گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۰ - نای شبان

ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی
آری آری نوجوانی می توان از سرگرفتن
گر توان با نوجوانان ریخت طرح زندگانی
گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن
من به جان خواهم ترا عشق ای بلای آسمانی
شادمانی بعد عمری خود به تبریک من آمد
راستی تبریک دارد بعد عمری شادمانی
غم برون رفت از دل و بی‌خانمان شد گو ببیند
آنچه ما دیدیم ای دل از غمِ بی‌خانمانی
ماه من با نوجوانی خوب داند قدر عاشق
وز چنین بختی جوان پیر تو داند قدردانی
مهربان ماه مرا مسکین دلم باور ندارد
بس که دیده‌ست از مَهِ نامهربان نامهربانی
ناله نای دلم گوش سیه چشمان نوازد
کاین پریشان موغزالان را بسی کردم شبانی
گوش بر زنگ صدای کودکانم تا چه باشد
کاروان گم کرده را بانگ درای کاروانی
زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی
گر حیات جاودان بی عشق باشد مرگ باشد
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی
شهریارا سیل اشکم را روان می خواهم و بس
تا مگر طبعم ز سیل اشکم آموزد روانی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی
هوش مصنوعی: با جوانی دوباره نقشه‌ای از زندگی را طراحی کردم، شاید در پیری بتوانم از جوانی لذت ببرم.
آری آری نوجوانی می توان از سرگرفتن
گر توان با نوجوانان ریخت طرح زندگانی
هوش مصنوعی: بله، می‌توان دوباره جوانی را تجربه کرد اگر بتوان با جوانان نقشه‌ای برای زندگی ترسیم کرد.
گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن
من به جان خواهم ترا عشق ای بلای آسمانی
هوش مصنوعی: اگرچه می‌دانم که آسمان بر سر تو بلا آورده، اما من با تمام وجودم دوستت دارم، ای معجزه‌ای از آسمان.
شادمانی بعد عمری خود به تبریک من آمد
راستی تبریک دارد بعد عمری شادمانی
هوش مصنوعی: بعد از سال‌ها سختی و رنج، حالا خوشحالی و شادی به سراغ من آمده است. این شادی واقعاً شایسته تبریک است و باید از آن تقدیر کرد.
غم برون رفت از دل و بی‌خانمان شد گو ببیند
آنچه ما دیدیم ای دل از غمِ بی‌خانمانی
هوش مصنوعی: غم از دل بیرون رفت و بی‌خانمان شد، آیا دل می‌خواهد آنچه را که ما از درد بی‌خانمانی دیدیم، ببیند؟
ماه من با نوجوانی خوب داند قدر عاشق
وز چنین بختی جوان پیر تو داند قدردانی
هوش مصنوعی: عزیز من، ماه و زیبایی تو به خوبی می‌دانند که عشق چه ارزشی دارد. از این رو، جوانی که در این شرایط زندگی می‌کند، می‌تواند به خوبی درک کند که باید قدر لحظات و عشق را بداند و از آنها بهره ببرد.
مهربان ماه مرا مسکین دلم باور ندارد
بس که دیده‌ست از مَهِ نامهربان نامهربانی
هوش مصنوعی: ماه مهربان من، دل مسکینم به آن واقعیت اعتقاد ندارد. چرا که آن‌قدر بدی‌های ماه نامهربان را دیده که دیگر نمی‌تواند به مهربانی چیزی باور کند.
ناله نای دلم گوش سیه چشمان نوازد
کاین پریشان موغزالان را بسی کردم شبانی
هوش مصنوعی: ناله و صدای نای من به گوش چشمان سیاه زیبایی می‌رسد، زیرا من به این پریشان‌موهای زیبا، به خوبی و مهارت، سرپرستی و نگهداری کردم.
گوش بر زنگ صدای کودکانم تا چه باشد
کاروان گم کرده را بانگ درای کاروانی
هوش مصنوعی: به صدای زنگ و نغمه‌های فرزندانم گوش می‌سپارم تا ببینم چه خبری از کاروانی که گم شده است، به ما می‌رسد.
زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی
هوش مصنوعی: زندگی بدون عشق برای من قابل تحمل نیست. به نظر من، زندگی بدون عشق مشابه یک زندان است و من هرگز نمی‌خواهم چنین زندگی‌ای داشته باشم.
گر حیات جاودان بی عشق باشد مرگ باشد
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی
هوش مصنوعی: اگر زندگی ابدی بدون عشق باشد، پس آن زندگی ارزش ندارد و مردن بهتر از آن است. اما مرگ برای عاشقان در حقیقت همان زندگی ابدی است.
شهریارا سیل اشکم را روان می خواهم و بس
تا مگر طبعم ز سیل اشکم آموزد روانی
هوش مصنوعی: من تنها می‌خواهم اشک‌هایم مانند سیل روان شوند، شاید از این جاری شدن اشک‌ها، جانم یاد بگیرد که چگونه روان و آزاد باشد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۰ - نای شبان به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1390/01/28 21:03
maryam

گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن
من به جان خواهم ترا عشق ای بلای آسمانی
شادمانی بعد عمری خود به تبریک من آمد
راستی تبریک دارد بعد عمری شادمانی
غم برون رفت از دل و بی خانمان شد گو ببیند
آنچه ما دیدیم ای دل از غم بی خانمانی
ماه من با نوجوانی خوب داند قدر عاشق
وز چنین بختی جوان پیر تو داند قدردانی
مهربان ماه مرا مسکین دلم باور ندارد
بس که دیده است ازمه نامهربان نامهربانی
ناله ی نای دلم گوش سیه چشمان نوازد
که این پریشان مو غزالان را بسی کردم شبانی

1390/12/02 10:03

ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی
آری آری نوجوانی می توان از سرگرفتن
گر توان با نوجوانان ریخت طرح زندگانی
گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن
من به جان خواهم ترا عشق ای بلای آسمانی
ناله نای دلم گوش سیه چشمان نوازد
کاین پریشان موغزالان را بسی کردم شبانی
گوش بر زنگ صدای کودکانم تا چه باشد
کاروان گم کرده را بانگ درای کاروانی
زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی
گر حیات جاودان بی عشق باشد مرگ باشد
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی
شهریارا سیل اشکم را روان می خواهم و بس
تا مگر طبعم ز سیل اشکم آموزد روانی