گنجور

غزل شمارهٔ ۷۱ - خدا حافظ

به تودیع تو جان می‌خواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت می‌کنم حافظ خداحافظ
ثناخوان توام تا زنده‌ام اما یقین دارم
که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم
نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ
هم از چاهم برآوردی و هم راهم نشان دادی
که هم حَبل‌ُالْمَتین بودی و هم نورُالهُدیٰ حافظ
تو صاحب‌خرمنی و من گدایی خوشه‌چین امّا
به انعام تو شایستن، نه حدّ هر گدا حافظ
به شعری کز تو در آغاز عشق کودکی خواندم
به گوش جان هنوزم از خدا آید ندا حافظ
به روی سنگ قبر تو نهادم سینه‌ای سنگین
دو دل با هم سخن گفتند بی‌صوت و صدا حافظ
در اینجا جامهٔ شوقی قبا کردن نه درویشی است
تُهی کن خِرقه‌ام از تن که جان باید فدا حافظ
تو عشق پاکی و پیوند حُسن جاودان داری
نه حُسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
سخن را گر همه یک جملهٔ دستوری انگاریم
تو و سعدی خبر بودید و باقی مبتدا حافظ
هر آنکو زنگ غم دارد به دل از غمزهٔ خوبان
تو بزدایی غمش از دل به سازی غم‌زدا حافظ
مگر دل می‌کَنم از تو بیا مهمان به راه انداز
که با حسرت وداعت می‌کنم حافظ خداحافظ

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به تودیع تو جان می‌خواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت می‌کنم حافظ خداحافظ
به خاطر وداع تو، جانم از بدن جدا می‌شود.به سختی از تو خداحافظی میکنم ای حافظ
ثناخوان توام تا زنده‌ام اما یقین دارم
که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ
تا زمانی که زنده‌ام، همواره ستایشگر تو ام، اما به خوبی می‌دانم که اینگونه هم حق استادی تو ادا نمیشود
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم
نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ
هوش مصنوعی: من از زمانی که با اشک‌های قلبم وضو گرفته‌ام، نماز عشق را با تو کنار هم خوانده‌ام.
هم از چاهم برآوردی و هم راهم نشان دادی
که هم حَبل‌ُالْمَتین بودی و هم نورُالهُدیٰ حافظ
تو نه تنها مرا از چاه مشکلات نجات دادی، بلکه مسیر درست را نیز به من نشان دادی. تو هم حبل المتین(طناب محکم) بودی و هم روشنی و هدایت.
تو صاحب‌خرمنی و من گدایی خوشه‌چین امّا
به انعام تو شایستن، نه حدّ هر گدا حافظ
 تو صاحب خرمنهستی و من فقط گدای خوشه چین اما هر گدایی لیاقت انعام گرفتن از شما را ندارد
به شعری کز تو در آغاز عشق کودکی خواندم
به گوش جان هنوزم از خدا آید ندا حافظ
هوش مصنوعی: به شعری که از عشق کودکی تو خواندم، هنوز هم صدای خدا را می‌شنوم که مرا مراقب و نگه‌دار می‌کند.
به روی سنگ قبر تو نهادم سینه‌ای سنگین
دو دل با هم سخن گفتند بی‌صوت و صدا حافظ
هوش مصنوعی: روی سنگ قبر تو، دلم سنگین است و درونم پر از احساسات متضاد است. دل‌های ما بدون صحبت و صدا با هم در گفتگو هستند.
در اینجا جامهٔ شوقی قبا کردن نه درویشی است
تُهی کن خِرقه‌ام از تن که جان باید فدا حافظ
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در اینجا، پوشیدن لباس شوق و عشق به معنای فقیر بودن و خالی بودن از روح و معنایی نیست. بنابراین، از تنم این لباس را بردار که جانم باید فدای عشق و حقیقت شود.
تو عشق پاکی و پیوند حُسن جاودان داری
نه حُسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
هوش مصنوعی: تو عشق خالص و زیبایی پایدار را در آغوش داری، نه زیبایی‌ات پایانی دارد و نه عشقت شروعی.
سخن را گر همه یک جملهٔ دستوری انگاریم
تو و سعدی خبر بودید و باقی مبتدا حافظ
هوش مصنوعی: اگر تمام سخن را به یک جمله دستوری تصور کنیم، تو و سعدی در آن جمله خبر هستید و بقیه مانند مبتدا هستند.
هر آنکو زنگ غم دارد به دل از غمزهٔ خوبان
تو بزدایی غمش از دل به سازی غم‌زدا حافظ
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش غم سنگینی دارد، می‌تواند با زیبایی و محبت تو این غم را از دلش بزداید و به آرامش برسد.
مگر دل می‌کَنم از تو بیا مهمان به راه انداز
که با حسرت وداعت می‌کنم حافظ خداحافظ
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تو دل بکنم و دور شوم، بیا و مهمان من شو تا دوباره با حسرت وداع تو را بدرقه کنم. حافظ، خداحافظ!

