را که در اطراف ماست، تغییر دهد.
هر خُمی از آن آمد احمدی
هر غدیر از آن گشت حیدری
هوش مصنوعی: هر وقت که نام احمدی برده میشود، به یاد غدیر و فضائل علی (ع) میافتیم.
جان نثارت ای ساقی ازل
دل فدایت ای باقی ابد
هوش مصنوعی: ای ساقی جاودانه، جانم را برای تو نثاری میکنم و دل در گرو تو دارم که همیشه باقی و دایمی هستی.
تا ابد ز تو مر، مرا رسد
هی وظیفه و هی مقرّری
هوش مصنوعی: هر لحظه یاد تو برای من تازه است و همیشه نسبت به تو احساس وظیفه و مسئولیت دارم.
بی توام به جان نیست خرّمی
فی المثل اگر هست یکدمی
هوش مصنوعی: بدون تو، زندگی برایم هیچ خوشی و سروری ندارد، حتی اگر برای لحظهای هم باشد.
هی به دل کند باد نشتری
بر جگر کند آب خنجری
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که کلام یا عمل تند و بیرحمانه میتواند تاثیر عمیقی بر احساسات و روح انسان بگذارد. مانند اینکه یک وزش تند باد میتواند بر روی قلب تأثیر بگذارد و جراحتی عمیق به وجود آورد. به طور کلی، این عبارت اشاره به اثرات منفی و آسیبزننده برخی ارتباطات یا تجربیات بر روح و روان فرد دارد.
یا علی بکن در دلم مقرّ
ده به جان من قوّت دیگر
هوش مصنوعی: ای علی، در دل من جایی بزن و به جان من نیرویی تازه ببخش.
زانکه در ولا نیست معتبر
فربهی تن یا که لاغری
هوش مصنوعی: به این دلیل که در نزدیکی خداوند، ظاهر و شکل جسمانی اهمیت ندارد، خواه شخصی چاق باشد یا لاغر.
یا علی مدد از تو می رسد
تا ابد همی یا علی مدد
هوش مصنوعی: کمک و یاری از تو، یا علی، به ما میرسد و این کمک تا همیشه ادامه خواهد داشت.
کز ازل مرا نیست تا ابد
جز تو حافظی جز تو ناصری
هوش مصنوعی: از ابتدا تا به ابد، تنها تو هستی که حافظ و نگهدار من هستی، هیچ کس دیگری نیست.
ای حدوث تو همدم قدم
ای وجود تو سابق از عدم
هوش مصنوعی: وجود تو همیشه همراه با قدمت است و وجودت قبل از عدم و عدم وجود داشته است.
ای به ممکنات ز بیش و کم
داده حق ترا حکم داوری
هوش مصنوعی: ای کسی که به کائنات و امور مختلف از خوبی و بدی، حکم قضا و قدر را دادهاند.
من خدای را خود ندیده ام
بر خدایی ات زان گُزیده ام
هوش مصنوعی: من هرگز خدا را به چشم خود ندیدهام، اما به خاطر قدرت و عظمت او، به پرستش او پرداختهام.
یا قبول کن آنچه دیده ام
یا مرا بده چشم دیگری
هوش مصنوعی: یا آنچه را که من دیدهام بپذیر، یا به من چشمی بده که دیگر چیزها را ببینم.
خود تو گفته یی من خدا نیم
ورنه من ترا خود نصیری ام
هوش مصنوعی: تو خودت گفتهای که من خدا نیستم، وگرنه من خودم از تو حمایت میکنم.
من نه زاهدم من نه دیری ام
عاشقم ترا چون تو دلبری
هوش مصنوعی: من نه یک عبادتگزارم و نه متعلق به مکان مقدس، بلکه به خاطر عشق به تو، که دلربا هستی، عاشقم.
گر تو ممکنی ور تو واجبی
کی شناسمت من به واجبی
هوش مصنوعی: اگر تو ممکن باشی یا واجب، من چطور میتوانم تو را بشناسم در حالی که به واجب بودن تو توجه دارم؟
کس نداندت رتبه جز نبی
هرچه خوانمت زان تو برتری
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که تو در چه جایگاهی هستی، جز پیامبران. هر چه از تو بگویم، تو از آن هم فراتر هستی.
مشتبه شوی کی تو با خدا
حق و مشتبه این سخن چرا
هوش مصنوعی: آیا ممکن است در حقیقت خود را با خداوند اشتباه بگیری و این نکته را دست کم بگیری؟
حق نمی شود مشتبه به ما
چون خدای را خود تو مظهری
هوش مصنوعی: حقیقت برای ما گنگ نمیشود، زیرا تو خود مظهر خداوند هستی.
ای به مصطفی یار و هم زبان
ای لسان حق را تو ترجمان
هوش مصنوعی: تو یار و همزبان مصطفی هستی، و مانند لسان حق، معانی را برای دیگران بیان میکنی.
ای به حقّ تو خلق بدگمان
در خدایی ات جمله منظری
هوش مصنوعی: تو که در حق خود راستگویی، برخی از مردم به تو بدگمانند و درکی نادرست از وجود تو دارند.
ای مخاطب از حق به یا علی
خطبه های حق از تو منجلی
هوش مصنوعی: ای شنونده، از حقیقت به نام علی یاد کن؛ چرا که حق و حقیقت در کلام او برای تو نمایان خواهد شد.
از مقام خود کن تنزّلی
تا ترا کند عرش منبری
هوش مصنوعی: از موقعیت خود پایین بیایید تا شما را به مقامهای بالا برساند.
