غزل شمارهٔ ۴ - هفتاد سالگی
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴ - هفتاد سالگی به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
احسنت به ظرافت طبع شاعر پارسی که کلمات را به عرش میبرند تا مفهومی را در فرش زمین به یاران خود بگویند . اوشو عارف هندی مکررا به زیستن ده دوره ی هفت ساله انسان تاکید دارد . همان هفتاد سالگی .
روحم تازه میشه وقتی غزلهای استاد رو میخونم
اگر دقت کنیم می بینیم که شهریار از عبارتهای متکلف در ابیاتش استفاده نمی کند.ببه علاوه از عبارات عامیانه نیز بهره می برد.یت دوم مصرع یکم به کار بردن واژه "گرفتم" اثباتی بر این مدعاست.و این هنر کم نظیری است که من به جز ایشان در اشعار ایرج میرزا و رهی معیری بیشتر دیده ام.
استاد شهریار تنها شاعریست که ایجازش سیل اشک بر مردم دیده ام می گشاید چنانکه از خواندن آن در جمع دوری میکنم و تنها شعر خلوت من است. روح این استاد شاد که الحق سوز دلش آتش به عالم می زند.
سیاوش خان شاعر ترکی،نه پارسی!!!
هادی خان
این شعر پارسی است و دوستان در مورد زیبایی شعر پارسی نظر داده بودند.حتی اگر شهریار فرانسوی هم بود باز موضوع قومیت در بین نبود و شعر شعر فارسی بود.
منظور از خرابی بغداد اشاره به داستانی داره یا نه؟
آقا مرتضی
جواب شما را با داستانی میدهم.
برگرفته از روزنامه اطلاعات - * محمدرضا سهرابینژاد
امثال و حکم فارسی
اگر دانی که نان دادن صواب است
خودت میخور که «بغدادت خراب» است!
شاهد مثال ما در بیت فوقالذکر، عبارت «بغدادِ خراب» است یا بغدادش خراب است. کلمة بغداد را یک کلمه فارسی دانستهاند به معنی باغ داد و عدل یا «بغ داد» یعنی خدا داد. امروزه بغداد پایتخت کشور عـراق است با جمعیتی حـــدود 6 میلیون که در کنار دجله و فرات قرار دارد.
بغداد تا قبل از ظهور اسلام، نام و نشانی نداشت بلکه دهی کوچک، تابع شهر مدائن بود. وقتی منصور عباسی از آنجا عبور میکرد دستور داد تا شهر زیبای مدائن را خراب کنند و با مصالح آن شهری بسازند به نام بغداد. شاید وجه تسمیه بغداد معنی خداداد ـ مرکب از بغ و داد ـ همین باشد که با ویران کردن مدائن، مصالح مفت و مجانی برای ساخت آن شهر فراهم شد. یعنی مصالح اولیهاش را «خداداد».
بغداد در زمان حکومت خلفای عباسی، رونق زیادی پیدا کرد و قصرهای باشکوهی در آن بنا شد و البته با پول بیتالمال مسلمانان. در بغداد، مساجد و مدارس بزرگ و عظیمی چون نظامیه بغداد پدید آمد و مدرسه مستنصریهها در آن قد علم کرد. این وضع ادامه داشت تا هلاکوخان مغول با حملهای برقآسا بساط دولت و خلافت پانصدوبیستوپنج ساله عباسیان را برچید و قریب هشت هزار نفر از مردم بغداد را قتل عام و همه آثار علمی و فرهنگی و مذهبی را خراب کرد.
اوضاع چنان شد که قحطی و گرسنگی، چهره کریه خود را به مردم سایه پرور و خوشگذران بغداد نشان داد و یکباره بغداد زیبا و باشکوه و عظیم و مرکز سیاستگذاریها و عیشونوشها و مهد تمدن و فرهنگ، به ویرانهای بدل شد. بعدها مردم به علت شدت فقر و مسکنت و گرسنگی، تا سالهای متمادی، شکمهای سیر را به بغداد آباد و پررونق تشبیه میکردند و شکمهای خالی و گرسنه را به بغداد خراب و ویران. و اگر میخواستند به کنایه و تعریض، کسی را خیلی گرسنه و درمانده معرفی کنند میگفتند: «به دادش برسید که بغدادش خرابه!» یا در حال خرابی است.
