گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۱ - سیه‌چشمان شیرازی

دل و جانی که دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی می‌برند از من سیه‌چشمان شیرازی
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمی‌گیرم
تو آهووَش چنان شوخی که با من می‌کنی بازی
کمان آسمان بین و سمند سرکشی پی کن
که با تیر قضا بازی‌ست بر صید حرم تازی
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
به هر بامی پریدن چشم عفت خیره می‌سازد
کبوتر آشیان بازد از این آشفته‌پروازی
خزانِ گل نوای بلبلان را در گلو بندد
که بوم است آنکه با زاغ و زغن داند هم‌آوازی
ز آه همدمان باری کدورت‌ها پدید آید
بیا تا هردو با آیینه بگذاریم غمّازی
غبار فتنه بگو برخیز از آن سرچشمهٔ طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل‌سازی
به ملک ری که فرساید روان فخر رازی‌ها
چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی
عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی
فشان از برگ گل شبنم که لاف شعر در شیراز
بساط پیله‌ور را ماند و بازار خرّازی
هر آنکو سرکشی داند مبادش سروری ای گل
که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی
گر از من زشتیی بینی به زیبایی خود بگذر
تو زلف از هم گشایی به که ابرو در هم اندازی
به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند
طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل و جانی که دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی می‌برند از من سیه‌چشمان شیرازی
هوش مصنوعی: دل و جان من که برای ترکان قفقاز است، به شوخی از من سیه‌چشمان شیرازی می‌خندند.
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمی‌گیرم
تو آهووَش چنان شوخی که با من می‌کنی بازی
هوش مصنوعی: من فردی هستم که بازی با شیران را نمی‌پذیرم، اما تو آن‌چنان با من شوخی می‌کنی که گویی در حال بازی هستی.
کمان آسمان بین و سمند سرکشی پی کن
که با تیر قضا بازی‌ست بر صید حرم تازی
هوش مصنوعی: به آسمان نگاهی بینداز و به اسب سرکش توجه کن، زیرا این یک بازی است که تقدیر بر روی شکار حرم وحشی انجام می‌دهد.
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
هوش مصنوعی: بیایید این بار در عشق با خدا بازی کنیم، چرا که زیبایی ابدی در عشق ابدی پیروز خواهد شد.
به هر بامی پریدن چشم عفت خیره می‌سازد
کبوتر آشیان بازد از این آشفته‌پروازی
هوش مصنوعی: پرواز کردن و رفتن به هر جا باعث می‌شود که کبوتر با چشم پاک و معصومش دچار حیرت و جستجو شود، و از این آشفته و بی‌نظم بودن در جستجوی آرامش و آشیان اصلی‌اش دور می‌شود.
خزانِ گل نوای بلبلان را در گلو بندد
که بوم است آنکه با زاغ و زغن داند هم‌آوازی
هوش مصنوعی: در فصل پاییز، زمانی که گل‌ها پژمرده می‌شوند، آواز بلبلان را خاموش می‌کند. تنها پرنده‌ای که می‌تواند با زاغ و کرکس هم‌آوازی کند، همان بوم، یا جغد است.
ز آه همدمان باری کدورت‌ها پدید آید
بیا تا هردو با آیینه بگذاریم غمّازی
هوش مصنوعی: از ناله و غمگینی دوستان، کدورت‌ها و دلخوری‌ها به وجود می‌آید. بیایید هر دو با یکدیگر در آینه به خود نگاه کنیم و از غم و اندوه رهایی یابیم.
غبار فتنه بگو برخیز از آن سرچشمهٔ طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل‌سازی
هوش مصنوعی: بگو که غبار فتنه از آن منبعی بلند شود که مانند چشمان غزالان، هنر سرودن غزل را می‌فهمد و می‌شناسد.
به ملک ری که فرساید روان فخر رازی‌ها
چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی
هوش مصنوعی: در سرزمین ری، وقتی که روح‌های بزرگ و مشهور به نام فخر رازی از بین می‌روند، چه جای شگفتی دارد که با ما که نه از خانواده فخر هستیم و نه به شهرت رازی‌ها می‌رسیم، برخوردی داشته باشند.
عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی
هوش مصنوعی: به عروس طبع گفتم که ای سعدی، تو باید از هر در وارد شوی و با این شوخی و لطافت خود، به پرده‌برداری بپردازی.
فشان از برگ گل شبنم که لاف شعر در شیراز
بساط پیله‌ور را ماند و بازار خرّازی
هوش مصنوعی: برگ‌های گل را به طرز زیبایی با شبنم زینت بده و به یاد داشته باش که در شیراز، دنیای شعر و ادبیات مانند بساط یک پیله‌ور و بازار دستفروشان است. این مکان پر از زیبایی و شور و نشاط فرهنگی است.
هر آنکو سرکشی داند مبادش سروری ای گل
که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی
هوش مصنوعی: هر کس که به دنبال خودسری و سرکشی باشد، شایسته مقام و رهبری نیست. ای گل، من درخت سرو راستین را دیدم که سزاوار افتخار و بلندمرتبه‌ای است.
گر از من زشتیی بینی به زیبایی خود بگذر
تو زلف از هم گشایی به که ابرو در هم اندازی
هوش مصنوعی: اگر از من زشتی‌ای ببینی، به زیبایی خودت توجه کن. تو که می‌توانی با زلف‌های خود را در هم بگشایی، چرا باید ابرو در هم کنی؟
به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند
طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی
هوش مصنوعی: بهتر است که شادی و عشق شعر شهریار را با اشک شوق ابراز کنیم تا اینکه تنها با خوشحالی و سرور به آن واکنش نشان دهیم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۴۱ - سیه چشمان شیرازی به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1392/10/18 12:01
مرتضی

