غزل شمارهٔ ۳۳ - اشک شوق
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده دادهام که چو جان در بر آرمت
تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
داغ فراق بین که طربنامه وصال
ای لالهرخ به خون جگر مینگارمت
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمری است کز دو دیده گهر میشمارمت
دستی که در فراق تو میکوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو میروی به خدا میسپارمت
از جویبار چشم ترم سایه وامگیر
تا چون مژه نهال تفرج بکارمت
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که نالهای کنم و بر سر آرمت
غزل شمارهٔ ۳۲ - مسافر مجنون: رفتم و بیشم نبود روی اقامتغزل شمارهٔ ۳۴ - ملال محبت: گاهی گر از ملال محبت بخوانمت
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۳ - اشک شوق به خوانش نوح منوری
غزل شمارهٔ ۳۳ - اشک شوق به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
1390/11/12 08:02
س.ا.ا
با سلام
در مصرع اول، بهتر است "در برارمت" را به "در بر آرمت" تصحیح شود.
با تشکر
1391/05/20 22:08
حمیده
یک بیت به آخر این شعر این است:
ازجویبارچشم ترم سایه وامگیر
تاچون مژه،نهال تفرج بکارمت
1395/05/26 14:07
فاطمه
ابیاتی مانند بیت 5 و بیت آخر ایرادهای واضح وزنی دارد که از آقای شهریار بعید است. در صورت امکان با نسخ اصلی شعر نطبیق داده شود.
1398/07/03 01:10
مزدک
دوست عزیز بعید است از شما بعید است.
1399/06/22 17:08
علی
این شعر بهترین شعر شهریاره به نظر بنده فوق العاد است
1402/03/05 13:06
زهیر
واقعا خدا حتّی نصیبِ گرگِ درّندۀ بیابون هم نکنه که دل بده به یکی و بخوادش و بهش نرسه.