غزل شمارهٔ ۴۲ - طغرای امان
آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد
جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد
اشک غم پاک کن ای دیده که در جوی شباب
آب رفته است که آن سرو روان بازآورد
نوجوانی که غم دوری او پیرم کرد
باز پیرانه سرم بخت جوان بازآورد
گل به تاراج خزان رفت و بهارش از نو
تاج سر کرد و علیرغم خزان بازآورد
پرئی را که به صد آینه افسون نشدی
دل دیوانه به فریاد و فغان بازآورد
آزمودم ملکوتی ملک رحمت را
در دل شب به یکی ناله توان بازآورد
دست عهدی که زدش بر در دل قفل وفا
درج عفت به همان مهر و نشان بازآورد
تیر صیاد خطا رفت و ز دیوان قضا
پیک راز آمد و طغرای امان بازآورد
شهریارا ز خراسان به ری آوردش باز
آن خدائی که هم او از همدان بازآورد
غزل شمارهٔ ۴۱ - وداع جوانی: جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کردغزل شمارهٔ ۴۳ - ستاره صبح: چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد
جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد
هوش مصنوعی: آن معشوقی که دل و جانم را به دست آورده، دوباره به سراغ من آمده است و جانم را دوباره به این بدن باز میگرداند؛ او جان جهان است.
اشک غم پاک کن ای دیده که در جوی شباب
آب رفته است که آن سرو روان بازآورد
هوش مصنوعی: ای چشم، اشکهای غم را پاک کن که در روزهای جوانی، جوانیام مثل آبی در جوی رفته است و اکنون میخواهم آن سرو زیبا را دوباره به دست آورم.
نوجوانی که غم دوری او پیرم کرد
باز پیرانه سرم بخت جوان بازآورد
هوش مصنوعی: نوجوانی که به خاطر فاصلهاش باعث شده بود احساس پیری کنم، دوباره شانس جوانی را به من هدیه کرد.
گل به تاراج خزان رفت و بهارش از نو
تاج سر کرد و علیرغم خزان بازآورد
هوش مصنوعی: گل در فصل پاییز از بین رفت، اما با شروع بهار دوباره رشد کرد و به زیبایی و شکوه خود بازگشت، با وجود تمام سختیها و سرماهای پاییز، دوباره شکوفا شد.
پرئی را که به صد آینه افسون نشدی
دل دیوانه به فریاد و فغان بازآورد
هوش مصنوعی: پرئی که با صد آینه به جادو نیفتاده است، دل دیوانه را با فریاد و گریه به سوی خود بازگردانید.
آزمودم ملکوتی ملک رحمت را
در دل شب به یکی ناله توان بازآورد
هوش مصنوعی: در دل شب، رحمت الهی را تجربه کردم و در آن لحظه، با یک ناله میتوانستم دوباره آن را به یاد آورم.
دست عهدی که زدش بر در دل قفل وفا
درج عفت به همان مهر و نشان بازآورد
هوش مصنوعی: دست پیمانی که بر در قلب نهاد، قفل وفا را با نشانه و مهر عفت بازگرداند.
تیر صیاد خطا رفت و ز دیوان قضا
پیک راز آمد و طغرای امان بازآورد
هوش مصنوعی: تیر شکارچی به هدف نرسید، اما از دیوان آسمانی پیامی به همراه نشان امان رسید.
شهریارا ز خراسان به ری آوردش باز
آن خدائی که هم او از همدان بازآورد
هوش مصنوعی: شهریار به دست خداوندی که از همدان او را به زندگی بازگرداند، از خراسان به ری بازگشت.