گنجور

عزیزه ( با ترجمهٔ فارسی)

قطعه شعر زیبایی از استاد محمّد حسین بهجت تبریزی شهریار در رثای همسر مرحومه اش عزیزه خانم که در سنین جوانی بر اثر سکته ی قلبی در تهران دار فانی را وداع گفت و در گورستان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

نه ظریف بیر گلین عزیزه سنی
منه لایق تاری یاراتمیشدی !
بیر ظریف روحه بیر ظریف جسمی
ازدواج قدرتیله قاتمیشدی !!!
عشقیمین بولبولی سنی دوتموش
هرنه دونیاده گول وار ، آتمیشدی
سانکی دوستاق ایکن من آزاددیم
ائله عشقون منی یاهاتمیشدی !
سؤیدوگیم سانکی هم نفس اولالی
قفسیمدن منی چیخارتمیشدی
جنّت ائتمیش منیم جهنّمی می
یانماسین یاخماسین آزاتمیشدی
قاراگون قارقاسی قوناندا منیم
آغ گونوم وارسادا قاراتمیشدی
آدی باتمیش اجل گلنده بیزه
من آییم چیخدی گونده باتمیشدی
سارالیب گون شافاخدا قان چناغین
قورخودان تیتره ییب جالاتمیشدی
قارا بایگوش چالاندا آغ قوشومی
زعفران تک منی ساراتمیشدی
کور قضا ئوز یولون گئدن وقته
چاره نین یوللارین داراتمیشدی
نه قدر اوغدوم آچمادین گؤزیوی
گؤز سکوت ابدله یاتمیشدی
او آلا گؤز اویانمادی کی منیم
بختیمی مین کره اویاتمیشدی
داها کیپریکلرون اولوب نشتر
یارامین کؤزمه سین قاناتمیشدی
سن نه یاخشی ائشیتمدون بالالار
آنا وای ناله سین اوجاتمیشدی
سنی وئردیم بهشت زهرایه
منه مولا الین اوزاتمیشدی
اورگی دوغرانان آنان مه له دی
دونیا زهرین اونا یالاتمیشدی
سن باهار ائتدیگون چمنده خزان
هرنه گول غونچه وار سوزاتمیشدی
نه یامان یئرده کؤچدی کروانیمیز ؟
نه یئیین یوک یاپین دا چاتمیشدی
قیرخا سن یئتمه دون جاوان گئتدون
من گئدیدیم کی یئتدیم آتمیشدی
قوجا وقتیمده بو قارا بختیم
منی قول تک بلایه ساتمیشدی !!!

(عزیزه ! خداوند تو را یک عروس ظریف که لایق من بود خلق کرده بود ! و ازدواج یک روح ظریف را با قدرت به یک جسم ظریف پیوند داده بود !!!)(بلبل عشقم هر چه گل در دنیا بود را رها کرده بود و تنها تو را انتخاب کرده بود ! عشقت بقدری مرا بیخود کرده بود که گویا من از زندان در حال رها شدن بودم !)(گویا آنکه او را دوست داشتم با من هم نفس شده و از قفسم خارج کرده بود ! و دوزخ مرا مبدّل به بهشت نموده و آتش و سوزاندنش را کاسته بود !)(کلاغ سیاه بختی من وقتی به پرواز درآمد ، اگر روز سپیدی هم داشتم آنرا سیاه کرده بود ! مرگ که اسمش محو شود وقتی به منزل ما پا گذارد ، ماه من درآمده و خورشید هم غروب کرده بود !!!)(خورسید زرگون شده و آتشدان خونینش در شفق از ترس افتاده و پخش شده بود ! و جغد سیاه زمانیکه پرنده ی سپید مرا شکار کرده بود ، مرا بسان زعفران زردگون کرده بود !!!)(سرنوشت نابینا زمانیکه راه خود را طی میکرد ، راههای چاره و تدبیر را تنگ کرده بود ! و هر اندازه نوازشت کردم ، چشمهایت را باز نکردی و چشمهایت در سکوت ابدیّت خفته بودند !!!)(آن نگار زیبا چشم که بخت مرا هزاران بار بیدار کرده بود ، از خواب برنخواست ! و دیگر مژه هایت هم برایم نیشتر شده بود و بثوره ی جراحتم را به خونریزی انداخته بود !!!)(تو چه خوب شد نشنیدی که فرزندانت فریاد وای مادر بلند کرده بودند ! تو را به بهشت زهرا دادم و مولایم دستش را به سویم دراز کرده بود تا تو را از من بگیرد !!!)(مادر دلسوخته و داغدارت بسیار شیون کرد چرا که روزگار زهر خود را به او چشانده بود ! و چمنی را که تو بهار کرده بودی ، پاییز آمد و هرچه گل و غنچه در آن بود را پژمرده کرد !!!)(قافله ی ما به چه جای بدی کوچید ؟ و چه زود هم بار و بنه اش را به مقصد رسانید ! تو به سن چهل سالگی نرسیدی و جوانمرگ شدی ! کاش من میرفتم که شصت و هفت سال دارم !)

