گنجور

شمارهٔ ۱۱ - در مدح شاه خیبرگیر حضرت امیر (ع)

بازم آمد عشق یار، آهسته برزد حلقه بردر
تا، به رویش در گشودم بر گرفتم تنگ در بر
با وجود آشنایی خویش را بیگانه کردم
گفتمش گم کرده ای ره ای به هر راهی تو رهبر
گفت ره را، گم نکردستم تو خود کردی فرامش
عهد پیشین را و کردی خویش را حیران و مضطر
عذرها، آوردمش عذری نشد از من پذیرا
عجزها و لابه کردم می نکرد او هیچ باور
زاری و عجز و تضرّع خاکساریّ و تواضع
هرچه افزونتر، زمن شد می شدش قوّت فزونتر
هر چه گفتم من نه مرد عشقم از اهل دمشقم
گفت نی نی دانمت هستی «وفایی» زاهل شوشتر
گفتمش پیر و حزینم عشق را، باید جوانی
گفت می آرم نشاط و نوجوانی را، من از سر
هرچه کردم عجز و زاری التماس و بیقراری
کاین حزین ناتوان را این زمان بگذار و بگذر
گفت بگذار این سخنها بگذر از این مکروفن ها
تا به کی زین ما و من ها، می کنی جان را مکدّر
گفتمش من لایق و قابل نیم این موهبت را
گفت این در، جز قبول او ندارد شرط دیگر
عرصه بر من تنگ شد احوال را دانی چسان بود
او بسان شیر غرّان من چو مور لنگ لاغر
تاخت بر ملک وجودم ساخت ویران هست و بودم
بر فلک افراخت دودم بر دلم افروخت آذر
فارغم کرد از من و ما، از غم دنیا و عقبی
کرد جانم را مصفّا، ساخت قلبم را منوّر
گفتمش ای عشق والا، مرحبا اهلاً و سهلا
ای تو از هر چیز احلی وی تو از هر چیز برتر
گرچه هستی اصل ناکامی ولیکن باشد از تو
عیش ها یکجا مهیّا، کام ها یکسر میسّر
آفرین ای عشق مقبل آفت غم راحت دل
از تو آسان هرچه مشکل وز تو زیبا هرچه منکر
از تو رنگین چهره ی گل وز تو شیدا، جان بلبل
وز تو مشگین جُعد سنبل وز تو دلکش زلف ضیمر
پرتو اندازی الا، ای عشق اگر، بر شوره زاری
بردمد زان شوره زاران تا ابد نسرین و نستر
قُرب ده سال است باشد بی توام ای عشق جانان
ساغر دل خالی و پُر چشم و لب خشکیده و تر
مر مرا، در عین دلگیری نمودی دستگیر
دادی الفت اندر این پیری میان ما و دلبر
دلبر و دلدار و دلجو آن مه واللّیل گیسو
هل اتی خو والضّحی رو مظهر دادار داور
مظهرش گفتم از آن رو تا که از حرفم بری بو
کش توان گفت «انّهُ هو» با همان معنای دیگر
آهن اندر آتش، آتش نیست امّا هست آتش
امتحان را، دست برزن گر، نمی داریش باور
اوست علم و اوست عامل اوست فعل اوست فاعل
اوست امرو اوست امر، اوست صادر اوست مصدر
صد هزاران عالم و آدم سزد، مر قدرتش را
تا، زنو ایجاد گرداند اگر باشد مقدّر
بر زمان حکمش روان انسان که گر خواهد نماید
خود مؤخّر را، مقدّم یا مقدّم را مؤخّر
خیمه ی اجلال را چون بر زند قنبر به جایی
عرش اعظم را محدّب می شود آنجا مقعّر
آیه ی تطهیر آمد از پی پیرایه او را
ورنه بوده است او ز اوّل طاهر و طُهر و مطهّر
ساقی کوثر امیر مؤمنان مصباح ایمان
شیر و شمشیر خدا، میر هدی ضرغام و حیدر
من که تفسیر «سقاهم ربُّهم» یا رب ندانم
لیک می دانم علی را، صاحب و ساقی کوثر
آنکه اندر، لیل ظلما راکع و سجّاد و بکّاء
