گنجور

غزل شمارهٔ ۵۱ - مسافر همدان

مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند
دلم تحمل بار فراق او نتواند
در آتشم بنشاند چو با کسان بنشیند
کنار من ننشیند که آتشم بنشاند
چه جوی خون که براند ز دیده دل‌شدگان را
چو ماه نوسفر من سمند ناز براند
جدا شد از من و دیدم ولی ز هول غریبی
در ازدحام و هیاهو به طفل گمشده ماند
به ماه من که رساند پیام من که ز هجران
به لب رسیده مرا جان خودی به من برساند
به سوز سینه من بین که ساز قافیه‌پرداز
نوای نای گره‌گیر دل شکسته نخواند
چه نالی ای دل خونین که آن شکوفه خندان
زبان مرغ حزین شکسته‌بال نداند
دلم به سینه زند پر بدان هوا که نگارین
کتابتی بنوسید کبوتری بپراند
من آفتاب ولا جز غمام هیچ ندانم
مهی که خود همه‌دان است باید این همه داند
به هر چمن که رسیدی بگو به ابر بهاری
که پیش پای تو اشکی به یاد من بفشاند
قرار وصل چو طی شد، امیدوار چنانم
که بی‌قراری ما نیز برقرار نماند
به وصل اگر نرهم شهریار از غم هجران
کجاست مرگ که ما را ز زندگی برهاند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند
دلم تحمل بار فراق او نتواند
هوش مصنوعی: مسافری که با اشک‌های من در حال حرکت است، دل من دیگر نمی‌تواند سنگینی دوری او را تحمل کند.
در آتشم بنشاند چو با کسان بنشیند
کنار من ننشیند که آتشم بنشاند
هوش مصنوعی: اگر در دوزخ بنشینم و با دیگران باشم، او به کنار من نخواهد آمد زیرا آتش وجودم او را دور می‌کند.
چه جوی خون که براند ز دیده دل‌شدگان را
چو ماه نوسفر من سمند ناز براند
هوش مصنوعی: در دل عاشقان چنان باری از درد و غم وجود دارد که گویی نهر خونی از چشمانشان جاری است. من مانند ماه نو که تازه و سرشار از زیبایی است، با ناز و طراوت، به جلو می‌روم.
جدا شد از من و دیدم ولی ز هول غریبی
در ازدحام و هیاهو به طفل گمشده ماند
هوش مصنوعی: از من جدا شد و من او را دیدم، اما به خاطر ترس و غریبگی‌ام در میان شلوغی و سر و صدا، حس کردم که مثل یک کودک گمشده تنها مانده‌ام.
به ماه من که رساند پیام من که ز هجران
به لب رسیده مرا جان خودی به من برساند
هوش مصنوعی: به محبوب من بگو که پیغامم را برساند، زیرا من از دوری او به شدت رنج می‌برم و جانم در حال نابودی است.
به سوز سینه من بین که ساز قافیه‌پرداز
نوای نای گره‌گیر دل شکسته نخواند
هوش مصنوعی: به درد دل من توجه کن که آهنگ قافیه‌ساز نمی‌تواند صدای نای را بخواند و دل شکسته من را تسکین دهد.
چه نالی ای دل خونین که آن شکوفه خندان
زبان مرغ حزین شکسته‌بال نداند
هوش مصنوعی: ای دل غمگین و زخم‌دیده، چرا دردمندانه ناله می‌کنی؟ آن شکوفه‌ی خوشبو و شاداب، مانند پرنده‌ای که بالش شکسته است، نمی‌تواند از حال تو باخبر شود.
دلم به سینه زند پر بدان هوا که نگارین
کتابتی بنوسید کبوتری بپراند
هوش مصنوعی: دل من به شدت می‌تپد و آرزو دارد که پرنده‌ای زیبا بیاید و بر روی صفحه‌ای نقش ببندد.
من آفتاب ولا جز غمام هیچ ندانم
مهی که خود همه‌دان است باید این همه داند
هوش مصنوعی: من نور حقیقت و علم هستم و چیزی جز ابرهای تردید را نمی‌شناسم. ماهی که خود به همه چیز آگاه است، باید این همه دانش داشته باشد.
به هر چمن که رسیدی بگو به ابر بهاری
که پیش پای تو اشکی به یاد من بفشاند
هوش مصنوعی: هر جا که به چمنزار رسیدی، از ابر بهاری بخواه تا به یاد من اشکی بریزد.
قرار وصل چو طی شد، امیدوار چنانم
که بی‌قراری ما نیز برقرار نماند
هوش مصنوعی: وقتی که لحظه‌های وصال تمام شود، امیدوارم که بی‌قراری ما هم ادامه نداشته باشد.
به وصل اگر نرهم شهریار از غم هجران
کجاست مرگ که ما را ز زندگی برهاند
هوش مصنوعی: اگر به وصال محبوب نرسم، ای شهریار، دغدغه‌ی دوری از او کجاست؟ مرگ کجاست که ما را از این زندگی پر از غم نجات دهد؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۱ - مسافر همدان به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1397/06/29 23:08
امیر

بیت هفتم به جای بنویسد نوشته شده بنوسید