گنجور

غزل شمارهٔ ۷ - طور تجلی

شب به هم درشکند زلف چلیپایی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحایی را
گر از آن طور تجلی به چراغی برسی
موسی دل طلب و سینه سینایی را
گر به آیینه سیماب سحر رشک بری
اشک سیمین طلبی آینه‌سیمایی را
رنگ رؤیا زده‌ام بر افق دیده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیایی را
ناشناسی و چنین شیفته‌ام ساخته‌ای
وای اگر باز کنی روی شناسایی را
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدایی را
پوست تختی و سبویی و کتابی، شمعی
پر کند چالهٔ درویشی و دارایی را
جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق
قیمت ارزان نکنی گوهر زیبایی را
نیش و نوش است جهان خوش به هم انداخته‌اند
لذّتِ عاشقی و ذلّتِ رسوایی را
در دماغ من شوریده چه سودا انگیخت
آنکه با زلف تو آموخت سمن‌سایی را
سرو خواهد که به بالای تو ماند مسکین
کاین همه مشق کند شوخی و رعنایی را
طوطیم گویی از آن قند لب آموخت سخن
که به دل آب کند شکر گویایی را
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبایی را
گوهر عشق توام حوصله دریا خواهد
گوهری خواهمت این حوصله دریایی را
ساز مرغِ سَحَرَم درس ارسطویی بود
حکمت آموختی این طفل الفبایی را
شب به مهتاب رخت بلبل و پروانه و گل
شمع بزم چمنند انجمن‌آرایی را
صبح سرمی‌کشد از پشت درختان خورشید
تا تماشا کند این بزم تماشایی را
جمع کن لشکر توفیق که تسخیر کنی
شهریارا قرق عزلت و تنهایی را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب به هم درشکند زلف چلیپایی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحایی را
هوش مصنوعی: در شب، زلفی که به هم پیچیده و درهم شده، برمی‌چرخد و در صبح، نفس‌های زندگی‌بخش و معجزه‌آسا را به خود دریافت می‌کند.
گر از آن طور تجلی به چراغی برسی
موسی دل طلب و سینه سینایی را
هوش مصنوعی: اگر به آن گونه از ظهور و روشنایی برسی، مانند چراغی، دل موسی و سینه‌ای مانند سینه‌ی حضرت سینا را طلب خواهی کرد.
گر به آیینه سیماب سحر رشک بری
اشک سیمین طلبی آینه‌سیمایی را
هوش مصنوعی: اگر به آیینه‌ای که مانند نقره درخشان است، حسادت می‌کنی و می‌خواهی اشک‌های نقره‌ای خود را طلب کنی، پس باید بدان که زیبایی آینه نقره‌ای را می‌طلبی.
رنگ رؤیا زده‌ام بر افق دیده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیایی را
هوش مصنوعی: به چشمان و قلبم رنگ خواب و خیال زده‌ام تا بتوانم آن معشوق خیالین را تماشا کنم.
ناشناسی و چنین شیفته‌ام ساخته‌ای
وای اگر باز کنی روی شناسایی را
هوش مصنوعی: ناشناسی که چنین به او علاقه‌مندم، ای کاش روزی چهره‌ات را به من نشان دهی.
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدایی را
هوش مصنوعی: از نسیم صبحگاهی یاد گرفتم که چگونه باید به شوق و شیدایی زندگی کرد و آتش شمع نشان‌دهنده‌ی این احساسات را به خوبی می‌شناسم.
پوست تختی و سبویی و کتابی، شمعی
پر کند چالهٔ درویشی و دارایی را
هوش مصنوعی: پوشش‌ها و ابزارهای مختلف، از جمله تختی، سبویی و کتابی، می‌توانند حفره‌ای را که نشان‌دهندهٔ زندگی ساده و بی‌پناهی است، با نور شمعی پر کنند و به آن زندگی معنا ببخشند.
جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق
قیمت ارزان نکنی گوهر زیبایی را
هوش مصنوعی: جان چیست که عاشق برای تو به بازار بیاورد اگر تو قیمت ارزان برای زیبایی خود تعیین کنی؟
نیش و نوش است جهان خوش به هم انداخته‌اند
لذّتِ عاشقی و ذلّتِ رسوایی را
هوش مصنوعی: جهان پر از شیرینی‌ها و تلخی‌هاست. عشق با لذتی که به همراه دارد، در کنار خود عذابی از رسوایی و سرشکستگی را نیز به ارمغان می‌آورد.
در دماغ من شوریده چه سودا انگیخت
آنکه با زلف تو آموخت سمن‌سایی را
هوش مصنوعی: فردی که با موهای تو آشنا شده، در ذهن من افکاری عجیب و شگفت انگیز به وجود آورد.
سرو خواهد که به بالای تو ماند مسکین
کاین همه مشق کند شوخی و رعنایی را
هوش مصنوعی: سرو می‌خواهد که همیشه در کنار تو بماند، چون این همه تلاش می‌کند تا زیبا و دلربا به نظر بیاید.
طوطیم گویی از آن قند لب آموخت سخن
که به دل آب کند شکر گویایی را
هوش مصنوعی: طوطی‌ام انگار فن بیان را از قند لب آموخته است، به‌طوری‌که با سخنانش می‌تواند دل‌ها را شاد کند و شیرینی کلامش را بچشاند.
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبایی را
هوش مصنوعی: دل من سال‌هاست که به دوری تو صبر کرده، اما حالا دیگر فشار زمان و پیری شکیبایی‌ام را می‌شکند.
گوهر عشق توام حوصله دریا خواهد
گوهری خواهمت این حوصله دریایی را
هوش مصنوعی: عشق تو برای من مانند جواهری ارزشمند است که برای به دست آوردنش نیاز به صبر و استقامت دارم. من نیز این صبر و استقامت را دارم تا به دنبال آن گوهر باشم.
ساز مرغِ سَحَرَم درس ارسطویی بود
حکمت آموختی این طفل الفبایی را
هوش مصنوعی: صدای جان‌افزای پرنده صبحگاهی، درس‌های حکمت ارسطو را به من آموخت؛ تو نیز این کودک نادان، الفبای زندگی را یاد گرفتی.
شب به مهتاب رخت بلبل و پروانه و گل
شمع بزم چمنند انجمن‌آرایی را
هوش مصنوعی: در شب، مهتاب به زیبایی گل و پروانه و بلبل می‌درخشد و گویی مراسمی در دل باغ برپا شده است.
صبح سرمی‌کشد از پشت درختان خورشید
تا تماشا کند این بزم تماشایی را
هوش مصنوعی: صبح با نور خورشید از پشت درختان سر می‌زند تا زیبایی این جشن و تماشا را ببیند.
جمع کن لشکر توفیق که تسخیر کنی
شهریارا قرق عزلت و تنهایی را
هوش مصنوعی: لشکر موفقیت را جمع کن تا بتوانی بر شاهان و حکام که در انزوا و تنهایی به سر می‌برند، تسلط پیدا کنی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷ - طور تجلی به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1392/04/06 23:07
سیمین

