غزل شمارهٔ ۷۱ - خدا حافظ
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۷۱ - خدا حافظ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
بیا مهمان به راه انداز dar byte akhar sahih mibashad
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
سخن را گر همه یک جمله دستوری انگاریم
تو و سعدی خبر بودید و باقی مبتدا حافظ
این شعر برای مشاعره عالی است.با تشکر
آقای عمومی من هم کاملا موافقم 8بیتی که همه به حرف دشوار ظ ختم میشوند و شروع ابیات 6حرف پر کاربرد است
سلام
من نسخه ی خطی این غزل را در دست دارم و بیت ،
سخن را گرهمه یک جمله ی دستوری انگاریم
تو وسعدی خبربودید و باقی مبتدا حافظ
را جا انداخته اید
با تشکر
سخن را گرهمه یک جمله ی دستوری انگاریم
تو وسعدی خبربودید و باقی مبتدا حافظ
لطفا اینو اضافه کنید
بسیار زیبا وپر سوز
سلام.یه سوال دارم درباره ی مشاعره.
توی مشاعره،بیت جدید حتما باید با آخرین حرف بیت قبلی شروع بشه یا با حروف همصدا با اون هم میشه؟؟
مثلا اگر بیت قبلی با ظ تموم بشه ،بیت بعدی میتونه با ز ،ذ یا ض هم شروع بشه یا نه؟؟
بابک جان
در مشاعره ی تک بیتی بیت جواب با حرف آخر بیت قبلی شروع میشود
ولی در مشاعره ی موضوعی اینطور نیست
اینکه شهریار از تخلص خودش در بیت آخر حرفی نزده یک نوع فروتنی و شکسته نفسی است . در مقابل حافظ همچون شاگرد رفتار کرده
چرا تو هر سایتی که می رم این شعر کم و زیاد می شه؟ مثلاٌ:
پیوند به وبگاه بیرونی
یادم میاد موقعی که مرحوم شهریار به مرض موت در بیمارستان بستری بودند این غزل را یکی از شعرای جوان آذری بر وی می خواندند و آن مرحوم هم تکرار می کردند.
هم از چاهم برآوری و هم راهم نشان دادی.
که هم حبل المتین بودی و هم نورالهدی حافظ.
جا افتاده و بیت سوم است.
این غزل با تمام ابیاتش به این صورت هست.
به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا ، حافظ
به جان کندن وداعت میکنم حافظ ، خداحافظ
ثناخوان توام تا زنده ام ، اما یقین دارم
که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا، حافظ
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم
نماز عشق راهم باتو کردم اقتدا ، حافظ
هم از چاهم دراوردی ، و هم راهم نشان دادی
که هم حبل المتین بودی و هم نورالهدی ، حافظ
تو صاحب خرمنی و من گدائی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ
به شعری کز تو در آغاز فصل کودکی خواندم
به گوش جان هنوزم از خدا آید ندا حافظ
به روی سنگ قبر تو نهادم سینه ای سنگین
دو دل باهم سخن گفتند بی صوت و صدا حافظ
در اینجا جامه شوقی قبا کردن نه درویشی ست
تهی کن خرقه ام از تن که جان باید فدا حافظ
تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
سخن را گر همه یک جمله دستوری انگاریم
تو و سعدی خبر بودید و باقی مبتدا حافظ
هر آنکو زنگ غم دارد بدل از غمزه خوبان
تو بزدائی غمش از دل بسازی غمزدا حافظ
مگو دل میکنم از تو ، بیا مهمان براه انداز
که با حسرت وداعت میکنم حافظ ، خداحافظ
یکی از زیباترین ابیات این غزل، این بیت است:
سخن را گر همه یک جملهٔ دستوری انگاریم
تو و سعدی خبر بودید و باقی مبتدا حافظ
در اینجا منظور از سخن همان کلام است و معنایِ نحوی آن مد نظر است. کلام در نحو، سخنی است که سکوت بر آن جایز باشد؛ یعنی کامل شده باشد. نوعی از کلام از مبتدا و خبر (تقریبا همان نهاد و گزارۀ فارسی) تشکیل میشود. مبتدا بدون خبر کامل نیست و هرگاه خبر بر مبتدا وارد شود؛ معنا را کامل میکند و سکوت بر آن جایز است.
شهریار همه سخنوران را مبتدا میداند که بدون سعدی و حافظ تمام و کامل نیستند. سعدی و حافظ خبر هستند و سخن را تمام میکنند و باید بر آن سکوت کرد. نکتۀ ظریفی است در مبتدا بودن دیگر بزرگان و خبر بودن حافظ و سعدی و سکوت بر کلام.
شهریار به زیبایی، جایگاه سعدی و حافظ را در سخنوری فارسی بیان میکند.