وانکه اندر، روز هیجا صف کش و صفدار و صفدر
آنکه در محراب طاعت خاضع و مسکین و خاشع
وانکه اندر، حرب مرحب شیر مغضب لیث قسور
مرحبا، مرحب کشی کز تاب تیغ آبدارش
مرحب و مرکب به خاک افتاد و از جبریل شهپر
کی حصین می گشت حصن دین و محکم باب ایمان
آن در سنگین نمی کَندی اگر، از حصن خیبر
آنچنان برکند با قهرش که گر، می خواستی او
می نشاندی بر در دروازه ی ملک عدم در
کز عدم ننهد قدم دیگر کسی در ملک هستی
تا نیاید هرگز از آن در، بدر یکنفس کافر
«لافتی الاّ علی لاسیف الاّ ذوالفقارش»
از احد آمد بشأن اندر اُحُد چون شد مظفّر
تا شود همرنگ با، حزبش به جنگ بدر و احزاب
آسمان پوشید ز انجم جوشن و از مهر مغفر
عمرو کافر کشتن او را نیست مدحی یا ثنایی
آنکه می باشد به امرش هست و بود عمرو کافر
تیغ لا شکلش به نفی کفر و در اثبات ایمان
کرد در عالم بلند آوازه ی الله اکبر
از ازل با تیغ خونریزش اجل همراز و همدم
تا ابد با طایر تیرش قدر، هم بال و هم پر
از گل آدم گُل رویش نه گر منظور بود
تیره خاکی را، ملایک سجده کی کردند یکسر
ساحلی از بحر جودش گر نبودی کوه جودی
تا قیامت نوح در کشتی به طوفان بودی اندر
پور آذر گر که سرگرم از ولای او نبودی
کی شدی برداً سلاماً آذرا، بر پورآذر
گر، نمی فرمود «اَقبل لاتخف» بر پور عمران
تا ابد، می بود ولی مدبراً، از بیم اژدر
پور مریم گر نمودی مرده را خود زنده از دم
بود از آندم کش دمیدی ایلیا در جیب مادر
بود او با، هر نبی در سرّ و با احمد به ظاهر
گر نبودی او نبودی هیچ یک ز ایشان پیمبر
از پی رفع خیال «لم یلد لم یولد» است این
کش نبی «کفواًله» گردید و می خواندش برادر
کشتی هستی به دریای عدم نابود گشتی
هستی او گر، در این دریا نمی افکند لنگر
گوهر تاج ولایت شاه اقلیم هدایت
کز عبودیّت شدش ملک ربوبیّت مسخّر
چون منی کی می توان مدح و ثنا کردن شهی را
کش خدا مدّاح و قرآن مدح و راوی شد پیمبر
یا امیرالمؤمنین یا ذالکرم یا شاه مردان
ای به هر دردی تو درمان وی به هر سرّی تو رهبر
صد هزارم غم به قلب بی سکون گردیده مدغم
صد هزار آذر، به جان بیقرارم گشته مضمر
دارم آذرها، به جان غم ها، به دل یکسرنهانی
نیست هرگز چاره آنها را، نه با زور و نه با زر
زور و زر، هرگز نگرداند شقاوت را سعادت
جز تو قادر بر تصرّف کیست اندر عالم زر
این شقاوت را مبدّل بر سعادت کن بزودی
حقّ احمد حقّ زهرا، حرمت شبیّر و شبّر
هر بلایم بر سر آید یکسر از لاوبلی شد
گیرم اینجا بگذرد چون بگذرد فردای محشر
یا علی این یک غمم باشد ز غمهای نهانی
هیچ یک ز آنها نباشد برتو پنهان و مستّر
دارم امّید و تمنّا از تو در دنیا و عقبی
لطف و احسان جود و اعطا، هی پیاپی هی مکرّر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بازم آمد عشق یار، آهسته برزد حلقه بردر
تا، به رویش در گشودم بر گرفتم تنگ در بر
هوش مصنوعی: عشق محبوب دوباره سر رسید و به آرامی بر در کوفت. وقتی در را باز کردم، او را با آغوش باز پذیرفتم.
