گنجور

شمارهٔ ۵

دل زاهدان فریبد لب لعل پر فریبت
که نماند هیچ کس را، به جهان سر شکیبت
دل من بگیر و بربند، به چین زلف یارا
چه شود اگر ز غربت به وطن رسد غریبت
تو چو شمع دلفروزی همه جمع عاشقان را
به خدا که هیچ پروا، نکنم من از لهیبت
به سپهرِ خوبرویی ، چو ز ناز  بذله گویی،
تو ادیب مهروماهی که توان شدن ادیبت
بگداخت جان عشّاق زآفتاب رویت
چو یخ فسرده برجا دل بوالهوس رقیبت
ز جراحتم چه پروا، که رسد هزار مرهم
ز تفقّدات افزون ز شماره و حسیبت
تو چو آفتاب طلعت نشنیدم و ندیدم
که مباد، هرگز از مطلع دلبری مغیبت
مگر، ای نهال دلکش ز ریاض جنّتی تو
که به باغ دلبری دیده ندیده به زسیبت
مکن ای کمندِ زلفش به من اینهمه تطاول
که مراست دست کوته ز فراز و از نشیبت
ز نشاط باده مستان به نوا، و شور و دستان
بدرند پرده ی جان که نگردد او حجیبت
چه غم ار، زناز ما را تو زقُرب خود برانی
که دل نیازمندان همه جا بود قریبت
چه تفاوتی گر، از قهر ز خویشتن برانی
که یکیست نزد عشّاق عنایت و عتیبت
زفراق رویت ای گل به دلم خلیده خاری
تو مگر خبر نداری که چه شد به عندلیبت
مگر آنکه دست گیری تو ز دست رفته یی را
که مرا نمی رسد دست به دامن رکیبت
تو که هستی ای «وفایی» بطلب ز مور کمتر
نه گمان که هرگز از شهد لبش شود نصیبت
مگر آنکه در همه عمر مریض عشق باشی
نه هراسی ار که باشد تب هجر او طبیبت

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل زاهدان فریبد لب لعل پر فریبت
که نماند هیچ کس را، به جهان سر شکیبت
هوش مصنوعی: دل زاهدان به زیبایی لب لعل فریب می‌خورد، اما در این دنیا هیچ‌کس نمی‌تواند به راحتی بر مشقت‌ها و سختی‌ها صبر کند.
دل من بگیر و بربند، به چین زلف یارا
چه شود اگر ز غربت به وطن رسد غریبت
هوش مصنوعی: دل من را به چنگ بگیر و محکم نگه‌دار، اما اگر زلف زیبای دوست به سرزمین خودش برسد، چه اتفاقی برای دل من می‌افتد اگر از دوری به وطن خود برگردد؟
تو چو شمع دلفروزی همه جمع عاشقان را
به خدا که هیچ پروا، نکنم من از لهیبت
هوش مصنوعی: تو مانند شمعی هستی که در دل همه عاشقان روشنی می‌بخشی. من به هیچ‌وجه از زیبایی تو نگران نیستم و به فکر هیچ چیز دیگری نیستم.
به سپهرِ خوبرویی ، چو ز ناز  بذله گویی،
تو ادیب مهروماهی که توان شدن ادیبت
هوش مصنوعی: به آسمان زیبایی، وقتی از سر ناز شوخی می‌کنی، تو یک شاعر با استعداد و خوش‌چهره‌ای هستی که می‌توانی به یک شاعر بزرگ تبدیل شوی.
بگداخت جان عشّاق زآفتاب رویت
چو یخ فسرده برجا دل بوالهوس رقیبت
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر زیبایی روی تو مانند یخ ذوب می‌شوند و دل کسی که عاشق توست همچنان در جای خود باقی می‌ماند.
ز جراحتم چه پروا، که رسد هزار مرهم
ز تفقّدات افزون ز شماره و حسیبت
هوش مصنوعی: از زخم‌هایم نگران نیستم، زیرا به اندازه‌ی فراوانی مرهم و درمان برای آن‌ها وجود دارد که از محبت‌ها و توجهات بیشمار به من ناشی می‌شود.
تو چو آفتاب طلعت نشنیدم و ندیدم
که مباد، هرگز از مطلع دلبری مغیبت
هوش مصنوعی: تو همچون آفتاب زیبایی که هیچ وقت نشنیده‌ام و ندیده‌ام. امیدوارم هیچ‌گاه از طلوع عشق و زیبایی‌ات دور نباشم.
مگر، ای نهال دلکش ز ریاض جنّتی تو
که به باغ دلبری دیده ندیده به زسیبت
هوش مصنوعی: آیا تو ای درخت زیبا و خوش‌نما از باغ بهشت، که در دلبری و زیبایی، دیده‌ای تا به حال نظیر تو را ندیده است؟
مکن ای کمندِ زلفش به من اینهمه تطاول
که مراست دست کوته ز فراز و از نشیبت
هوش مصنوعی: ای کمند زلف او، این همه طمع نکن به من! زیرا که من دستم به بالای این کلفتی و پایین این مشکل نمی‌رسد.
ز نشاط باده مستان به نوا، و شور و دستان
بدرند پرده ی جان که نگردد او حجیبت
هوش مصنوعی: از شادی نوشیدن شراب، مستان به نوا می‌پردازند و شور و حال آن‌ها پرده‌ی جان را می‌درند تا آنکه آنجا را به حجاب تن نسپرند.
چه غم ار، زناز ما را تو زقُرب خود برانی
که دل نیازمندان همه جا بود قریبت
هوش مصنوعی: چه غمی دارد اگر از نزد خود دورم کنی، چون دل‌های نیازمندان در همه جا به یادت و نزد توست.
چه تفاوتی گر، از قهر ز خویشتن برانی
که یکیست نزد عشّاق عنایت و عتیبت
هوش مصنوعی: اگر از خشم خود بر خودت غلبه کنی، چه فرقی دارد؟ زیرا در نظر عاشقان، محبت و عشق یکی است و همه چیز به نوعی به هم پیوسته است.
زفراق رویت ای گل به دلم خلیده خاری
تو مگر خبر نداری که چه شد به عندلیبت
هوش مصنوعی: از دوری روی تو، ای گل، دل من پر از داغ و درد است. آیا تو خبر نداری که چه بر سر بلبل عاشق افتاده است؟
مگر آنکه دست گیری تو ز دست رفته یی را
که مرا نمی رسد دست به دامن رکیبت
هوش مصنوعی: شاید تنها در صورتی که تو کمک کنی، من می‌توانم به کسی که از دست رفته دسترسی پیدا کنم، زیرا من نمی‌توانم به دامن کسی که به او وابسته‌ام برسم.
تو که هستی ای «وفایی» بطلب ز مور کمتر
نه گمان که هرگز از شهد لبش شود نصیبت
هوش مصنوعی: ای وفایی! تو که کیستی، از مور هم کمتر درخواست کن، به گمان نکن که هرگز از شهد لب او نصیبت خواهد شد.
مگر آنکه در همه عمر مریض عشق باشی
نه هراسی ار که باشد تب هجر او طبیبت
هوش مصنوعی: تنها در صورتی می‌توانی واقعا زندگی کنی که تمام عمر درگیر عشق باشی و از بیماری آن نترسی، چرا که این درد جدایی است که تو را درمان می‌کند.

حاشیه ها

1403/02/06 11:05
سیدمحمد جهانشاهی

به سپهرِ خوبرویی ، چو ز ناز  بذله گویی،