گنجور

غزل شمارهٔ ۶۰ - خوابی و خماری

دوش در خواب من آن لاله‌عذار آمده بود
شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود
در کهن گلشن طوفان‌زده خاطر من
چمن پر سمن تازه بهار آمده بود
سوسنستان که هم‌آهنگ صبا می‌رقصید
غرق بوی گل و غوغای هزار آمده بود
آسمان همره سنتور سکوت ابدی
با منش خنده خورشید‌نثار آمده بود
هر چمن صحنه‌ای از عشق و وفا لیک از من
صحنه بیش از همه پرنقش‌و‌نگار آمده بود
تیشه کوهکن افسانه شیرین می‌خواند
هم در آن دامنه خسرو به شکار آمده بود
رد پایی مگر از لیلی و کم‌کم مجنون
ناخودآگاه سوی یار و دیار آمده بود
سرو ناز من شیدا که نیامد در بر
دیدمش خرم و سرسبز به بار آمده بود
خواستم چنگ به دامان زنمش بار دگر
ناگه آن گنج روان راهگذار آمده بود
لابه‌ها کردمش از دور و ثمر هیچ نداشت
آهوی وحشی من پا به فرار آمده بود
یوسفی بود و زلیخا و همان توسن عشق
کز نهیب ملک‌العرش، مهار آمده بود
چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب
روز پیری به لباس شب تار آمده بود
مرده بودم من و این خاطره عشق و شباب
روح من بود و پریشان به مزار آمده بود
آوخ این عمر فسونکار به جز حسرت نیست
کس ندانست در اینجا به چه کار آمده بود
شهریار این ورق از عمر چو درمی‌پیچید
چون شکنج خم زلفت به فشار آمده بود

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش در خواب من آن لاله‌عذار آمده بود
شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود
هوش مصنوعی: دیشب در خواب، آن دختر زیبا با چهره‌ای مانند لاله پیش من بود و نشانه عشق و جوانی‌ام را به نمایش گذاشته بود.
در کهن گلشن طوفان‌زده خاطر من
چمن پر سمن تازه بهار آمده بود
هوش مصنوعی: در باغ قدیمی و پریشان ذهن من، چمن تازه‌ای پر از گل‌های سمن در بهار نو شکوفا شده بود.
سوسنستان که هم‌آهنگ صبا می‌رقصید
غرق بوی گل و غوغای هزار آمده بود
هوش مصنوعی: در باغی با گل‌های سوسن، نسیم صبحگاهی به شادی و رقص در آمده بود و فضا پر از عطر گل و سر و صدای شگفت‌انگیزی بود.
آسمان همره سنتور سکوت ابدی
با منش خنده خورشید‌نثار آمده بود
هوش مصنوعی: آسمان با ملودی سنتور و سکوتی ابدی به همراه خنده‌ی خورشید حاضر شده بود.
هر چمن صحنه‌ای از عشق و وفا لیک از من
صحنه بیش از همه پرنقش‌و‌نگار آمده بود
هوش مصنوعی: هر علف‌زاری نمایشگر عشق و وفاست، اما از من بیشتر از همه صحنه‌ای پر از زیبایی و رنگ و نقاشی به وجود آمده بود.
تیشه کوهکن افسانه شیرین می‌خواند
هم در آن دامنه خسرو به شکار آمده بود
هوش مصنوعی: داستان شیرین و فرهاد به قدری معروف است که حتی کسانی مانند کوه‌کن‌ها نیز به آن اشاره می‌کنند. در همان منطقه، خسرو نیز به شکار آمده بود.
رد پایی مگر از لیلی و کم‌کم مجنون
ناخودآگاه سوی یار و دیار آمده بود
هوش مصنوعی: رد پایی از لیلی دیده می‌شد و به تدریج مجنون به طور ناخودآگاه به سمت یار و خانه‌اش آمده بود.
سرو ناز من شیدا که نیامد در بر
دیدمش خرم و سرسبز به بار آمده بود
هوش مصنوعی: سرو زیبا و دلربا من که در آغوشم نیامده، دیدم که شاداب و سرسبز شده و به بار نشسته است.
خواستم چنگ به دامان زنمش بار دگر
ناگه آن گنج روان راهگذار آمده بود
هوش مصنوعی: می‌خواستم دوباره دست به دامن او شوم که ناگهان آن گنج گرانبها به سوی من آمد.
لابه‌ها کردمش از دور و ثمر هیچ نداشت
آهوی وحشی من پا به فرار آمده بود
هوش مصنوعی: به دور از من، ناله و فریادهای زیادی بود اما هیچ نتیجه‌ای نداشت. آهوی وحشی من، در حال فرار بود و از دست من دور می‌شد.
یوسفی بود و زلیخا و همان توسن عشق
کز نهیب ملک‌العرش، مهار آمده بود
هوش مصنوعی: در این جمله اشاره به داستان عاشقانه یوسف و زلیخا شده است. به تصویر کشیده می‌شود که یوسف همچون اسب پرتوان عشق در آغوش زلیخا قرار گرفته و این عشق به شدت و شدتی از روح آسمانی و مقامات عالی آمده است. در واقع، توسن عشق بر اثر قدرت و تأثیرات معنوی و آسمانی به مسیرش ادامه می‌دهد.
چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب
روز پیری به لباس شب تار آمده بود
هوش مصنوعی: چشمم را باز کردم و دیدم که بعد از صبح جوانی، شب تاریک پیری به سراغم آمده است.
مرده بودم من و این خاطره عشق و شباب
روح من بود و پریشان به مزار آمده بود
هوش مصنوعی: در حالتی از بی‌حالی و مردگی به سر می‌بردم و این یاد عشق و جوانی مانند روحی برای من بود که به مزار آمده بود و دلم را آشفته کرده بود.
آوخ این عمر فسونکار به جز حسرت نیست
کس ندانست در اینجا به چه کار آمده بود
هوش مصنوعی: این زندگی پر از فریب و حقه، تنها حسرتی به جا گذاشته است و هیچ‌کس ندانسته که هدف او در این دنیا چه بوده و برای چه به اینجا آمده است.
شهریار این ورق از عمر چو درمی‌پیچید
چون شکنج خم زلفت به فشار آمده بود
هوش مصنوعی: شهریار وقتی که این صفحه از عمرش مانند ورق نوشته‌ای به هم پیچیده شد، احساس می‌کرد که زلف تو چون قوس و خمیده شده است و تحت فشار قرار گرفته.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۰ - خوابی و خماریی به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۰ - خوابی و خماریی به خوانش عرفان حیدری خسرو

حاشیه ها

1389/11/08 16:02

در بیت اخر کلمه صخیح شکنج میباشد.