با وجود آشنایی خویش را بیگانه کردم
گفتمش گم کرده ای ره ای به هر راهی تو رهبر
هوش مصنوعی: با وجود اینکه با تو آشنا هستم، خود را از تو دور کردم. به تو گفتم که راهت را گم کرده‌ای، هرچند که در هر مسیری رهبر هستی.
گفت ره را، گم نکردستم تو خود کردی فرامش
عهد پیشین را و کردی خویش را حیران و مضطر
هوش مصنوعی: گفتی که من راه را گم نکردم، بلکه تو فراموش کردی عهدی را که قبلاً داشتیم و خودت را در حیرت و ناامیدی قرار دادی.
عذرها، آوردمش عذری نشد از من پذیرا
عجزها و لابه کردم می نکرد او هیچ باور
هوش مصنوعی: من بهانه‌هایم را آوردم، اما هیچ یک از آن‌ها مورد قبول واقع نشد. با ناتوانی و زاری کردم، اما او هیچ گونه اعتنایی به من نکرد.
زاری و عجز و تضرّع خاکساریّ و تواضع
هرچه افزونتر، زمن شد می شدش قوّت فزونتر
هوش مصنوعی: هرچه بیشتر از خود زاری و درخواست و تواضع نشان دهم، توانایی و قدرت من نیز بیشتر خواهد شد.
هر چه گفتم من نه مرد عشقم از اهل دمشقم
گفت نی نی دانمت هستی «وفایی» زاهل شوشتر
هوش مصنوعی: من هر چه گفتم، تو از عشاق نیستی و اهل دمشق هستی. او گفت نه، تو را می‌شناسم، وفایی، تو از اهل شوشتر هستی.
گفتمش پیر و حزینم عشق را، باید جوانی
گفت می آرم نشاط و نوجوانی را، من از سر
هوش مصنوعی: به او گفتم که من پیر و غمگین هستم، اما عشق باید به من جوانی و شادی ببخشد. می‌گویم که شور و نشاط جوانی را به قلبم می‌آورم، چون از آغاز خودم با عشق دوباره جوان می‌شوم.
هرچه کردم عجز و زاری التماس و بیقراری
کاین حزین ناتوان را این زمان بگذار و بگذر
هوش مصنوعی: هر چه تلاش کردم، ناامیدی و درخواست کردم، حالا به خاطر این بیچاره و غمگین، لطفاً مرا رها کن و بگذر.
گفت بگذار این سخنها بگذر از این مکروفن ها
تا به کی زین ما و من ها، می کنی جان را مکدّر
هوش مصنوعی: بگذار این حرف‌ها از این وسایل ارتباطی عبور کند. تا کی می‌خواهی با جدل و منازعه، روح خود را به هم بریزی؟
گفتمش من لایق و قابل نیم این موهبت را
گفت این در، جز قبول او ندارد شرط دیگر
هوش مصنوعی: به او گفتم که من شایسته و لایق این نعمت نیستم، او پاسخ داد که برای ورود به این مقام تنها قبول من شرط است و هیچ شرط دیگری وجود ندارد.
عرصه بر من تنگ شد احوال را دانی چسان بود
او بسان شیر غرّان من چو مور لنگ لاغر
هوش مصنوعی: فضا برای من تنگ شده است، حال من را می‌دانی چگونه است؟ او همچون شیر قوی و خروشان است، اما من مثل موری هستم که لنگ و ضعیف شده‌ام.
تاخت بر ملک وجودم ساخت ویران هست و بودم
بر فلک افراخت دودم بر دلم افروخت آذر
هوش مصنوعی: وجودم را به نابودی می‌کشاند، در حالی که هستی و بودنم ویران شده است. دودی که بر آسمان بلند می‌شود، آتش عشق را در دلم شعله‌ور کرده است.
فارغم کرد از من و ما، از غم دنیا و عقبی
کرد جانم را مصفّا، ساخت قلبم را منوّر
هوش مصنوعی: از دنیا و مشکلات آن بی‌نیازم کرد و روح و جانم را پاک و روان ساخت و قلبم را روشن نمود.
گفتمش ای عشق والا، مرحبا اهلاً و سهلا
ای تو از هر چیز احلی وی تو از هر چیز برتر
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای عشق والا، خوش آمدی! تو که از هر چیز شیرین‌تر و بالاتر هستی.