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۱ - خدا حافظ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1388/11/23 23:01
مهدی خاتمی

بیا مهمان به راه انداز dar byte akhar sahih mibashad
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1391/10/01 13:01
nima

سخن را گر همه یک جمله دستوری انگاریم
تو و سعدی خبر بودید و باقی مبتدا حافظ

1392/09/25 14:11
محمد حسین عمومی.قم

این شعر برای مشاعره عالی است.با تشکر

1392/09/25 14:11
تاوتک

آقای عمومی من هم کاملا موافقم 8بیتی که همه به حرف دشوار ظ ختم میشوند و شروع ابیات 6حرف پر کاربرد است

1393/11/03 22:02
فاطمه

سلام
من نسخه ی خطی این غزل را در دست دارم و بیت ،
سخن را گرهمه یک جمله ی دستوری انگاریم
تو وسعدی خبربودید و باقی مبتدا حافظ
را جا انداخته اید
با تشکر

1393/12/16 04:03

سخن را گرهمه یک جمله ی دستوری انگاریم
تو وسعدی خبربودید و باقی مبتدا حافظ
لطفا اینو اضافه کنید

1394/01/17 05:04
حسین

بسیار زیبا وپر سوز

1394/09/18 20:12
بابک ۲۵۰

سلام.یه سوال دارم درباره ی مشاعره.
توی مشاعره،بیت جدید حتما باید با آخرین حرف بیت قبلی شروع بشه یا با حروف همصدا با اون هم میشه؟؟
مثلا اگر بیت قبلی با ظ تموم بشه ،بیت بعدی میتونه با ز ،ذ یا ض هم شروع بشه یا نه؟؟

1394/09/18 21:12
س م

بابک جان
در مشاعره ی تک بیتی بیت جواب با حرف آخر بیت قبلی شروع میشود
ولی در مشاعره ی موضوعی اینطور نیست

1394/10/09 00:01
علی

اینکه شهریار از تخلص خودش در بیت آخر حرفی نزده یک نوع فروتنی و شکسته نفسی است . در مقابل حافظ همچون شاگرد رفتار کرده

1394/11/29 18:01
امید

چرا تو هر سایتی که می رم این شعر کم و زیاد می شه؟ مثلاٌ:
پیوند به وبگاه بیرونی

1397/07/05 01:10
کریم انبوهی

یادم میاد موقعی که مرحوم شهریار به مرض موت در بیمارستان بستری بودند این غزل را یکی از شعرای جوان آذری بر وی می خواندند و آن مرحوم هم تکرار می کردند.

1397/11/05 17:02
سیدمحمد جواد فاضلیان

هم از چاهم برآوری و هم راهم نشان دادی.
که هم حبل المتین بودی و هم نورالهدی حافظ.
جا افتاده و بیت سوم است.

1398/10/19 13:01
حامد

این غزل با تمام ابیاتش به این صورت هست.
به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا ، حافظ
به جان کندن وداعت میکنم حافظ ، خداحافظ

ثناخوان توام تا زنده ام ، اما یقین دارم
که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا، حافظ

من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم
نماز عشق راهم باتو کردم اقتدا ، حافظ

هم از چاهم دراوردی ، و هم راهم نشان دادی
که هم حبل المتین بودی و هم نورالهدی ، حافظ

تو صاحب خرمنی و من گدائی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ

به شعری کز تو در آغاز فصل کودکی خواندم
به گوش جان هنوزم از خدا آید ندا حافظ

به روی سنگ قبر تو نهادم سینه ای سنگین
دو دل باهم سخن گفتند بی صوت و صدا حافظ

در اینجا جامه شوقی قبا کردن نه درویشی ست
تهی کن خرقه ام از تن که جان باید فدا حافظ

تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ

سخن را گر همه یک جمله دستوری انگاریم
تو و سعدی خبر بودید و باقی مبتدا حافظ

هر آنکو زنگ غم دارد بدل از غمزه خوبان
تو بزدائی غمش از دل بسازی غمزدا حافظ

مگو دل میکنم از تو ، بیا مهمان براه انداز
که با حسرت وداعت میکنم حافظ ، خداحافظ

1404/04/03 10:07
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

یکی از زیباترین ابیات این غزل، این بیت است:
سخن را گر همه یک جملهٔ دستوری انگاریم
تو و سعدی خبر بودید و باقی مبتدا حافظ
در اینجا منظور از سخن همان کلام است و معنایِ نحوی آن مد نظر است. کلام در نحو، سخنی است که سکوت بر آن جایز باشد؛ یعنی کامل شده باشد. نوعی از کلام از مبتدا و خبر (تقریبا همان نهاد و گزارۀ فارسی) تشکیل می‌شود. مبتدا بدون خبر کامل نیست و هرگاه خبر بر مبتدا وارد شود؛ معنا را کامل می‌کند و سکوت بر آن جایز است.
شهریار همه سخنوران را مبتدا می‌داند که بدون سعدی و حافظ تمام و کامل نیستند. سعدی و حافظ خبر هستند و سخن را تمام می‌کنند و باید بر آن سکوت کرد. نکتۀ ظریفی است در مبتدا بودن دیگر بزرگان و خبر بودن حافظ و سعدی و سکوت بر کلام.
شهریار به زیبایی، جایگاه سعدی و حافظ را در سخنوری فارسی بیان می‌کند.