گنجور

غزل شمارهٔ ۹۰ - چشمه قاف

از همه سوی جهان جلوه او می‌بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می‌بینم
چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهره اوست که با دیده او می‌بینم
تا که در دیده من کون و مکان آینه گشت
هم در آن آینه آن آینه‌رو می‌بینم
او صفیری که ز خاموشی شب می‌شنوم
وآن هیاهو که سحر بر سر کو می‌بینم
چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می‌بینم
تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو می‌بینم
زشتی‌ای نیست به عالم که من از دیده او
چون نکو می‌نگرم جمله نکو می‌بینم
با که نسبت دهم این زشتی و زیبایی را
که من این عشوه در آیینه او می‌بینم
در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو می‌بینم
جوی را شده‌ای از لؤلؤ دریای فلک
باز دریای فلک در دل جو می‌بینم
ذره خشتی که فراداشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو می‌بینم
غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک
خار را سوزن تدبیر و رفو می‌بینم
با خیال تو که شب سر بنهم بر خارا
بستر خویش به خواب از پر قو می‌بینم
با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز
نرگس مست ترا عربده‌جو می‌بینم
این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجه قهرش به گلو می‌بینم
آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
شهریار این همه زان راز مگو می‌بینم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از همه سوی جهان جلوه او می‌بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می‌بینم
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ای از دنیا، زیبایی و حضور او را می‌بینم؛ جهان همانند آینه‌ای است که همه جا جلوه و نماد او را به نمایش می‌گذارد.
چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهره اوست که با دیده او می‌بینم
هوش مصنوعی: چشم و زیبایی از اوست و ما چه توانایی داریم، ای دل! چهره اوست که با چشم او می‌بینم.
تا که در دیده من کون و مکان آینه گشت
هم در آن آینه آن آینه‌رو می‌بینم
هوش مصنوعی: وقتی که جهان و همه چیز در نگاه من به مانند آینه‌ای می‌شود، در همان آینه، حقیقت و جمال محبوب را می‌بینم.
او صفیری که ز خاموشی شب می‌شنوم
وآن هیاهو که سحر بر سر کو می‌بینم
هوش مصنوعی: من نغمه‌ای را که در سکوت شب می‌شنوم و آن شور و هیاهویی را که صبحگاه در کوچه‌ها می‌بینم، حس می‌کنم.
چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می‌بینم
هوش مصنوعی: هنگامی که در روز نوروز، معشوقه‌ام لباسش را از سبزه و گل می‌سازد، رنگ‌ها و عطرهای متنوعی را در او مشاهده می‌کنم.
تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو می‌بینم
هوش مصنوعی: زمانی که یک قطره از این چشمه را نوشیدم، احساس می‌کنم که در قله کوه از چشمه و دریا، درون سبویی را می‌توانم ببینم.
زشتی‌ای نیست به عالم که من از دیده او
چون نکو می‌نگرم جمله نکو می‌بینم
هوش مصنوعی: در زندگی، هیچ چیزی را زشت نمی‌دانم؛ زیرا وقتی به چیزها از دیدگاه مثبت نگاه می‌کنم، همه چیز را زیبا و خوب می‌بینم.
با که نسبت دهم این زشتی و زیبایی را
که من این عشوه در آیینه او می‌بینم
هوش مصنوعی: با چه کسی می‌توانم این زیبایی و زشتی را مقایسه کنم که من این دل‌فریبی را در آینه او مشاهده می‌کنم؟
در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو می‌بینم
هوش مصنوعی: درختان و گل‌ها در حال نماز خواندن به نظر می‌رسند و به خاطر باد، خمیده شده‌اند. من در حال وضو گرفتن، این مناظر را می‌بینم.
جوی را شده‌ای از لؤلؤ دریای فلک
باز دریای فلک در دل جو می‌بینم
هوش مصنوعی: تو مانند جوی شناور از مرواریدهای آسمان هستی، و من در دل این جوی، دریای آسمان را مشاهده می‌کنم.
ذره خشتی که فراداشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو می‌بینم
هوش مصنوعی: یک دانه کوچک که بخشی از کیهان بزرگ است، در واقع نمایی از آن عظمت را در دل خود دارد.
غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک
خار را سوزن تدبیر و رفو می‌بینم
هوش مصنوعی: غنچه را می‌بینم که لباسش از غم عشق پاره شده است و خار را هم می‌بینم که با سوزن تدبیر و اصلاح، درست شده است.
با خیال تو که شب سر بنهم بر خارا
بستر خویش به خواب از پر قو می‌بینم
هوش مصنوعی: وقتی که با خیال تو به خواب می‌روم و سر بر روی زمین می‌گذارم، خواب‌های شیرینی همچون پر قو را تجربه می‌کنم.
با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز
نرگس مست ترا عربده‌جو می‌بینم
هوش مصنوعی: با چه دلی به گلزار زیبایی‌ات بیایم، در حالی که هنوز نرگس مست تو را به شورش و هیجان می‌بینم؟
این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجه قهرش به گلو می‌بینم
هوش مصنوعی: این بدن خسته و ناتوان به آخرین حد خود رسیده و هیچ راه فراری ندارد. من از شدت ظلمی که از آسمان به او وارد شده، وضعیت ناراحت‌کننده‌ای را احساس می‌کنم.
آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
شهریار این همه زان راز مگو می‌بینم
هوش مصنوعی: آسمان یک راز را به من گفت، اما به کسی دیگر نگفت. شهریار، این همه راز را نگو که من می‌توانم آنها را ببینم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۰ - چشمه قاف به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1393/04/30 13:06
نام؟

خیلی زیباست. در تمام ابیات می توان وحدت وجود را دید.

1395/12/20 19:03
مراد بیگ

جوی را شده ئی از لؤلؤ دریای فلک
باز دریای فلک در دل جو می بینم
صحیح آن اینست:
جوی را شَدّه یی از لؤلؤ دریای فلک
باز دریای فلک در دل جو می بینم
شَدّه =رشته ای که دانه های گرانبها را بدان کشیده و به گردن یا جامه آویزند