گرچه هستی اصل ناکامی ولیکن باشد از تو
عیش ها یکجا مهیّا، کام ها یکسر میسّر
هوش مصنوعی: هرچند که وجود تو اساس ناامیدی است، اما با این حال از تو شادی‌ها به طور یکجا آماده است و آرزوها به راحتی میسر خواهد شد.
آفرین ای عشق مقبل آفت غم راحت دل
از تو آسان هرچه مشکل وز تو زیبا هرچه منکر
هوش مصنوعی: ای عشق، تویی که می‌توانی غم را از دل برانی و هر سختی را ساده کنی. از توست که زیبایی در وجود چیزهایی پنهان می‌شود.
از تو رنگین چهره ی گل وز تو شیدا، جان بلبل
وز تو مشگین جُعد سنبل وز تو دلکش زلف ضیمر
هوش مصنوعی: تو باعث شده‌ای که چهره‌ی گل زیبا باشد و بلبل شیدا و مسحور تو شود. همچنین تو سبب شده‌ای که سنبل خوشبو و دلکش به نظر برسد و زلف‌های زیبای ضیاء نیز جذاب باشند.
پرتو اندازی الا، ای عشق اگر، بر شوره زاری
بردمد زان شوره زاران تا ابد نسرین و نستر
هوش مصنوعی: ای عشق، اگر بر این زمین خشک و بی‌ثمر نوری بتابی، تا همیشه از این سرزمین بوی گل و عطر نسرین و نسترن خواهد آمد.
قُرب ده سال است باشد بی توام ای عشق جانان
ساغر دل خالی و پُر چشم و لب خشکیده و تر
هوش مصنوعی: ده سال است که بی تو هستم، ای عشق محبوبم. قلبم خالی از شور و شوق است و چشمانم پر از اشک و لب‌هایم خشک و بی‌حالش شده‌اند.
مر مرا، در عین دلگیری نمودی دستگیر
دادی الفت اندر این پیری میان ما و دلبر
هوش مصنوعی: در حالی که من از تو دلگیر و ناراحت بودم، اما تو به من کمک کردی و در این روزهای پیری که میان ما و محبوب‌مان فاصله ایجاد کرده، پیوندی برقرار کردی.
دلبر و دلدار و دلجو آن مه واللّیل گیسو
هل اتی خو والضّحی رو مظهر دادار داور
هوش مصنوعی: عشق و معشوق و آنکه به جستجوی دل می‌آید، همان ماه شب که موهایش به تاریکی شب می‌ماند و چهره‌اش مانند صبحگاهی است که منبع روشنی و داد می‌باشد.
مظهرش گفتم از آن رو تا که از حرفم بری بو
کش توان گفت «انّهُ هو» با همان معنای دیگر
هوش مصنوعی: برای بیان مشروعیت وجود او گفتم که از کلام من بوی آن را می‌توان استشمام کرد و به همین دلیل می‌توان گفت که او همان است با معنای دیگری.
آهن اندر آتش، آتش نیست امّا هست آتش
امتحان را، دست برزن گر، نمی داریش باور
هوش مصنوعی: آهن وقتی که در آتش قرار می‌گیرد، به نظر نمی‌رسد که آتش باشد، اما وجود آتش امتحان و فشار را نشان می‌دهد. اگر دست به آهن بزنید و آن را آزمایش کنید، متوجه وجود دما و ویژگی‌های آن خواهید شد، اگرچه در ظاهر ممکن است شبیه به آتش نباشد.
اوست علم و اوست عامل اوست فعل اوست فاعل
اوست امرو اوست امر، اوست صادر اوست مصدر
هوش مصنوعی: او دانشی است که همه‌چیز از آن سرچشمه می‌گیرد و همچنین خودِ عمل و فعالیت‌ها را نیز انجام می‌دهد. او در حال حاضر، منبع و منشأ تمام امور است.
صد هزاران عالم و آدم سزد، مر قدرتش را
تا، زنو ایجاد گرداند اگر باشد مقدّر
هوش مصنوعی: خداوند می‌تواند به تعداد بسیار زیاد جهان‌ها و انسان‌ها بیافریند، زیرا اگر بخواهد، قدرتش به او این اجازه را می‌دهد که هر چیزی را خلق کند، البته اگر چنین چیزی در سرنوشت باشد.
