گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۸ - ماه سفرکرده

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقه راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی
خواهم به گدایی به درِ غرفه‌ات آیم
آنجا که تو منزل کنی ای شاه به شاهی
در آه فرود آی، تواند که دلی بود
ترسم که شود آینهٔ حسن تو آهی
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
تا صبح من و شمع نخفتیم ولیکن
شرح شب هجر تو نگفتیم کماهی
زآن خاطره تا خون نشود خاطرم ای شوخ
دیگر نگذشتیم به خیابان رفاهی
چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تا زلف توام باز نوازد به نسیمی
چون شعلهٔ لرزندهٔ شمعم به تباهی
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم
افسانه این بی سر و ته قصه واهی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
هوش مصنوعی: تو در سفر بودی و شب همچنان در تاریکی باقی ماند. نه پرنده شب از صدای ناله من خوابش برد و نه ماه در آسمان.
شد آه منت بدرقه راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
هوش مصنوعی: آه حسرت به عنوان همراهم شده و راه و اشتباهاتم را معرفی کرده است، چون دیگر از مسافران کسی نمی‌خواهد که پس از رفتن، نامه‌ای بفرستد یا خبر بگیرد.
آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی
هوش مصنوعی: به آرامی حرکت می‌کنم تا بتوانم با اشک‌هایم، دل را روشن کنم و به تدریج به قافله‌ای که در جلو است بپیوندم.
خواهم به گدایی به درِ غرفه‌ات آیم
آنجا که تو منزل کنی ای شاه به شاهی
هوش مصنوعی: می‌خواهم به در خانه‌ات بیایم و از تو درخواست کمک کنم، آنجا که تو در آنجا زندگی می‌کنی، ای پادشاه بزرگ.
در آه فرود آی، تواند که دلی بود
ترسم که شود آینهٔ حسن تو آهی
هوش مصنوعی: در سکوت و اندوه خود فرو برو، شاید دلی ناراحت وجود داشته باشد. ترس من این است که زیبایی تو به مانند آینه‌ای، اندوهی را نشان دهد.
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که مانند ستاره‌ای از چشم، اشک می‌ریزم، هیچ‌کس نیست که گواهی بر این حال من بدهد.
تا صبح من و شمع نخفتیم ولیکن
شرح شب هجر تو نگفتیم کماهی
هوش مصنوعی: تا صبح من و شمع بیدار ماندیم، اما درباره‌ی غم شب جدایی تو چیزی نگفتیم.
زآن خاطره تا خون نشود خاطرم ای شوخ
دیگر نگذشتیم به خیابان رفاهی
هوش مصنوعی: به یاد آن خاطره، تا وقتی که خاطرم به درد نیاید، ای بازیگوش، دیگر به خیابان رفاهی نرفته‌ایم.
چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
هوش مصنوعی: چشمم به راه تو دوخته شده است و آرزو دارم که شاید برگردی و ما را از این انتظار رهایی ببخشی.
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
هوش مصنوعی: دل من همیشه به یاد خط توست و آرزوی دیدارش را دارد، اما با این حال از کرامت و مهربانی تو خوشحال هستم که گاه و بی‌گاه نمایان می‌شود.
تا زلف توام باز نوازد به نسیمی
چون شعلهٔ لرزندهٔ شمعم به تباهی
هوش مصنوعی: تا زمانی که زلف تو با نسیمی نوازش کند، من مانند شعله‌ای لرزان در حال غرق شدن هستم.
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت ما به سوختن و درد کشیدن اشاره دارد، ما نیز باید با این سرنوشت کنار بیاییم و بپذیریم.
تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم
افسانه این بی سر و ته قصه واهی
هوش مصنوعی: عمر ما چقدر طول خواهد کشید؟ شنیدیم که داستان‌هایی درباره پایان زندگی وجود دارد، اما این داستان‌ها همگی بی‌معنا و پوچ هستند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۸ - ماه سفرکرده به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1388/06/22 10:09
مهدی

تقدیر است و راه زندگی در دیده ما که سازد زندگی بی دست تقدیر

1390/10/07 01:01
زورق شکسته

امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم
غرق دریای شرابم کن و بگذار بمیرم
قصه ی عشق چو گوش من دیوانه چو خوانی...
بس کن افسانه و خوابم کن وبگذار بمیرم...

1402/05/06 17:08
محسن غلامی

درود این شعر به شهریار نسبت داده شده لطفا اگر اطلاع دقیق تری از شاعر این اثر دارید محبت بفرمایید

1396/06/08 14:09
،،،

تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی

1397/08/03 15:11
سهیل

معنای این ابیات رو اگه میشه بنویسید

1403/01/01 21:04
مونس

ممنونم برای خوانش شعر.