مصراع دوم بیت 7 استقبال از سعدی است:
تو از هر در که باز آیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

1393/03/12 21:06
الله کرم عباسی

شهریار شاعر پرآوازه و غزلسرای دوره¬ی قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران که اغلب غزلهای خود را به پیروی از حافظ و یا در جواب اشعار وی سروده در این غزل زیبا که از زیبا ترین غزلهای اوست به شعر حافظ که می گوید:
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند /سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی.نظر دارد و شهریار اعتقاد دارد که اگر سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی با شعر حافظ می رقصند و می نازند،بهتر آن است با شعر وی اشک شوق بفشانند و مرتبه و احساسی بالاتر از آنچه نسب به شعر حافظ دارند به شعر او داشته باشند.

1393/10/13 20:01
ناشناس

بیت دوم
من آن ببرم که شیران را به بازی بر نمی گیرم
تو آهو وش چنان شوخی که با من می کنی بازی

1402/12/24 21:02
محمد شریف صادقی

من مدت ها پیش غزلی به استقبال از این غزل شهریار سروده بودم که در دو بیت اول از او تضمین کرده بودم:

دل و جانی که در بردم من از صد دامِ دلبازی
به شوخی می برند از من سیه‌چشمانِ شیرازی

من آن «رندم» که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووَش چونان شوخی که با من می کنی بازی


ز شورم غرق آرامش! تو گویی شورشی دلکِش
خوش آن شورش که بنشانیّ و خوش شوری که اندازی

لب آن جانفزا، اَعجب! بگیرد جان چو گیرد لب
بده صد جان و سر یا رب که سر بازم به جانبازی
(یا...که سربازم به جانبازی)

در این بازار بی‌ارزان، تو گر داری سَری آن سان
که پرده بردَرَد جانان، بباید جان بپردازی

شهید شاهد عشقم به کشتار هزاران جان
شهادت پیش شه باشد نشانی بر سرافرازی


چو زر زردم ز زاری... لیک نه زار، از زندگی راضی
رضا شاید که بگشاید ز رمز زندگی رازی

طلایی لیک ناخالص، بباید چکش و آتش
دمی تا بر دَمانی دل به رنجِ جان و بُگْدازی

جدل را بس کن ای درویش، بگرد از جمع ظاهر کیش
چه وقتی بیش زین بر یاوه‌پردازان بپردازی؟


شریفت را دلِ صادق دقایق جمله آمد دق
تو را کی می شود لایق که یکدل با دلش سازی

 

محمد شریف صادقی