بر زمان حکمش روان انسان که گر خواهد نماید
خود مؤخّر را، مقدّم یا مقدّم را مؤخّر
هوش مصنوعی: زمان بر انسان حکم می‌کند و اگر انسان بخواهد، می‌تواند چیزی که در ظاهر دیرتر به نظر می‌رسد را جلوتر نشان دهد یا چیزی که جلوتر به نظر می‌رسد را به تأخیر بیندازد.
خیمه ی اجلال را چون بر زند قنبر به جایی
عرش اعظم را محدّب می شود آنجا مقعّر
هوش مصنوعی: وقتی قنبر، خیمه‌ی بزرگی را بر پا می‌کند، آن مکان به قدری باارزش و باعظمت می‌شود که عرش بزرگ خدای متعال در آن جا کمرنگ و فرو رفته به نظر می‌رسد.
آیه ی تطهیر آمد از پی پیرایه او را
ورنه بوده است او ز اوّل طاهر و طُهر و مطهّر
هوش مصنوعی: آیه تطهیر درباره پاکی و طهارت او نازل شده است، چرا که او از ابتدا پاک و خالص بوده و همیشه در حالت طهارت قرار داشته است.
ساقی کوثر امیر مؤمنان مصباح ایمان
شیر و شمشیر خدا، میر هدی ضرغام و حیدر
هوش مصنوعی: ای ساقی کوثر، تو که ولی مؤمنان هستی و چراغ راه ایمان به حساب می‌آیی. تو همچون شیر و شمشیر خداوند، پیشوای هدایت و قهرمانی به نام حیدر هستی.
من که تفسیر «سقاهم ربُّهم» یا رب ندانم
لیک می دانم علی را، صاحب و ساقی کوثر
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم معنای «سقاهم ربّهم» چیست، اما می‌دانم که علی، کسی است که صاحب و ساقی کوثر است.
آنکه اندر، لیل ظلما راکع و سجّاد و بکّاء
وانکه اندر، روز هیجا صف کش و صفدار و صفدر
هوش مصنوعی: آن شخصی که در شب ظلمانی به نماز و عبادت مشغول است و با خضوع و گریه به درگاه خداوند می‌پردازد، همان کسی است که در روز نبرد به صفوف جنگ می‌ایستد و به دفاع از حق می‌پردازد.
آنکه در محراب طاعت خاضع و مسکین و خاشع
وانکه اندر، حرب مرحب شیر مغضب لیث قسور
هوش مصنوعی: کسی که در جایگاه عبادت فروتن و در برابر خداوند متعالی تسلیم است، و کسی که در میدان جنگ با قدرت و شجاعت می‌جنگد و مقاوم است.
مرحبا، مرحب کشی کز تاب تیغ آبدارش
مرحب و مرکب به خاک افتاد و از جبریل شهپر
هوش مصنوعی: سلام و درود بر تو، ای کسی که با درخشش تابناک شمشیرت، دشمنان را از پا درآورده‌ای. مرکب و پهلوانان بر زمین افتاده‌اند و حتی جبرئیل با بال‌هایش در برابر تو متعجب است.
کی حصین می گشت حصن دین و محکم باب ایمان
آن در سنگین نمی کَندی اگر، از حصن خیبر
هوش مصنوعی: کسی که در برابر ایمان و اصول دینی خود استوار و محکم باشد، هرگز نمی‌تواند به راحتی از دیوارهای مستحکم عقیدتی‌اش عبور کند، حتی اگر به قدرت و استحکام دیوار خیبر نیز بر خورد کند.
آنچنان برکند با قهرش که گر، می خواستی او
می نشاندی بر در دروازه ی ملک عدم در
هوش مصنوعی: آنقدر با خشمش ما را از خود دور کرد که اگر خودت می‌خواستی، می‌توانستی او را در دروازه‌ی سرزمین نیستی قرار دهی.
کز عدم ننهد قدم دیگر کسی در ملک هستی
تا نیاید هرگز از آن در، بدر یکنفس کافر
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند قدمی دیگر در دنیای وجود بگذارد، زیرا تا زمانی که به درون این دنیا نیاید، هرگز نمی‌تواند از آن خارج شود، حتی اگر کافر باشد.
