غزل شمارهٔ ۷۸ - لاله سیراب
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم
لاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوست
اشک چون لاله سیراب به دامن کردم
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ
که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
چند بر باد دهی حاصلم آخر عمری
خوشههای خم گیسوی تو خرمن کردم
شبنم از گونه گلبرگ نگون بود که من
گله زلف تو با سنبل و سوسن کردم
زلف و مژگان تو را مانده رفوی دل ریش
پاره شد رشتهٔ صبری که به سوزن کردم
دود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغ
شمع عشقی که به امید تو روشن کردم
نه رخ ماه منیژه، نه کمند رستم
آه از آن ناله که من در چَهِ بیژن کردم
دگرم دشمن جان بود و نمیدانستم
منِ غافل گلهٔ دوست به دشمن کردم
تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی
تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم
آشیانم به سر کنگره افلاک است
گرچه در غمکده خاک نشیمن کردم
شهریارا مگرم جرعه فشاند لب جام
سال ها بر در این میکده مسکن کردم
غزل شمارهٔ ۷۷ - نالهٔ ناکامی: برو ای تُرک که تَرک تو ستمگر کردمغزل شمارهٔ ۷۹ - حراج عشق: چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
هوش مصنوعی: من در نبود تو، با درد و اندوه بسیار، در مبارزهای سخت با مرگ مواجه شدم.
گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم
هوش مصنوعی: هرچند که آتش حسرت، دل من را سوزانده و به شدت رنجش داده، اما من هم با صبوری، دل خود را مانند آهن محکم کردهام.
لاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوست
اشک چون لاله سیراب به دامن کردم
هوش مصنوعی: لالهای در دامان کوه شکوفه زد و من بدون دیدن چهرهی محبوب، اشکم را مانند لالهای که به آب نیاز دارد، بر دامن زمین ریختم.
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ
که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
هوش مصنوعی: به چهره من ننگر ای غنچه، چون لبخند تو برایم ناامید کننده است، زیرا من با اشک های تو باغی از زیبایی ساختهام.
چند بر باد دهی حاصلم آخر عمری
خوشههای خم گیسوی تو خرمن کردم
هوش مصنوعی: چند بار باید به باد بدهم و از دست برانم که در پایان عمرم، محصول تلاشهایم را در خوشههای گیسوی تو جمعآوری کردهام.
شبنم از گونه گلبرگ نگون بود که من
گله زلف تو با سنبل و سوسن کردم
هوش مصنوعی: شبنم بر روی گلبرگها نشسته و من برایت از زیباییهای زلفت صحبت کردم و آن را با گلهای سنبل و سوسن مقایسه کردم.
زلف و مژگان تو را مانده رفوی دل ریش
پاره شد رشتهٔ صبری که به سوزن کردم
هوش مصنوعی: موها و مژگان تو، دل من را در وضعیتی دشوار قرار داده است و دلم از صبر و تحملی که با دقت و زحمت ساخته بودم، پاره شده است.
دود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغ
شمع عشقی که به امید تو روشن کردم
هوش مصنوعی: دودی که از آهم بلند شد، اشک غم من است ای چشم و چراغ، شمع عشقی که به خاطر تو روشن کردم.
نه رخ ماه منیژه، نه کمند رستم
آه از آن ناله که من در چَهِ بیژن کردم
هوش مصنوعی: زیبایی بینظیر منیژه و قدرت رستم هیچکدام به اندازهی نالهای که من در چاهی که بیژن گرفتار شده بود سر دادم، در جان من تأثیرگذار نیستند.
دگرم دشمن جان بود و نمیدانستم
منِ غافل گلهٔ دوست به دشمن کردم
هوش مصنوعی: دشمن با جانم درافتاده و من، غافلانه، به دوست خود شکایت کردهام.
تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی
تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم
هوش مصنوعی: دوست عزیزم! تو مانند ماه تابان هستی، با حضور پر برکتت در دل دلتنگیهایم، احساس آرامش میکنم. در این حال، همه حسرتها و نگاههایم را به تو دوختهام.
آشیانم به سر کنگره افلاک است
گرچه در غمکده خاک نشیمن کردم
هوش مصنوعی: من در آسمان و در اوج بلندای دنیا زندگی میکنم، اما در عین حال در این دنیای دلتنگی و سختی، در خاک و در میان غمها سکونت دارم.
شهریارا مگرم جرعه فشاند لب جام
سال ها بر در این میکده مسکن کردم
هوش مصنوعی: شهر یار، آیا من را با جرعهای که از لب جام مینوشم، فراموش کردهای؟ سالها در این میکده زندگی کردهام.