غزل شمارهٔ ۵۵ - درس محبت
روشنانی که به تاریکی شب گردانند
شمع در پرده و پروانه سرگردانند
خود بده درس محبت که ادیبان خرد
همه در مکتب توحید تو شاگردانند
تو به دل هستی و این قوم به گل میجویند
تو به جانستی و این جمع جهانگردانند
رختبندان عدم، بارگشایان وجود
وین همه حیرت و اسرار، رهآوردانند
عاشقان راست قضا هر چه جهان راست بلا
نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند
اهل دردی که زبان دل من داند نیست
دردمندم من و یاران همه بیدردانند
بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا
مرو ای مرد که این طایفه نامردانند
آتشی هست که سرگرمی اهل دل از اوست
وین همه بیخبرانند که خونسردانند
چون مس تافته اکسیر فنا یافتهاند
عاشقان زر وجودند که روزردانند
شهریارا مفشان گوهر طبع علوی
کاین بهائم نه بهای در و گوهر دانند
غزل شمارهٔ ۵۴ - عید خون: نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتندغزل شمارهٔ ۵۶ - هفت خوان عشق: سبوکشان که به ظلمات عشق خضر رهند
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۵ - درس محبت به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
1399/02/17 20:05
امیر
نامش جاوید باد. افتخاری است هم استانی این بزرگ مرد بودن. شهریارا مفشان گوهر طبع علوی
1399/03/08 01:06
با درود فراوان
به نظر من استاد شهریار در بیت:
چون مس تافته اکسیر فنا یافتهاند / عاشقان زر وجودند که رو زردانند
به این بیت زیبا از شیخ اجل اشاره دارد که فرمود:
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد؟ / «اِکسیرِ عشق بر مِسـَم افتاد و زر شدم»