«لافتی الاّ علی لاسیف الاّ ذوالفقارش»
از احد آمد بشأن اندر اُحُد چون شد مظفّر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که در میدان نبرد، هیچ فخر و افتخاری جز با شمشیری خاص و منحصر به فرد نمی‌تواند وجود داشته باشد. در واقعه جنگ اُحُد، وقتی که پیروزی نصیب شد، به کمال افتخار و شجاعت اشاره می‌کند.
تا شود همرنگ با، حزبش به جنگ بدر و احزاب
آسمان پوشید ز انجم جوشن و از مهر مغفر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به فردی دارد که برای هماهنگ شدن با گروه خود، در جنگ بدر و احزاب، خود را به armor (زره) و helmet (کلاه‌خود) آراسته است. او همچون ستاره‌ها به آسمان می‌درخشد و خود را برای مواجهه با چالش‌ها آماده کرده است.
عمرو کافر کشتن او را نیست مدحی یا ثنایی
آنکه می باشد به امرش هست و بود عمرو کافر
هوش مصنوعی: قتل عمر کافر نه قابل ستایش است و نه مدح و ثنایی دارد. او جامع همه چیز است و به فرمان او وجود دارد.
تیغ لا شکلش به نفی کفر و در اثبات ایمان
کرد در عالم بلند آوازه ی الله اکبر
هوش مصنوعی: تیغ بدون شکلش به عنوان نشانه‌ای برای نفی کفر و اثبات ایمان در جهان، به بلندای صدای "الله اکبر" تبدیل شد.
از ازل با تیغ خونریزش اجل همراز و همدم
تا ابد با طایر تیرش قدر، هم بال و هم پر
هوش مصنوعی: از آغاز زمان، مرگ با تکیه بر شمشیر خونینش همواره با آدمی همراه و همدل بوده و تا ابد، مانند پرنده‌ای با تیرش، هم بال و هم پر است.
از گل آدم گُل رویش نه گر منظور بود
تیره خاکی را، ملایک سجده کی کردند یکسر
هوش مصنوعی: اگر منظور از گل آدم، فقط ظواهر باشد، پس ملائکه چرا تماماً سجده کردند؟ زیرا آنچه که سجده را سزاوار می‌کند، روح و معنای اوست، نه فقط خاکی که از آن ساخته شده است.
ساحلی از بحر جودش گر نبودی کوه جودی
تا قیامت نوح در کشتی به طوفان بودی اندر
هوش مصنوعی: اگر generosity او نبود، دریا را هم نمی‌توانستیم از جود و بخشایش او تصور کنیم، و تا ابد نداشته‌های نوح در کشتی در میان طوفان باقی می‌ماند.
پور آذر گر که سرگرم از ولای او نبودی
کی شدی برداً سلاماً آذرا، بر پورآذر
هوش مصنوعی: اگر پسر آذر به خاطر عواطف و عشق ورزی‌اش از سرزمین و سرنوشت خود غافل شود، چگونه می‌تواند در آغوش محبت و سلامتی قرار بگیرد؟
گر، نمی فرمود «اَقبل لاتخف» بر پور عمران
تا ابد، می بود ولی مدبراً، از بیم اژدر
هوش مصنوعی: اگر او به پسر عمران نمی‌فرمود «بیا، نترس» تا ابد می‌ماند، اما از ترس اژدر، او را به دور می‌کرد.
پور مریم گر نمودی مرده را خود زنده از دم
بود از آندم کش دمیدی ایلیا در جیب مادر
هوش مصنوعی: اگر پسر مریم (عیسای مسیح) کسی را که مرده است، زنده کند، از همان لحظه‌ای که دم به دم (نفس می‌زند) او زنده می‌شود. این به یادآور زمانی است که ایلیا در جیب مادرش تنفس می‌کرد.
بود او با، هر نبی در سرّ و با احمد به ظاهر
گر نبودی او نبودی هیچ یک ز ایشان پیمبر
هوش مصنوعی: او در باطن با هر پیامبری بوده و اگر به ظاهر با احمد (پیامبر اسلام) نبود، هیچ یک از آنها پیامبر نمی‌شدند.
