غزل شمارهٔ ۱۵ - نقش حقایق
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۵ - نقش حقایق به خوانش پری سانکنی عندلیب
حاشیه ها
خیلی خیلی قشنگ بود
واقعا لذت بردم
عجب بیتی است این بیت .ای کاش فقط همین یک بیت را همیشه آویزه گوشمان می کردیم:
"آهسته که اشگی به وداعت بفشانیم
ای عمر که سیلت ببرد چیست شتابت"
بسیار شیوا رسا است خدایش بیامرزد
حضرت استاد آیت الله فاطمی نیا از این بیت " آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم ای عمر که سیلت ببرد چیست شتابت " بسیار خوششان آمده است .
بسیار زیباست. در بیت 3 و 8 اشگ به اشک تبدیل شود. با تشکر
بسیار زیبا ودلکش و نغز است شعر استاد اما........."همه عالم طرفی کشور ما هم طرفی...... شهریاری طرف ماو به جز ایران نیست" قسمتی از شعر بنده حقیر است
شهریار با شعر علی ای همای رحمتش معروف بود. اما برخی حسودان ادیب نما می خواستند بگویند شهریار در غزل گویی توانا نیست. شهریار غزل "نقش حقایق" را سرود و دهان همه حسودان بسته شد. تازه مضمون این غزل یک مضمون عرفانی و معنوی است و این مضمون چندان با غزل رایج سر و کار ندارد. اگر می خواست در رابطه با عشق زمینی یا همان عرفان رایج ولی در با الفاظ عشث زمینی می سرود چیز دیگری می شد.
واقعا شاهکار است شاهکار.......
سلام
باید دو مصراع اول و مصراع دوم بیت پنجم با علامت سؤال نوشته بشه.
این غزلم بر اساس یکی از غزلیات حافظ سروده شده
نمیدونم غزل چندمه
با همین تیپ قافیه ها
آمد و با این بیت بازهم آتش به جانم انداخت و رفت...
دیدی که چه غافل گذرد قافله عمر
بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت
دیدی که چه غافل گذرد قافه عمر
بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت
آهسته که اشکی به واعت بفشانیم
ای عمر که سیلت ببرد چیست شتابت
این دو بیت یکی از شاه ابیات مرحوم استاد شهریار است ، بسیار ظریف و پر نغز
این غزل زیبا در اصل اقتباس و استقبالی از این غزل معروف حضرت حافظ است:
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
حافظ