قدر و جاه تو نیست سرسری
هرچه گویمت زان تو برتری
هوش مصنوعی: ارزش و مقام تو به سادگی نیست و هرچه به تو بگویم، از نظر برتری تو بیشتر است.
هم فلک ترا کرده قنبری
هم ملک ترا کرده چاکری
هوش مصنوعی: هر دو فضا و عالم، تو را به نوعی در بر گرفتهاند؛ از یک سو، آسمان تو را همچون قنبر (پیشخدمت) در خدمت خود دارد و از سوی دیگر، ملک (زمین و دنیا) تو را به عنوان خدمتگزار خود میشناسد.
ای ز نور تو طور مندکی
از طفیل تو عالم اندکی
هوش مصنوعی: ای که به نور تو کوه طور روشن شده و از برکت وجود تو، جهان به وجود آمده است.
جز تو سوی حق نیست مسلکی
هم تو ناظری هم تو منظری
هوش مصنوعی: جز تو هیچ راهی به سوی حقیقت نیست، هم تو ناظر هستی و هم خود منظری که به آن نگاه میکنی.
هم تو حاضری هم تو ناظری
هم تو امری و هم تو آمری
هوش مصنوعی: تو همیشه در اینجا هستی، نظارت میکنی، و همه چیز تحت فرمان توست.
هم تو فعلی و هم تو فاعلی
هم تو صادری هم تو مصدری
هوش مصنوعی: هم تو دارای فعل هستی و هم فاعل، هم تو منبعی برای صدور و هم منبعی برای ایجاد.
هم تو قادری هم تو قاهری
هم تو راحمی هم تو غافری
هوش مصنوعی: تو توانایی و قدرت داری، رحمت و بخشش نیز از آن توست و بر کسی غافل نیستی.
هم تو باطنی هم تو ظاهری
هم تو اوّلی هم تو آخری
هوش مصنوعی: تو در باطن و ظاهر یکی هستی، تو در آغاز و پایان نیز یکسانی.
هم تو کعبه ای هم تو قبله ای
هم تویی صفا هم تو مروه ای
هوش مصنوعی: تو همان کعبه و قبلهای که در دلها جای داری، هم صفا و آرامش هستی و هم مروه و تلاش.
هم تو حجری و هم تو زمزمی
هم تویی منی هم تو مشعری
هوش مصنوعی: تو هم سنگ هستی و هم آب گوارا، تو هویتی و من نیز بخشی از توام، تو نور هستی و من نیز روشنایی.
هم به انبیا جمله رهبری
هم به اوصیا جمله سروری
هوش مصنوعی: همه پیامبران رهبری را بر عهده دارند و همه وصیها نیز مقام سروری و سرپرستی دارند.
هم خدای را عین و مظهری
هم رسول را بار و یاوری
هوش مصنوعی: در این جا به یک جنبه از خدا و رسول اشاره شده است. خداوند با ویژگیهایی خاص و به صورت عینی وجود دارد و در کنار آن، رسولان او نیز به عنوان پشتیبان و راهنمای بندگان عمل میکنند. این بیان به رابطه نزدیک میان خدا و رسولانش و نقش مهم آنها در هدایت انسانها اشاره دارد.
در شجاعت و در دلاوری
می رسد ز حق برتو وز نبی
هوش مصنوعی: در شجاعت و دلاوری، از حق و پیامبر بر تو روشنی میافتد.
مرحبا از آن قتل مرحبی
آفرین از آن فتح خیبری
هوش مصنوعی: سلام و درود بر آن کسی که مرحب را کشت و آفرین بر آن پیروزی در خیبر.
عمرو عبدود با همه یلی
روبرو چو شد با تو یا علی
هوش مصنوعی: زمانی که عمر بن عبدود، با تمام قدرت و شجاعتش، در برابر تو، ای علی، قرار گرفت.
جوشنش به بر کرد چادری
مغفرش به سر کرد معجری
هوش مصنوعی: او چادرش را بر دوش انداخت و کلاهی بر سر گذاشت.
من نکرده ام شاعری شعار
بهر سیم و زر یا که افتخار
هوش مصنوعی: من برای کسب پول و شهرت به سرودن شعر پرداختهام نیستم.
زد چو بر سرم عشق هشت و چار
خویش را زدم من به شاعری
هوش مصنوعی: وقتی عشق بر من غالب شد، شروع به سرودن شعر کردم و خویشتن را در دنیای شعر غرق کردم.
من «وفایی ام» مادح شما
دارم آرزو باشدم رجا
هوش مصنوعی: من وفا دارم و در وصف شما سخن میگویم و امیدوارم که آرزویی برایم باشد.
کزره وفا با همین ولا
سازی ای شها مدفنم غری
هوش مصنوعی: ای شاه، با همین وفا، تماشا کن! من در گورستانی غریب به خاک سپرده شدهام.
شد حسین تو کشته ی جفا
شد سرش جدا لیکن از قفا
هوش مصنوعی: حسین به خاطر ظلم و ستم جان باخت و سرش از بدن جدا شد، اما از پشت (یا از پشت سر) به او ضربه زده شد.
من چگویمت سرّ ماجرا
چون تو واقفی چون تو مخبری
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم تو را از داستان ما مطلع کنم وقتی خودت از همه چیز باخبری؟
زیور زنان رفت سربسر
برده کوفیان هرچه سیم و زر
هوش مصنوعی: زنان زیبا و فریبنده به عنوان تزیین و آراستگی، همه طلا و نقرههای کوفیان را برداشتند.
خود به جا نماند بهرشان مگر
کام خشگی و دیده ی تری
هوش مصنوعی: تنها چیزی که برایشان باقی میماند، آرزوی خوشی و اشکهای خشک شده است.