از پی رفع خیال «لم یلد لم یولد» است این
کش نبی «کفواًله» گردید و می خواندش برادر
هوش مصنوعی: به دنبال انجام دادن این موضوع هستیم که مفهوم «لم یلد لم یولد» را روشن کنیم. این کشف باعث شده است تا نبی (پیامبر) به سطحی از آگاهی برسد که او را هم‌نوع خود بخواند و از این رو به ترویج برادری بپردازد.
کشتی هستی به دریای عدم نابود گشتی
هستی او گر، در این دریا نمی افکند لنگر
هوش مصنوعی: کشتی وجود تو در دریا و مکان‌نمایی نیستی غرق شده است. اگر وجود او باشد، در این دریا لنگر نمی‌اندازد.
گوهر تاج ولایت شاه اقلیم هدایت
کز عبودیّت شدش ملک ربوبیّت مسخّر
هوش مصنوعی: جواهر تاج سلطنت پادشاهی که در زمینه هدایت قرار دارد، از طریق بندگی به مقام ربوبیت دست یافته و بر آن تسلط یافته است.
چون منی کی می توان مدح و ثنا کردن شهی را
کش خدا مدّاح و قرآن مدح و راوی شد پیمبر
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم به ستایش و تعریف شاهی بپردازم که خود خداوند مداح اوست و قرآن هم به ستایش او پرداخته و پیامبر نیز به وصف او سخن گفته است.
یا امیرالمؤمنین یا ذالکرم یا شاه مردان
ای به هر دردی تو درمان وی به هر سرّی تو رهبر
هوش مصنوعی: ای امیر مؤمنان، ای بخشنده بزرگ، ای سلطان مردان، تو درمان هر بیماری و راهنمای هر راز هستی.
صد هزارم غم به قلب بی سکون گردیده مدغم
صد هزار آذر، به جان بیقرارم گشته مضمر
هوش مصنوعی: قلب من پر از غمی عمیق و ناپایدار است که در آن ده‌ها هزار شعله آتش پنهان شده و جانم را به شدت ناراحت کرده است.
دارم آذرها، به جان غم ها، به دل یکسرنهانی
نیست هرگز چاره آنها را، نه با زور و نه با زر
هوش مصنوعی: من در دل غم‌ها و صبرهای دشوار زندگی‌ام، امیدی ندارم که بتوانم به‌راحتی راه حلی برای این مشکلات پیدا کنم. نه با قدرت و نه با پول نمی‌توانم به این دردها پایان دهم.
زور و زر، هرگز نگرداند شقاوت را سعادت
جز تو قادر بر تصرّف کیست اندر عالم زر
هوش مصنوعی: قدرت و ثروت هیچ‌گاه نمی‌توانند شقاوت را به سعادت تبدیل کنند، جز تو که در این جهان تنها کسی هستی که بر این تغییر تسلط داری.
این شقاوت را مبدّل بر سعادت کن بزودی
حقّ احمد حقّ زهرا، حرمت شبیّر و شبّر
هوش مصنوعی: این سختی و بدبختی را به خوشبختی تبدیل کن. به زودی، به حقّ احمد و حقّ زهرا، مقام و عزت شبیّر و شبّر را حفظ کن.
هر بلایم بر سر آید یکسر از لاوبلی شد
گیرم اینجا بگذرد چون بگذرد فردای محشر
هوش مصنوعی: هر مشکلی که برایم پیش بیاید، به خاطر نادانی‌ام است. امیدوارم اینجا بگذرد، مانند روزی که محشر تمام می‌شود و همه چیز فراموش می‌شود.
یا علی این یک غمم باشد ز غمهای نهانی
هیچ یک ز آنها نباشد برتو پنهان و مستّر
هوش مصنوعی: ای علی، این یکی از غم‌های من باشد در میان غم‌های پنهانی. هیچ‌کدام از آن‌ها بر تو پوشیده و مخفی نیست.
دارم امّید و تمنّا از تو در دنیا و عقبی
لطف و احسان جود و اعطا، هی پیاپی هی مکرّر
هوش مصنوعی: در دنیا و آخرت به تو امید و خواسته دارم، لطف و بخششت را پیوسته و مکرر از تو می‌طلبم.