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قطعه شعر زیبایی از استاد محمّد حسین بهجت تبریزی شهریار در رثای همسر مرحومه اش عزیزه خانم که در سنین جوانی بر اثر سکته ی قلبی در تهران دار فانی را وداع گفت و در گورستان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
هوش مصنوعی: شعری زیبا از استاد محمد حسین بهجت تبریزی مشهور به شهریار وجود دارد که در آن به یاد همسر مرحومش، عزیزه خانم، سخن می‌گوید. او در سنین جوانی به دلیل سکته قلبی در تهران فوت کرد و در آرامگاه بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
نه ظریف بیر گلین عزیزه سنی
منه لایق تاری یاراتمیشدی !
هوش مصنوعی: تو زیبا و دوست‌داشتنی هستی و من لایق محبت تو نبودم!
بیر ظریف روحه بیر ظریف جسمی
ازدواج قدرتیله قاتمیشدی !!!
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی از ارتباط و هماهنگی میان روح و جسم اشاره دارد. می‌توان گفت که روح و جسم مانند دو جنبه از یک whole هستند که با هم تعامل دارند. این ارتباط می‌تواند به نوعی از قدرت و تأثیرگذاری اشاره داشته باشد که از این ترکیب حاصل می‌شود. به عبارت دیگر، روح و جسم هر کدام ویژگی‌ها و قدرت‌های خاص خود را دارند که با هم ترکیب می‌شوند و به یکدیگر نیرو می‌دهند.
عشقیمین بولبولی سنی دوتموش
هرنه دونیاده گول وار ، آتمیشدی
هوش مصنوعی: من عاشق توام، بلبل زیبایی که در هر گوشه از دنیا گل‌هایی از عشق به تو شکوفا کرده است، همه چیز را برای تو فدای کرده‌ام.
سانکی دوستاق ایکن من آزاددیم
ائله عشقون منی یاهاتمیشدی !
هوش مصنوعی: گویی که من علاقه‌ام را به تو از دل آزاد کرده‌ام، چون عشق تو وجودم را فرا گرفته است!
سؤیدوگیم سانکی هم نفس اولالی
قفسیمدن منی چیخارتمیشدی
هوش مصنوعی: من به خاطر تو در قفس هستم و در عین حال، نفس تو زندگی‌ام را تسخیر کرده است.
جنّت ائتمیش منیم جهنّمی می
یانماسین یاخماسین آزاتمیشدی
هوش مصنوعی: بهشت تو با من است، جهنمت هرگز نمی‌آید و نمی‌رود، آزادی‌ام از آن توست.
قاراگون قارقاسی قوناندا منیم
آغ گونوم وارسادا قاراتمیشدی
هوش مصنوعی: در روزی که من در دشت غم دلم را گم کرده‌ام، آتش شعله‌های غم بر دلم می‌سوزد.
آدی باتمیش اجل گلنده بیزه
من آییم چیخدی گونده باتمیشدی
هوش مصنوعی: مرگ به من نزدیک شده است و من به سوی آن می‌روم، آیا می‌دانی که این لحظه چقدر دردناک است؟
سارالیب گون شافاخدا قان چناغین
قورخودان تیتره ییب جالاتمیشدی
هوش مصنوعی: در این بیت به توصیف آتش و قدرت آن پرداخته شده است. آتش مانند موجودی زنده و دلداده به زندگی، می‌سوزد و هر چیزی را که به آن نزدیک شود، می‌ترساند و از خود دور می‌کند. این تصویر به خوبی احساس ترس و هیبت آتش را منتقل می‌کند.
قارا بایگوش چالاندا آغ قوشومی
زعفران تک منی ساراتمیشدی
هوش مصنوعی: در جایی که چالان (محل خاصی) وجود دارد، قوشی سفید همانند زعفران بر روی خاک نشسته و من نیز به آنجا رفته‌ام.
کور قضا ئوز یولون گئدن وقته
چاره نین یوللارین داراتمیشدی
هوش مصنوعی: زمانی که به سرنوشت نرسیده‌ای، به راهی که در آن هستی فکر نکن و به چاره‌هایی که در گذشته پیدا کرده‌ای توجه کن.
نه قدر اوغدوم آچمادین گؤزیوی
گؤز سکوت ابدله یاتمیشدی
هوش مصنوعی: دستانم را به خاطر او نگه می‌دارم، چرا که چشم‌هایش به آرامشی دایمی رسیده بود.
او آلا گؤز اویانمادی کی منیم
بختیمی مین کره اویاتمیشدی
هوش مصنوعی: او آن چشمان زیبا را به خواب رفته است که من بخت خود را به خاطر آن در جستجو بودم.
داها کیپریکلرون اولوب نشتر
یارامین کؤزمه سین قاناتمیشدی
هوش مصنوعی: این بیت به این معنا است که چطور چشم محبوبم به من می‌نگرد، گویی آن نگاه مملو از تیرهای عشق است که به قلبم اصابت کرده و مرا آسیب‌پذیر کرده است.
سن نه یاخشی ائشیتمدون بالالار
آنا وای ناله سین اوجاتمیشدی
هوش مصنوعی: سن نه یخشی ائشیتمیشدی، بالالار آنا وی ناله سین اوجاتمیشدی تو چه خوب به یاد می‌آوری، در آن زمان که مادران بچه‌ها با ناله‌هایشان در کنارشان بودند.
سنی وئردیم بهشت زهرایه
منه مولا الین اوزاتمیشدی
هوش مصنوعی: در بهشت زهرایی که مال من است، مولا، با تو در ارتباط هستم.
اورگی دوغرانان آنان مه له دی
دونیا زهرین اونا یالاتمیشدی
هوش مصنوعی: آنانی که در خانه‌ی خود زهر را با گیلاس در می‌آمیزند، در دنیا بر کرسی قدرت نشسته‌اند.