این شهر همچنان سالها دست به دست میگشت. زمانی در تصرف ایران و گاهی در اشغال امپراتور عثمانی بود. در عصر صفوی، بر اثر مصالحهای که میان شاه صفی و سلطان مراد صورت گرفت، ایروان به تصرف ایران، و بغداد به اشغال عثمانی درآمد.
شاید این مثل، ساخته و پرداخته ایرانیان خوشذوق باشد که بعد از ویرانی بغداد، در زبان ما جاری و ساری گردید. همچنانکه حدود سی چهل سال پیش، وضع مالی هر کس که خوب بود، میگفتند وضعش کویته! به هرحال در این خصوص، نگارنده این رباعی را گفته است:
طمع ورزی، سرآغاز عذاب است
قناعت کن که قانع را ثواب است
مرو سوی خلیفه بهر امداد
که آن بیچاره «بغدادش خراب» است!
آقا مرتضای گرامی
امید که به کار آید
مانا باشید
میشه لطفا مفهوم کلی شعر رو بگید
سلام میشه لطفا راهنمایی کنید معنی شعرو از کجا پیدا کنم خیلی لازم دارم من اشعار استادو زیاد میخونم لازم دارم معنیاشو چون با گوشیم دوبار کلیک هم میکنم نمیره لغت نامه دهخدا گه امکان داره معنی کامل شعرو بزارید اگه نه لطفا راهنمایی کنید سایتای دیگع دارن من تلگرامم رفتم نزاشتین ممنون میشم سریع جوابمو بدید یا علی
بیت آخر این غزل به من خیلی امید میدهد.
"تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر
علی و آل به امداد میرسد ما را"
گفته میشه یکی از راههای کاهش اضطراب مرگ این هستش که یک اثری از خودمون بر جهان به جا بزاریم، حالا این اثر هر چیزی میتونه باشه مثل نوشتن یک کتاب یا احداث مدرسه یا هر چیز دیگهای. در واقع ما با این کار در قلب و ذهن دیگران به حیات خودمون ادامه میدیم و این اون دلیلیه که باعث میشه اضطراب مرگ برامون کاهش پیدا کنه. اما شهریار توی این بیت «گرفتم آنکه جهانی به یاد ما بودند//دگر چه فایده از یاد میرسد ما را»، داره خط بطلانی میکشه به این شیوه و این استدلال کاهندهی اضطراب مرگ، که خب از لحاظ منطقی کاملاً درست است و من هم کاملاً با شهریار موافقم. اما ما چه چیزی رو باید جایگزین این تدبیر کاهندهی اضطراب مرگ، یعنی به جا گذاشتن یک اثر از خودمون و زنده موندن در قلب و ذهن دیگران، بکنیم؟ برای جواب این سوال باید به یک موضوع مهم که اتفاقاً توی همون بیت شهریار هم بهش اشاره شده توجه کنیم، و اون اینه که ما با مردن آگاهیمون هم از بین میره، یعنی وقتی که ما بمیریم، از اینکه مردیم دیگه آگاهی نداریم. یا به عبارتی، هیچ نوعی از رنج و اضطرابی که قراره بعد از مرگ به وجود بیاد ما رو تحت تاثیر قرار نمیده، چرا که دیگه مایی وجود نداره.
پس با این توضیحات به این نتیجه میرسیم که ترس ما از اینکه بعد از مرگ دیگه در خاطر کسی نمونیم، که همین موضوع هم باعث ایجاد اضطراب میشه، اصلاً نمیتونه وجود داشته باشه، و بنابراین لازم نیستش که ما از این شکل از اضطرابِ مرگ کوچکترین نگرانیای داشته باشیم.
و اتفاقاً ما نباید انرژیمون رو صرف کاری بکنیم که اون کار قراره نتیجهاش این باشه که در خاطر دیگران بمونیم. در واقع میشه گفت ما هر کاری که برای غیر از خودمون انجام بدیم مساوی با این میمونه که عمرمون رو تلف کردیم و اکنونمون رو و تنها داراییمون رو از بین بردیم. و به نظرم این باید خیلی ترسناکتر از اضطراب مرگ باشه.