گنجور

غزل شمارهٔ ۸۸ - به مرغان چمن

خراب از باد پائیز خمارانگیز تهرانم
خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
خدایا خاطرات سرکش یک عمر شیدایی
گرفته در دماغی خسته چون خوابی پریشانم
خیال رفتگان شب تا سحر در جانم آویزد
خدایا این شب آویزان چه می خواهند از جانم
پریشان یادگاریهای بر بادند و می پیچند
به گلزار خزان عمر چون رگبار بارانم
خزان هم با سرود برگ ریزان عالمی دارد
چه جای من که از سردی و خاموشی زمستانم
مگر کفارهٔ آزادی و آزادگی‌ها بود
که اعصابم غل و زنجیر گشت و صبر زندانم
به بحرانی که کردم آتشم شد از عرق خاموش
خوشا آن آتشین‌تب‌ها که دلکش بود هذیانم
سه تار مطرب شوقم گسسته سیم جانسوزم
شبان وادی عشقم شکسته نای نالانم
نه جامی کو دمد در آتش افسرده جان من
نه دودی کو برآید از سر شوریده سامانم
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وی
به اشک توبه خوش کردم که می بارد به دامانم
گره شد در گلویم ناله جای سیم هم خالی
که من واخواندن این پنجه پیچیده نتوانم
کجا یار و دیاری ماند از بی مهری ایام
که تا آهی برد سوز و گداز من به یارانم
بیا ای کاروان مصر آهنگ کجا داری؟
گذر بر چاه کنعان کن من آخر ماه کنعانم
سرود آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش
شب پائیز تبریز است و در باغ گلستانم
گروه کودکان سرگشته چرخ و فلک بازی
من از بازی این چرخ فلک سر در گریبانم
به مغزم جعبه شهر فرنگ عمر بی حاصل
به چرخ افتاده و گوئی در آفاقست جولانم
چه دریایی چه طوفانی که من در پیچ و تاب آن
به زورقهای صاحب کشته سرگشته می مانم
ازین شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگین
چه می گویم نمی فهمم چه می خواهم نمی دانم
به اشک من گل و گلزار شعر فارسی خندان
من شوریده بخت از چشم گریان ابر نیسانم
کجا تا گویدم برچین و تا کی گویدم برخیز
به خوان اشک چشم و خون دل عمریست مهمانم
به نامردی مکن پستم بگیر ای آسمان دستم
که من تا بوده و هستم غلام شاه مردانم
چه بیمِ غرقم از عُمّان که جُستم گوهر ایمان
دلا هرچند کز حرمان هنر بس بود تاوانم
فلک گو با من این نامردی و نامردمی بس کن
که من سلطان عشق و شهریار شعر ایرانم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خراب از باد پائیز خمارانگیز تهرانم
خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
هوش مصنوعی: در پی طوفان‌های پاییزی، حال و روز من در تهران در هم ریخته است و به یاد بهار شاداب و پرهیاهوی شمران غمگین و بی‌قرارم.
خدایا خاطرات سرکش یک عمر شیدایی
گرفته در دماغی خسته چون خوابی پریشانم
هوش مصنوعی: خدایا، یادها و لحظه‌های شگفت‌انگیز یک عمر عشق و شیدایی در ذهنم مانده و حالا در حالی که خسته و سردرگم هستم، مانند خواب‌های آشفته به سراغم می‌آیند.
خیال رفتگان شب تا سحر در جانم آویزد
خدایا این شب آویزان چه می خواهند از جانم
هوش مصنوعی: در این شب، یاد و خاطر مردگان تا صبح در وجودم باقی مانده و من از خدا می‌پرسم که این یادها و آرزوها چه خواسته‌ای از من دارند.
پریشان یادگاریهای بر بادند و می پیچند
به گلزار خزان عمر چون رگبار بارانم
هوش مصنوعی: یادگارهای آشفته‌ام مانند برگهای خشک پاییزی هستند که به آرامی در باغی پر از گل می‌چرخند، درست مانند بارانی که بی‌هدف بر زمین می‌زند.
خزان هم با سرود برگ ریزان عالمی دارد
چه جای من که از سردی و خاموشی زمستانم
هوش مصنوعی: پاییز هم با آواز و زیبایی خود، حال و هوای خاصی دارد و چه برسد به من که در سردی و سکوت زمستان غرق شده‌ام.
مگر کفارهٔ آزادی و آزادگی‌ها بود
که اعصابم غل و زنجیر گشت و صبر زندانم
هوش مصنوعی: آیا هزینهٔ آزادی و آزادگی این است که احساس کنم تحت فشار و در بند هستم و صبر من به درد و رنجی شبیه زندان تبدیل شده است؟
به بحرانی که کردم آتشم شد از عرق خاموش
خوشا آن آتشین‌تب‌ها که دلکش بود هذیانم
هوش مصنوعی: من در مسیری پر از بحران و التهاب قرار دارم و این وضعیت باعث شده که درونم مانند آتش خاموشی، ملتهب و خفه باشد. اما خوشا به حال آن احوالاتی که موجب شوق و جذابیت قلبم شده و باعث می‌شود که در هذیان‌هایم غرق شوم.
سه تار مطرب شوقم گسسته سیم جانسوزم
شبان وادی عشقم شکسته نای نالانم
