شمارهٔ ۲۴
ما در این شهر گداییم و گدای خودتیم
به تو وارد شده نازل به فنای خودتیم
ما که وارد، به تو هستیم چه اینجا چه به حشر
هرکجا پای حساب است به پای خودتیم
عجب است از کرمت گر ندهی ما را جای
زانکه مهمان رسیده به سرای خودتیم
بگسستیم دل از سلسله ی زلف بتان
تا که در سلسله ی مهر و وفای خودتیم
هشت سال است که در کوی تو هستیم مقیم
خود تو دانی که به امّید عطای خودتیم
ماسگ کوی تو هستیم همین ما را بس
که سگ قنبر و بر درب سرای خودتیم
بر سگان فخر کند گر سگ اصحاب رقیم
ما بر او فخر که در کهف ولای خودتیم
آن چنان پُر، ز وجودت شده اجزای وجود
که به هر عضو چو، نی پر ز صدای خودتیم
جز هوای تو هوایی نبود در سر ما
به سرت گر برود سر، به هوای خودتیم
به «وفایی» غم بی برگ و نوایی مپسند
که ستایشگر پر شور و نوای خودتیم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.