گنجور

شمارهٔ ۲۷ - بهانه

دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
افکند سر به زیر، حیا را بهانه کرد
آمد به بزم و، دید من تیره روز را
ننشست و رفت، تنگی جا را بهانه کرد
رفتم به مسجد از پی نظارهٔ رخش
بر رو گرفت دست و، دعا را بهانه کرد
آغشته بود پنجه‌اش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد
خوش می‌گذشت دوش صبوحی به کوی او
بر جا نشست و، شستن پا را بهانه کرد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
افکند سر به زیر، حیا را بهانه کرد
هوش مصنوعی: دلبر به من رسید و به بهانه‌ای بی‌وفایی کرد، سرش را پایین انداخت و به بهانه‌ای دیگر، حیا را نشان داد.
آمد به بزم و، دید من تیره روز را
ننشست و رفت، تنگی جا را بهانه کرد
هوش مصنوعی: او به جمع ما آمد و وضعیت ناگواری که من در آن بودم را دید. اما بدون اینکه بماند، بهانه کرد که جا تنگ است و رفت.
رفتم به مسجد از پی نظارهٔ رخش
بر رو گرفت دست و، دعا را بهانه کرد
هوش مصنوعی: به مسجد رفتم تا زیبایی چهره‌اش را تماشا کنم، که ناگهان دستم را گرفت و دعا را وسيله‌ای برای صحبت کردن کرد.
آغشته بود پنجه‌اش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد
هوش مصنوعی: دست او به خون عاشقان آلوده بود و برای توجیه این وضعیت، بهانه‌ای از حنا کردن دستش آورد.
خوش می‌گذشت دوش صبوحی به کوی او
بر جا نشست و، شستن پا را بهانه کرد
هوش مصنوعی: دیروز شب خوبی داشتم و در کوی او خوش گذراندم، اما وقتی خواستم بروم، به شستن پاهایم بهانه‌ای برای ماندن کردم.

حاشیه ها

1393/11/01 14:02
مجتبی خراسانی

نمیدانم چرا این غزل بر دل می نشیند .
احسنت
شاعر خوش قریحه

1394/01/12 19:04

در مصرع دوم بیت اول :
فکند سر به زیر، حیا را بهانه
به جای ویرگول « و » باید قرار بگیره

فکند سر به زیر و حیا را بهانه

1394/07/25 21:09
nasim

مصرع هشتم(بسته به دست خویش حنا را بهانه کرد)

1394/07/16 22:10
ناشناس

این غزل از نظیری نیشابوری است.

1395/03/12 00:06
هادی بزمی

در رابطه با زمین این شعر و تواردات و تتبعات و استقبال هایی که شده خواندن این مقاله خالی از لطف نیست:
پیوند به وبگاه بیرونی

1395/03/12 00:06
گمنام

جناب خراسانی،
تجاهل می فرمایید !

1397/12/19 09:03
Mani Khorsandi

تضمین کردم این غزل را سال 1349 خورشیدی
گفتم زمن گذشته وفا را بهانه کرد
در پیش من نشست و رضا را بهانه کرد
گفتم ز چیست اینهمه اندیشه ات بگو
سر بر هوا گرفته خدا را بهانه کرد
گفتم زمن گرفته دلت یا ز دیگری
با سر به یک اشاره دوتا را بهانه کرد
گفتم ز دوستان نمی بینمت کسی
با لطف دوستانه جفا را بهانه کرد
گفتم به دیدگان تو شبنم چرا نشست
اشکش فرو چکید و ریا را بهانه کرد
گفتم ز راه عشق ببوسم لبان تو
دستش به لب نهاده حیا را بهانه کرد
گفتم نگفته ای که بجان خواهمت تورا
رنجیده شد کمی بها را بهانه کرد
گفتم بیا که در دل منصور جای توست
عذری نداشت تنگی جا را بهانه کرد
منصور خورسندی 10/3/49

1403/04/08 23:07
جلال ارغوانی

شعری دل نشین  با بیانی شیرین 

عامیانه اما شاعرانه