هوش مصنوعی: نواهای دلنشین و شاد من در هم ریخته و با غمی جانسوز همراه است. در دل شب، در عالم عشق، صدای نالان و غمگین من به گوش می‌رسد.
نه جامی کو دمد در آتش افسرده جان من
نه دودی کو برآید از سر شوریده سامانم
هوش مصنوعی: من نه از شراب مست می‌شوم که جانم را تسکین دهد و نه از دودی که از دل بی‌تابی‌ام برمی‌خیزد، هیچ چیز نمی‌تواند حال خراب من را بهبود بخشد.
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وی
به اشک توبه خوش کردم که می بارد به دامانم
هوش مصنوعی: شمعی که در کنارم روشن بود، به ناگاه خاموش شد. از شدت ناراحتی، اشک‌های توبه‌ام از چشمانم سرازیر شد و این اشک‌ها بر دامانم می‌ریزد.
گره شد در گلویم ناله جای سیم هم خالی
که من واخواندن این پنجه پیچیده نتوانم
هوش مصنوعی: در گلویم صدایی می‌نالد که به‌جای سیم، جایی خالی است و من نمی‌توانم این دست‌های پیچیده را بخوانم.
کجا یار و دیاری ماند از بی مهری ایام
که تا آهی برد سوز و گداز من به یارانم
هوش مصنوعی: کجا می‌توان یار و دیاری یافت که از بی‌محبتی روزگار به دور باشد، وقتی که به خاطر دل‌سوزی و تالم خود، آوایی از دل می‌کشم برای دوستانم؟
بیا ای کاروان مصر آهنگ کجا داری؟
گذر بر چاه کنعان کن من آخر ماه کنعانم
هوش مصنوعی: ای کاروان، به کدام سمت در حرکت هستی؟ می‌دانی که من در نهایت به ماه کنعان تعلق دارم، پس بر چاه کنعان بگذری!
سرود آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش
شب پائیز تبریز است و در باغ گلستانم
هوش مصنوعی: آبشار زیبا و دلنشینی در اطراف قلعه‌ام در دل شب‌های پاییز تبریز به گوش می‌رسد و در باغ گلستانم جاری است.
گروه کودکان سرگشته چرخ و فلک بازی
من از بازی این چرخ فلک سر در گریبانم
هوش مصنوعی: گروهی از کودکان که در دنیای خود گم شده‌اند، در حال خوش گذرانی و بازی در چرخ‌وفلک هستند. اما من از این بازی دوری کرده‌ام و در افکار و مشکلات خود غرق شده‌ام.
به مغزم جعبه شهر فرنگ عمر بی حاصل
به چرخ افتاده و گوئی در آفاقست جولانم
هوش مصنوعی: در ذهن من، تصویراتی از دنیای پرهیاهو و رنگارنگ جمع شده است، ولی عمرم بی‌اثر و بی‌ثمر می‌گذرد و به نظر می‌رسد که در دنیای وسیع و بی‌کران در حال گردش و حرکت هستم.
چه دریایی چه طوفانی که من در پیچ و تاب آن
به زورقهای صاحب کشته سرگشته می مانم
هوش مصنوعی: در این دریا و طوفان عظیم، من به شدت در تلاطم آن غرق شده‌ام و مانند قایق‌های بی‌صاحب، سرگردان و گیج به نظر می‌رسم.
ازین شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگین
چه می گویم نمی فهمم چه می خواهم نمی دانم
هوش مصنوعی: امشب به خاطر حالتی که دارم، خیلی آشفته و سنگین هستم. از هیجان و آشفتگی‌ام نمی‌توانم چیزی بگویم و حتی نمی‌دانم چه می‌خواهم.
به اشک من گل و گلزار شعر فارسی خندان
من شوریده بخت از چشم گریان ابر نیسانم
هوش مصنوعی: به خاطر اشک‌های من، باغ و گل‌های شعر فارسی شاداب و خندان می‌شوند، زیرا من که بختی بد و آشفته دارم، مانند ابرهای بهاری، گریان هستم.
کجا تا گویدم برچین و تا کی گویدم برخیز
به خوان اشک چشم و خون دل عمریست مهمانم
هوش مصنوعی: احساس می‌کنم که سال‌هاست در این دنیا با درد و غم زندگی می‌کنم و بی‌وقفه در حال گریه، اشک می‌ریزم و در دل خود داغ و اندوه دارم. همچنان در انتظار آن moment هستم که از این وضعیت رهایی یابم، اما انگار هرگز فرصتی برای آرامش و راحتی پیدا نمی‌کنم.
به نامردی مکن پستم بگیر ای آسمان دستم
که من تا بوده و هستم غلام شاه مردانم
هوش مصنوعی: ای آسمان، به من ظلم نکن و مرا به زمین نزن، چرا که همیشه و در هر زمان من خدمتگذار و غلام افراد بزرگ و شجاع بوده‌ام.
چه بیمِ غرقم از عُمّان که جُستم گوهر ایمان
دلا هرچند کز حرمان هنر بس بود تاوانم
هوش مصنوعی: به شدت نگران این هستم که در دریا غرق شوم، زیرا در جستجوی گوهر ایمان دلم هستم. هرچند که از فقدان هنر، هزینه‌ی زیادی باید پرداخت کنم.
فلک گو با من این نامردی و نامردمی بس کن
که من سلطان عشق و شهریار شعر ایرانم
هوش مصنوعی: ای آسمان، دیگر این بی‌عدالتی و ناپاکی را کنار بگذار، زیرا من پادشاه عشق و فرمانروای شعر ایران هستم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۸ - به مرغان چمن به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/02/01 23:05
محمد