سن باهار ائتدیگون چمنده خزان
هرنه گول غونچه وار سوزاتمیشدی
هوش مصنوعی: بهار آمد و گل‌ها در شکوفه‌اند، اما پاییز همچنان بر سر ما سایه افکنده است.
نه یامان یئرده کؤچدی کروانیمیز ؟
نه یئیین یوک یاپین دا چاتمیشدی
هوش مصنوعی: چرا در این مکان هیچ چیز از ما باقی نمانده است؟ چرا هیچ چیز در کنار هم نیست که بتوانیم به آن تکیه کنیم؟
قیرخا سن یئتمه دون جاوان گئتدون
من گئدیدیم کی یئتدیم آتمیشدی
هوش مصنوعی: من در جایی که نه تو خواهی برگشت و نه من، چیزی را دیدم که باعث شد از آنجا دور شوم.
قوجا وقتیمده بو قارا بختیم
منی قول تک بلایه ساتمیشدی !!!
هوش مصنوعی: در این وقت و زمان، چه زمانی برای من باقی مانده است؟ ای کاش تقدیرم بهتر بود و سرنوشتم به شکل دیگری رقم می‌خورد!
(عزیزه ! خداوند تو را یک عروس ظریف که لایق من بود خلق کرده بود ! و ازدواج یک روح ظریف را با قدرت به یک جسم ظریف پیوند داده بود !!!)(بلبل عشقم هر چه گل در دنیا بود را رها کرده بود و تنها تو را انتخاب کرده بود ! عشقت بقدری مرا بیخود کرده بود که گویا من از زندان در حال رها شدن بودم !)(گویا آنکه او را دوست داشتم با من هم نفس شده و از قفسم خارج کرده بود ! و دوزخ مرا مبدّل به بهشت نموده و آتش و سوزاندنش را کاسته بود !)(کلاغ سیاه بختی من وقتی به پرواز درآمد ، اگر روز سپیدی هم داشتم آنرا سیاه کرده بود ! مرگ که اسمش محو شود وقتی به منزل ما پا گذارد ، ماه من درآمده و خورشید هم غروب کرده بود !!!)(خورسید زرگون شده و آتشدان خونینش در شفق از ترس افتاده و پخش شده بود ! و جغد سیاه زمانیکه پرنده ی سپید مرا شکار کرده بود ، مرا بسان زعفران زردگون کرده بود !!!)(سرنوشت نابینا زمانیکه راه خود را طی میکرد ، راههای چاره و تدبیر را تنگ کرده بود ! و هر اندازه نوازشت کردم ، چشمهایت را باز نکردی و چشمهایت در سکوت ابدیّت خفته بودند !!!)(آن نگار زیبا چشم که بخت مرا هزاران بار بیدار کرده بود ، از خواب برنخواست ! و دیگر مژه هایت هم برایم نیشتر شده بود و بثوره ی جراحتم را به خونریزی انداخته بود !!!)(تو چه خوب شد نشنیدی که فرزندانت فریاد وای مادر بلند کرده بودند ! تو را به بهشت زهرا دادم و مولایم دستش را به سویم دراز کرده بود تا تو را از من بگیرد !!!)(مادر دلسوخته و داغدارت بسیار شیون کرد چرا که روزگار زهر خود را به او چشانده بود ! و چمنی را که تو بهار کرده بودی ، پاییز آمد و هرچه گل و غنچه در آن بود را پژمرده کرد !!!)(قافله ی ما به چه جای بدی کوچید ؟ و چه زود هم بار و بنه اش را به مقصد رسانید ! تو به سن چهل سالگی نرسیدی و جوانمرگ شدی ! کاش من میرفتم که شصت و هفت سال دارم !)
هوش مصنوعی: عزیزم، خداوند تو را به عنوان یک عروس زیبا و شایسته برای من آفریده بود. رابطه‌ام با تو به مانند پیوندی بود که روحی لطیف را با جسمی نازک مرتبط می‌سازد. عشق تو چنان مرا تحت تأثیر قرار داده بود که انگار از بند زندان رهایی یافته‌ام. گویی که عشق تو مرا از قفص نجات داده و دوزخ را به بهشت تبدیل کرده بود. هر زمان که خوشبختی به سراغ من می‌آمد، اگرچه روزهای روشنی هم داشتم، آن‌ها را به سیاهی می‌کشاند. وقتی مرگ به در خانه‌ام می‌آمد، به معنای واقعی کلمه نور زندگی‌ام را از من می‌گرفت. آفتاب هم از خوف ناپدید می‌شد و تاریکی جای آن را می‌گرفت. زمانی که سرنوشت نابینا بود، راه حل‌ها و راه‌های نجات را بر من می‌بست. علی‌رغم محبت‌هایم، تو هرگز چشمانت را باز نکردی و در سکوتی ابدی خواب ماندی. آن چهره‌ی زیبای تو که بارها زندگی‌ام را روشن کرده بود، دیگر بیدار نشد. مژه‌هایت همچون نیزه بر جراحتم فرود می‌آمدند و زخمم را عمیق‌تر می‌کردند. چه خوب بود اگر صدای فریاد فرزندانت را نمی‌شنیدی که می‌گفتند "وای مادر!". تو را به آرامستان سپردم و مولا در دستش، به سوی من دراز کرده بود تا تو را از من بگیرد. مادرم که دلتنگ و نالان بود، روزگار سختی را تجربه کرده و غم را چشیده بود. بهاری که تو برای ما به ارمغان آورده بودی، ناگهان به پاییز بدل شد و همه‌ی گل‌ها و غنچه‌ها را پژمرده کرد. ما به کجا کوچیده‌ایم و چه زود بار و بنه‌امان را به مقصد رساندیم؟ تو به سن چهل سالگی نرسیدی و به جوانی از دنیا رفتی، در حالی که من شصت و هفت سال دارم و ای کاش من به جای تو می‌رفتم.

