گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳ - اشک شوق

دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده داده‌ام که چو جان در بر آرمت
تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
داغ فراق بین که طرب‌نامه وصال
ای لاله‌رخ به خون جگر می‌نگارمت
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمری است کز دو دیده گهر می‌شمارمت
دستی که در فراق تو می‌کوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو می‌روی به خدا می‌سپارمت
از جویبار چشم ترم سایه وامگیر
تا چون مژه نهال تفرج بکارمت
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که ناله‌ای کنم و بر سر آرمت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده داده‌ام که چو جان در بر آرمت
هوش مصنوعی: دیر به سراغم آمدی و حالا شکایت دارم که دیگر نمی‌توانم تو را در آغوش بگیرم. به تو خبر داده‌ام که چقدر به تو نیاز دارم و مثل جانم به تو وابسته‌ام.
تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت
هوش مصنوعی: برای دیدار تو، مانند یک غبار از راهی عبور کردم و از شوق به گریه افتاده‌ام تا شاید قطره‌ای از اشک را بر تو بریزم.
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
هوش مصنوعی: مدت طولانی قلبم را در سینه نگه داشتم و منتظر بودم تا تو را در آغوش بگیرم و به سینه‌ام بفشارم.
این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
هوش مصنوعی: این طور که تو را دارم، مانند لئیمان (دشمن) پنهان از چشم مردم به تو عشق می‌ورزم و از اینکه مبادا تو را به رقیبان بسپارم، می‌ترسم بمیرم.
داغ فراق بین که طرب‌نامه وصال
ای لاله‌رخ به خون جگر می‌نگارمت
هوش مصنوعی: آتش جدایی بین من و تو، به مانند دفتر خاطرات خوشی از پیوستگی است، ای زیبای گل لاله، که با خون دل برایت می‌نویسم.
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمری است کز دو دیده گهر می‌شمارمت
هوش مصنوعی: چند قیمت بوسه در بین شماست، که من سال‌هاست از دو چشمانم اشک‌ها را به شمار می‌آورم.
دستی که در فراق تو می‌کوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
هوش مصنوعی: دست‌هایی که به یاد تو به سرم می‌زدم، هرگز تصور نمی‌کردم روزی تو را به گردن خود بیاویزم.
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو می‌روی به خدا می‌سپارمت
هوش مصنوعی: ای غم، تو که همیشه با من بوده‌ای، اکنون که می‌روی، تو را به خدا می‌سپارم.
از جویبار چشم ترم سایه وامگیر
تا چون مژه نهال تفرج بکارمت
هوش مصنوعی: از چشمانم که مانند جویبار تر است، سایه‌ات را دور کن، تا بتوانم مانند مژه، درخت امید را بکارم و از آن لذت ببرم.
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که ناله‌ای کنم و بر سر آرمت
هوش مصنوعی: روزهایی که از نزد تو جدا شدم، به پادشاه گفتم که می‌خواهم ناله‌ای کنم و یاد تو را در دل زنده نگه‌دارم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۳ - اشک شوق به خوانش نوح منوری
غزل شمارهٔ ۳۳ - اشک شوق به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1390/11/12 08:02
س.ا.ا

با سلام
در مصرع اول، بهتر است "در برارمت" را به "در بر آرمت" تصحیح شود.
با تشکر

1391/05/20 22:08
حمیده

یک بیت به آخر این شعر این است:
ازجویبارچشم ترم سایه وامگیر
تاچون مژه،نهال تفرج بکارمت

1395/05/26 14:07
فاطمه

ابیاتی مانند بیت 5 و بیت آخر ایرادهای واضح وزنی دارد که از آقای شهریار بعید است. در صورت امکان با نسخ اصلی شعر نطبیق داده شود.

1398/07/03 01:10
مزدک

دوست عزیز بعید است از شما بعید است.

1399/06/22 17:08
علی

این شعر بهترین شعر شهریاره به نظر بنده فوق العاد است

1402/03/05 13:06
زهیر

واقعا خدا حتّی نصیبِ گرگِ درّندۀ بیابون هم نکنه که دل بده به یکی و بخوادش و بهش نرسه.