در مصراع «چه جای من که از سردی و خاموشی ز مستانم»
ظاهراً کلمه آخر مصراع «زمستانم» است که بین «ز» و «مستانم» یک فاصله هست و ممکن است موجب غلط خوانی شعر بشود.

1394/09/12 22:12
Yousef

در مصراع یازدهم باغ گلستان نام یکی از پارکهای قدیمی تبریز آمده که استاد با ظرافت بسیار زیبایی از آن یاد کرده است.

1396/06/18 10:09
محمد عسگری

شاه بیت این غزل جا افتاده لطفا اضافه کنید
به نامردی مکن پستم بگیر ای آسمان دستم
که من تا بودن و هستم غلام شاه مردانم

1396/06/18 10:09
محمد عسگری

ببخشید اصلاح می کنم
به نامردی مکن پستم بگیر ای آسمان دستم
که من تا بوده و هستم غلام شاه مردانم

1398/06/18 10:09
محمد

حدود 5 بیت جا افده است
لطفا متن کامل شعر را اضافه کنید:

خراب از یاد ِ پاییز ِ خمارانگیز ِِ تهرانم
خمار ِ آن بهارِ شوخ و شهر آشوبِ شمرانم
خدایا خاطراتِ سرکشِ یک عمر شیدایی
گرفته در دماغی خسته چون خوابی پریشانم
خیال ِ رفتگان شب تا سحر در جانم آویزد
خدایا این شب آویزان چه می خواهند از جانم
پریشان یادگاری های بربادند و می پیچند
به گلزار خزان عمر چون رگبار بارانم
خزان هم با سرود برگ ریزان عالمی دارد
چه جای من که از سردی و خاموشی زمستانم
مگر کفاره ی آزادی و آزادگی ها بود
که اعصابم غل و زنجیر گشت و صبر، زندانم
به بحرانی که کردم آتشم شد از عرق خاموش
خوشا آن آتشین تبها که دلکش بود هذیانم
سه تار مطرب شوقم گسسته سیم جانسوزم
شبان وادی عشقم شکسته نای نالانم
نه جامی کو دمد در آتش افسرده جان من
نه دودی کو برآید از سر ِ شوریده سامانم
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وی
به اشک توبه خوش کردم که می بارد به دامانم
گره شد در گلویم ناله جای سیم هم خالیست
که من واخواندن ِ این پنجه ی پیچیده نتوانم
کجا یار و دیاری ماند از بی مهری ایام
که تا آهی برد سوز و گداز من به یارانم
بیا ای کاروان مصر آهنگ کجا داری
گذر بر چاه ِ کنعان کن من آخر ماه ِ کنعانم
سرود ِ آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش
شب ِ پاییز ِ تبریز است و در باغ ِ گلستانم
گروه ِ کودکان سرگشته ی چرخ و فلک بازی
من از بازی این چرخ ِ فلک سر در گریبانم
به مغزم جعبه ی شهر فرنگ عمر ِ بی حاصل
به چرخ افتاده و گوئی در آفاق است جولانم
چه دریایی چه طوفانی که من در پیچ و تاب آن
به زورق های صاحب کشته ی سرگشته می مانم
از این شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگین
چه می گویم نمی فهمم چه می خواهم نمی دانم
به اشک ِ من گل و گلزار شعر پارسی خندان
من شوریده بخت از چشم ِ گریان ابر نیسانم
کجا تا گویدم برچین و تا کی گویدم برخیز
به خوان اشک چشم و خون دل عمریست مهمانم
به نامردی مکن پستم بگیر ای آسمان دستم
که من تا بوده و هستم غلام شاه مردانم
چه بیم ِ غرقم از عمان که جستم گوهر ِ ایمان
دلا هر چند کز حرمان هنر بس بود تاوانم
فلک گو با من این نامردی و نامردمی بس کن
که من سلطان ِ عشق و شهریار ِ شعر ایرانم