حاشیه ها

1391/05/16 06:08
پرویز صبری

شهریار منه بو شعری اوخوموشدی
نه گوزل سوزلری بیر بیرینه قوشموشدی
اما حیف کی نه دوزی واریدی نه دادی
گرک دوزلی شعراولایدی عزیزنین یادی
عزیزه اوزی بیر دوزلی خانیمیدی
استاد همیشه دییردی عزیزمنیم جانمیدی
...
عزیزه خانیم فرکلری چوخ ایستردی
شهریار اوخویوب اودا کف چکردی
ای کاش بو شعرده اغیراولمیایدی
عزیزیه عزیزه کیمین شعر قوشایدی
با احترام شاگرد کوچک استاد شهریار پرویز صبری تهران

1400/12/11 19:03
رضا رحیم

با سلام . عاشق شعرهای ترکی استاد شهریار میباشم

 

 

1401/11/24 14:01
علی‌اکبر مصورفر

وقتی بیت ۱۲:

کور قضا ئوز یولون گئدن وقته
چاره نین یوللارین داراتمیشدی

 

(سرنوشت نابینا زمانی که راه خود را طی می‌کرد، راه‌های چاره و تدبیر را تنگ کرده بود.)

را از زبان خود شهریار می‌شنویم، به جای «گئدن وقته» که ثقیل است، می‌گوید: «گنلدنده»:

کور قضا ئوز یولون «گنلدنده»
چاره‌نین یوللارین داراتمیشدی

یعنی:

وقتی روزگارِ کور راهِ خود را گشاد می‌کرد،
راه‌های چاره را تنگ کرده بود

این بیت در دیوان ترکی شهریار نیز که من در اختیار دارم، به همین صورتی که در گنجور هست آمده است. حالا خود شهریار آن را عوض کرده، یا ناشر فکر کرده این طور مودبانه‌تر است (!) یا دست سانسور در کار بوده، خبر ندارم.

با این تغییر، نه تنها آن مراعات‌النظیر زیبا بین گشاد و تنگ از بین رفته است، از نظر معنا هم غلط شده است. مگر این که «وقته» را «وقت‌ده» بنویسیم و «وخ‌ده» بخوانیم.

ضمنا با این دستکاری طنز تلخ شهریار که در اشعار ترکی‌اش موج می‌زند، از بین می‌رود.