گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷ - دل درویش نوازت

ای چشم خمارین، تو و افسانه نازت
وی زلف کمندین، من و شب‌های درازت
شب‌ها منم و چشمک محزون ثریا
با اشک غم و زمزمه راز و نیازت
خود کیستی ای نغمه نوازندهٔ بی‌سیم
امشب به جگر می‌خورَدَم زخمهٔ سازت
بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی
بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت
سر کن به شب و نالهٔ شبگیر من ای دل
تا شبرو عشقیم نشیب است و فرازت
خوانند نمازم من اگر قبله ندانم
ای کعبهٔ دل‌ها که بخوانم به نمازت
گنجینهٔ رازی است به هر مویت و زان موی
هر چنبره ماری است به گنجینه رازت
ای سیب بهشتی به لب و گونهٔ گلگون
داغ است دلِ لاله که دیوی زده گازت
در خویش زنیم آتش و خلقی به سر آریم
باشد که ببینیم بدین شعبده بازت
صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار
ای جاده انصاف ندیدیم ترازت
شهری به تو یار است و غریب این همه محروم
ای شاه بنازم دل درویش‌نوازت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای چشم خمارین، تو و افسانه نازت
وی زلف کمندین، من و شب‌های درازت
هوش مصنوعی: ای چشمان زیبای نازک، تو و داستان زیبایی‌ات، و من همچون اسیر زلف‌های پیچ در پیچ تو، در شب‌های طولانی تنها مانده‌ام.
شب‌ها منم و چشمک محزون ثریا
با اشک غم و زمزمه راز و نیازت
هوش مصنوعی: در شب‌ها، من تنها هستم و ستاره ثریا که با نوری غمگین می‌درخشد، اشک می‌ریزد و من نیز با دل پر از درد و نیاز به تو زمزمه می‌کنم.
خود کیستی ای نغمه نوازندهٔ بی‌سیم
امشب به جگر می‌خورَدَم زخمهٔ سازت
هوش مصنوعی: ای نغمه‌سرا، امشب صدای سازت به عمق وجودم نفوذ می‌کند و آتش شوق و احساس را در دل من روشن می‌کند. من در حال تجربه کردن عواطفی عمیق و تاثیرگذار از نغمه‌های تو هستم.
بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی
بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت
هوش مصنوعی: تو دوباره برگشتی ای شمع که در میان دیگران نمی‌توانی راحت بنشینی. حالا نشسته‌ای و به پروانه این شعله و گرما را می‌دهی.
سر کن به شب و نالهٔ شبگیر من ای دل
تا شبرو عشقیم نشیب است و فرازت
هوش مصنوعی: ای دل، در دل شب به ناله‌های من گوش کن، زیرا سفر عشق ما پر از فراز و نشیب است.
خوانند نمازم من اگر قبله ندانم
ای کعبهٔ دل‌ها که بخوانم به نمازت
هوش مصنوعی: اگر من قبله را نشناسم و نماز بخوانم، ای کعبهٔ دل‌ها، تو را به خاطر تو نماز می‌خوانم.
گنجینهٔ رازی است به هر مویت و زان موی
هر چنبره ماری است به گنجینه رازت
هوش مصنوعی: هر کدام از موهای تو دارای یک راز با ارزش است و از هر کدام از این موها، به نوعی یک حلقه یا چنبره به رازهای درون تو متصل است.
ای سیب بهشتی به لب و گونهٔ گلگون
داغ است دلِ لاله که دیوی زده گازت
هوش مصنوعی: ای سیب بهشتی با لب‌ها و گونه‌های گلگون، دل لاله در آتش است چون دیوی به تو حمله کرده است.
در خویش زنیم آتش و خلقی به سر آریم
باشد که ببینیم بدین شعبده بازت
هوش مصنوعی: ما در دل خود آتش عشق می‌افروزیم و بر درد و رنج دیگران غلبه می‌کنیم، شاید که بتوانیم در این نمایش و تردستی تو، زیبایی و حقیقتی را ببینیم.
صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار
ای جاده انصاف ندیدیم ترازت
هوش مصنوعی: در میان صد دشت و زمین‌های زیبا، هیچگاه جاده‌ی انصاف را صاف و هموار ندیدیم.
شهری به تو یار است و غریب این همه محروم
ای شاه بنازم دل درویش‌نوازت
هوش مصنوعی: یک شهر به تو دوستدار است و این همه محرومیت را ببین ای پادشاه، دل درویش نواز تو را می ستایم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷ - دل درویش نوازت به خوانش پری سانکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۷ - دل درویش نوازت به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1389/06/02 10:09
saman

بی نظیر است.
ما داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند.

1389/06/02 10:09

ما(به)داغ...
از خود استاد

1391/02/30 14:04
حورa

شهریار عاشق ثریا بود و عاقبت هم به او نرسید
و قلبش تکه تکه شد...

1391/05/11 10:08
علیرضا

شهری به تو یار است و غریب این همه محروم
ای شاه به نازم دل درویش نوازت
خیلی زیباست

1391/10/10 09:01
ف.

واقعا از حسن دقت در انتخاب اشعار و زحمتی که بابت درج آن می کشید سپاسگزارم.خدایتان توفیق دهاد.

1396/12/07 17:03
Saeed

شهریست به هم یار و من یک تنه تنها
ای دل به تو باکی نه که پاک است حسابت

1398/01/12 08:04
اصغر

دنه به به