گنجور

غزل شمارهٔ ۹۳ - ساز عبادی

تا کی چو باد سر بدوانی به وادی‌ام
ای کعبهٔ مراد ببین نامرادی‌ام
دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
گویی چراغ کوکبهٔ بامدادی‌ام
چون لاله‌ام ز شعلهٔ عشق تو یادگار
داغ ندامتی است که بر دل نهادی‌ام
دیوانه دل به حلقهٔ زلف تو بسته بود
چون شد پری که سلسله از پا گشادی‌ام
رفتی به کوی دیگر و بردی مرا ز یاد
من هم روم به گور که دیگر زیادی‌ام
مرغ بهشت بودم و افتادمت به دام
اما تو طفل بودی و از دست دادی‌ام
چون طفل اشک پرده‌دری شیوهٔ تو بود
پنهان نمی‌کنم که ز چشم اوفتادی‌ام
من درس عشق جز خط سبزی نخوانده‌ام
سرمشق آبرویی که به این بی‌سوادی‌ام
گفتی خمار عشق به تریاق صبر کش
من خود به این کشندهٔ بی‌پیر عادی‌ام
فرزند سرفراز خدا را چه عیب داشت
ای مادر فلک که سیه‌بخت زادی‌ام
توفان عشق هرچه تواند بگو بکن
شمعم ولی به حجلهٔ فانوس بادی‌ام
بی‌تار طُرّه‌های تو مرهم گذار دل
با زخمهٔ صبا و سه‌تار عبادی‌ام
در کوهسار عشق و وفا آبشار غم
خواند به اشک شوقم و گلبانک شادی‌ام
با این خط شکسته قلم‌ها دود به سر
در جست‌وجوی نسخهٔ شعر مدادی‌ام
شب بود و عشق و وادی هجران و شهریار
ماهی نتافت تا شود از مهر هادی‌ام

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا کی چو باد سر بدوانی به وادی‌ام
ای کعبهٔ مراد ببین نامرادی‌ام
هوش مصنوعی: تا چه زمانی مانند باد در پی هدف‌های خود خواهی دوید، ای کعبه‌ای که به آن امید دارم؟ به من نگاه کن و ببین که چقدر از آرزوهایم دور مانده‌ام.
دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
گویی چراغ کوکبهٔ بامدادی‌ام
هوش مصنوعی: دل‌تنگ شب‌های تاریکم و به ستاره‌ها نگاه می‌کنم، گویی چراغی برای روشن کردن صبح زود من است.
چون لاله‌ام ز شعلهٔ عشق تو یادگار
داغ ندامتی است که بر دل نهادی‌ام
هوش مصنوعی: من مانند لاله‌ای هستم که از شعله عشق تو زنده‌ام، و این نشان‌دهنده‌ی داغ ندامتی است که در دل من گذاشتی.
دیوانه دل به حلقهٔ زلف تو بسته بود
چون شد پری که سلسله از پا گشادی‌ام
هوش مصنوعی: دل دیوانه‌ام به زلف‌های تو چنگ زده بود، اما حالا که پری گسسته از زنجیرش است، من هم از بند تو رها شده‌ام.
رفتی به کوی دیگر و بردی مرا ز یاد
من هم روم به گور که دیگر زیادی‌ام
هوش مصنوعی: رفتنت به جای دیگری باعث شد که تو مرا فراموش کنی. من هم به گور می‌روم، چون دیگر جایی در زندگی‌ات ندارم.
مرغ بهشت بودم و افتادمت به دام
اما تو طفل بودی و از دست دادی‌ام
هوش مصنوعی: من از فرشته‌های بهشتی بودم و به دام افتادم، اما تو هنوز کودک بودی و نتوانستی مرا نگه‌داری.
چون طفل اشک پرده‌دری شیوهٔ تو بود
پنهان نمی‌کنم که ز چشم اوفتادی‌ام
هوش مصنوعی: چون کودکانی که بی‌پرده و شفاف گریه می‌کنند، من نیز نمی‌توانم پنهان کنم که از نگاه تو دور افتاده‌ام.
من درس عشق جز خط سبزی نخوانده‌ام
سرمشق آبرویی که به این بی‌سوادی‌ام
هوش مصنوعی: من فقط یک خط سبز از عشق را مطالعه کرده‌ام و حالا به خاطر نادانی‌ام در این زمینه، احساس شرمساری می‌کنم.
گفتی خمار عشق به تریاق صبر کش
من خود به این کشندهٔ بی‌پیر عادی‌ام
هوش مصنوعی: گفتی که برای درمان حال پریشانم باید به صبر پناه ببرم، اما من خود به این دردآور بی‌پناهی عادت کرده‌ام.
فرزند سرفراز خدا را چه عیب داشت
ای مادر فلک که سیه‌بخت زادی‌ام
هوش مصنوعی: ای مادر آسمان، فرزند بزرگوار خدا چه اشکالی داشت که من از سرنوشت بدی به دنیا آمده‌ام؟
توفان عشق هرچه تواند بگو بکن
شمعم ولی به حجلهٔ فانوس بادی‌ام
هوش مصنوعی: طوفان عشق هرچه قدر می‌تواند بگوید و انجام بدهد، اما من شمعی هستم که در مقابل باد، در وهله‌ای از آن، در حجلهٔ چراغی که می‌درخشد، به سادگی خاموش می‌شوم.
بی‌تار طُرّه‌های تو مرهم گذار دل
با زخمهٔ صبا و سه‌تار عبادی‌ام
هوش مصنوعی: بدون تارهای موی تو، دل را با نواهای نسیم و ساز عبادت تسکین می‌دهم.
در کوهسار عشق و وفا آبشار غم
خواند به اشک شوقم و گلبانک شادی‌ام
هوش مصنوعی: در کوه‌های عشق و ارتباط وفاداری، آبشاری از غم با اشک‌های شادی من و نغمه‌های خوشحالی‌ام به صدا درآمد.
با این خط شکسته قلم‌ها دود به سر
در جست‌وجوی نسخهٔ شعر مدادی‌ام
هوش مصنوعی: با این خط ناخوانا و ناتمام، نوشته‌هایم در جستجوی نسخه‌ای از شعرهای مدادیم، در حال دود شدن و گم شدن هستند.
شب بود و عشق و وادی هجران و شهریار
ماهی نتافت تا شود از مهر هادی‌ام
هوش مصنوعی: در شب، عشق و جدایی حاکم بود و ماه همچون شهریاری درخشید تا نور محبت مرا راهنمایی کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۳ - ساز عبادی به خوانش پری ساتکنی عندلیب