غزل شمارهٔ ۱۴۵ - زندانی خاک
نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی
چه گویم با تو کز عزت ورای عقل و ادراکی
نه مشکاتم که مصباح جمال عشقم افروزد
چه نسبت نور پاکی را به چون من خاک ناپاکی
بدین سیل سرشکم آتش دوزخ چه خواهد کرد
گرفتم با چو من کمآبرویی هم غضبناکی
نه آتش هم به چندین سرکشی خاکستری گردد
پس از افتادگی سر وامگیر ای نفس کز خاکی
فلک غلتید و از بار امانت شانه خالی کرد
تو زیر بار این کوه کلان رفتی؟ چه بیباکی
بکاهی شب به شب چون ماه و در چاه محاق افتی
اگر با تاج خورشیدی وگر بر تخت افلاکی
عصا با خود ستون کردی کجا شد سرو بالایت
که دیگر سرنگون در پای خود چون طارم تاکی
شبی بود و شبابی و صبا در پرده ماهور
به جادو پنجگی راه عراقی میزد و راکی
کجا رفتند آن یاران که دیگر با فغان من
سری بیرون نمی آید نه از خاکی نه از لاکی
تو باری عدل کن نوشیروان خانهٔ خود باش
که گر با زیردستانت سرِ ظلم است، ضحّاکی
زلیخا چاک زد در دامنِ یوسف، نمیدانست
که خواهد کردن از پاکی حکایت دامن چاکی
تو کز بال تخیل شهریارا شاهد افلاک
به خود تا بازمی گردی همان زندانی خاکی
غزل شمارهٔ ۱۴۴ - یار باقی کار باقی: رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقیغزل شمارهٔ ۱۴۶ - جمع و تفریق: ای گل به شکر آنکه در این بوستان گلی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی
چه گویم با تو کز عزت ورای عقل و ادراکی
هوش مصنوعی: من نه از نظر عقل و نه از نظر درک، هیچ ارزشی ندارم و همچون خاک و خاشاک هستم. چه چیز میتوانم به تو بگویم در حالی که مقام و عزت تو فراتر از عقل و درک من است؟
نه مشکاتم که مصباح جمال عشقم افروزد
چه نسبت نور پاکی را به چون من خاک ناپاکی
هوش مصنوعی: من به اندازه یک چراغ که نور عشق را روشن کند ارزش ندارم؛ چه نسبتی میتواند بین نور پاک و من که خاکی ناپاک هستم وجود داشته باشد؟
بدین سیل سرشکم آتش دوزخ چه خواهد کرد
گرفتم با چو من کمآبرویی هم غضبناکی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به احوالات خود اشاره میکند و میگوید که در این وضعیت غم و اندوهی که به دل دارد، چه رخدادی میتواند روی دهد. او به شدت از خود ناامید و درمانده شده و با این حال، نسبت به کسی که اعمالش را به او نسبت میدهند، خشمگین است. در واقع، احساس ضعف و حقارت او باعث ایجاد خشم و نارضایتی میشود.
نه آتش هم به چندین سرکشی خاکستری گردد
پس از افتادگی سر وامگیر ای نفس کز خاکی
هوش مصنوعی: آتش هم با وجود سرکشی و شدت خود در نهایت به خاکستر تبدیل میشود. پس ای نفس، از دنیا و افتادگیات فاصله بگیر، چرا که تو نیز از خاک به وجود آمدهای.
فلک غلتید و از بار امانت شانه خالی کرد
تو زیر بار این کوه کلان رفتی؟ چه بیباکی
هوش مصنوعی: زمانه به سرعت تغییر میکند و از تحمل مسئولیتها فرار میکند. آیا تو واقعا زیر این بار سنگین زندگی رفتهای؟ چقدر شجاعی!
بکاهی شب به شب چون ماه و در چاه محاق افتی
اگر با تاج خورشیدی وگر بر تخت افلاکی
هوش مصنوعی: اگر شبها همچون ماه در تاریکی فرو بروی و در چاه محاق بیفتی، چه فرقی میکند که تاج خورشید را بر سر داری یا بر تخت آسمان نشستهای؟
عصا با خود ستون کردی کجا شد سرو بالایت
که دیگر سرنگون در پای خود چون طارم تاکی
هوش مصنوعی: عصایی به همراه خود برداشتی، اما کجاست آن سرو بلندی که دیگر نمیتواند پایش را به زمین بزند، مانند انگور که برای رشد به پشتیبانی نیاز دارد؟
شبی بود و شبابی و صبا در پرده ماهور
به جادو پنجگی راه عراقی میزد و راکی
هوش مصنوعی: در یک شب زیبا و دلنشین، نسیم ملایمی به آرامی میوزید و در فضای موسیقیایی حاکم، نوازندهای با مهارت و هنر خاص خود به نواختن عود میپرداخت و در این میان، حالت عیش و شادی حاکم بود.
کجا رفتند آن یاران که دیگر با فغان من
سری بیرون نمی آید نه از خاکی نه از لاکی
هوش مصنوعی: آن دوستان قدیمی کجا رفتند که دیگر صدای نالهام به گوش کسی نمیرسد؟ نه از دنیای خاکی کسی خبری است و نه از دنیای معنوی.
تو باری عدل کن نوشیروان خانهٔ خود باش
که گر با زیردستانت سرِ ظلم است، ضحّاکی
هوش مصنوعی: به عدالت رفتار کن و مثل نوشیروان، پادشاهی خوب و عادل باش. اگر به زیردستانت ظلم کنی، شبیه ضحاک خواهی شد که دیکتاتوری ظالم است.
زلیخا چاک زد در دامنِ یوسف، نمیدانست
که خواهد کردن از پاکی حکایت دامن چاکی
هوش مصنوعی: زلیخا در دامن یوسف چاکی ایجاد کرد، بیآنکه بداند این کار باعث میشود داستان پاکی او و ناپاکی خود را فاش کند.
تو کز بال تخیل شهریارا شاهد افلاک
به خود تا بازمی گردی همان زندانی خاکی
هوش مصنوعی: تو که از دامان خیال و تخیل شاهانه به آسمانها نگاه میکنی، وقتی به زمین و زندگی مادی بازمیگردی، در حقیقت به همان زندانی از خاک و ماده برمیگردی.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۴۵ - زندانی خاک به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
1392/11/09 17:02
رضا
سلام
با این وجود پس چرا این همه غرور.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
1395/06/15 01:09
نیما
تو بیت پنجم "به جادو پنجگی راه عراقی ..." منظورش از عراقی و راکی(اراکی) شخص یا اشخاص به خصوصیه؟ یا نه؟ توضیح بدید لطفا !
1396/02/21 20:05
پارسا
در پاسخ به نیمای عزیز باید بگم که "عراق" و "راک" دو گوشه از دستگاه ماهور هستند
1397/08/06 14:11
آرمین عبدالحسینی
ابیات زیر از این غزل حذف شده اند
1- بدین سیل سرگشتم آتش دوزخ چه خواهد کرد
گرفتم با چو من کم آبرویهم غضبناکی
2- فلک غلتید و از بار امانت شانه خالی کرد
تو زیر باران کوه کلان رفتی چه بی باکی
3- عصابا خود ستون کردی کجا شد سرو بالایت
که دیگر سرنگون در پای خود چون طارم تاکی
4- تو باری عدل کن نوشیروان خانه خود باش
که گر با زیر دستانت سر ظلم است ضحاکی
5- زلیخا چاک زد در دامن یوسف نمی دانست
که خواهد کردن از پاکی حکایت دامن چاکی