بیت دوم دریایی از معناست
هم از حیث تلمیح آن به موسی و هم استفاده همزمان از طور و سینا و چه تشبیه زیبایی است این تشبیه بلیغ اضافی:طور تجلی!
کم نظیر نه!بی نظیر است!

1394/02/07 09:05
سیدمحمد امیرمیران

انصافاً بی نظیر است

1396/01/05 13:04
ج م

شهریارا، در هنر افسانه ای
در دل هر خانه و کاشانه ای
“در دل ویران ما گنجی بیا
گرچه درعالم نمی گنجی بیا”
هر شبم با گنج بی پایان تو
سر شود کار دلم با نام تو
گر نگارم شب مرا همدم بُوَد
آن شبم با شعر تو خرّم بُود
لحظه ها سرمی شود با یاد تو
نغمه ها با عشق بی پایان تو
شعر زیبا، فاخر و والای تو
یادگاری باشد از مولای تو
شعر زیبایت تنیده چون غزل
بر دل و بر جان ما شاه غزل
شعر تو جاوید و نامت با وقار
در دل ما خانه داری شهریار
ای تو با عامی و عارف آشنا
ای که صُنعت با کمینه ناشنا
صُنع زیبایت مرا یاری کند
شعر شیرین بر زبان جاری کند

1399/11/15 05:02
امیر کرمی

درود
وزن شعر فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن است