غزل شمارهٔ ۱۳۹ - پری و فروغ
ز دریچههای چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری
به شب سیاه عاشق چه کند پری که شمعی است
تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری
بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری
من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری
تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری
نفس علیل پیران تب لازم آورد، هان
تو چه لازم این جوانی به تبی تباه داری
تو که چون منیژه گیسو بُوَدَت کمند رستم
ز چه ماه من چو بیژن خود اسیر چاه داری
تو به هر گدا میامیز و شکوهِ حُسن مشکن
که لیاقتِ تشرّف به حضور شاه داری
برو و به دلبری کو ملکه است در وجاهت
بگذر که ماه رویش به محاق آه داری
دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت
تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری
دگران به نرد عشقت به هوای بوسه تازند
تو چرا هوای بازی سر دلبخواه داری
به سر تو شهریارا گذرد قیامت و باز
چه قیامتست حالی که تو گاه گاه داری
غزل شمارهٔ ۱۳۸ - ماه کلیسا: ای پریچهره که آهنگ کلیسا داریغزل شمارهٔ ۱۴۰ - خال برنده: دستی که گاه خنده به آن خال میبری
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز دریچههای چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری
هوش مصنوعی: از چشمانم به تو نگاه میکنم و میبینم که چه خوششانسی دارم که به دوست خود نزدیک هستی.
به شب سیاه عاشق چه کند پری که شمعی است
تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری
هوش مصنوعی: عاشق در تاریکی شب چه کاری از دستش برمیآید وقتی که پرنیان و زیبایی او فقط مانند شمعی درخشان است؟ اما تو میتوانی نور من باشی چون خودت دارای نوری به مانند تابش ماه هستی.
بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری
هوش مصنوعی: زیباییات را از پنهانکاری بروز بده و نگران گناه من نباش. به خدا قسم، اگر تو هم گناه داری، من نمیتوانم خود را کافر بدانم.
من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری
هوش مصنوعی: من به خاطر غم تو، در روز روشن احساس سیاهی و تیرهگی دارم، در حالی که تو مانند ماهی هستی که به شبهای تیره تعلق داری.
تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری
هوش مصنوعی: اگر تو با هر نگری به دیگران نگاه کنی، هزاران دل به تو عشق میورزند؛ اما هیچکدام نمیتوانند مانند تو دلی را نگه دارند.
نفس علیل پیران تب لازم آورد، هان
تو چه لازم این جوانی به تبی تباه داری
هوش مصنوعی: نفس بیمار مردان سالخورده نیاز به تب و تنش دارد، اما تو چرا در جوانی خود به تب و بیماری دچار شدهای؟
تو که چون منیژه گیسو بُوَدَت کمند رستم
ز چه ماه من چو بیژن خود اسیر چاه داری
هوش مصنوعی: تو مانند منیژه هستی که موهایت مثل کمند رستم است. چرا ماه من، مانند بیژن، در چاهی اسیر است؟
تو به هر گدا میامیز و شکوهِ حُسن مشکن
که لیاقتِ تشرّف به حضور شاه داری
هوش مصنوعی: به هر بیمعنا و بیصلاحیتی نچسب و زیباییات را کم نکن، چرا که تو شایستگی حضور در کنار پادشاه را داری.
برو و به دلبری کو ملکه است در وجاهت
بگذر که ماه رویش به محاق آه داری
هوش مصنوعی: برو و به زیبایی دختری که در زیبایی مانند ملکه است نظر بینداز، زیرا چهرهاش به قدری زیباست که میتواند دلها را به سوی خود بکشاند.
دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
هوش مصنوعی: دیگران تنها برای خودشان به قاضی میروند، اما تو اگر با نیکوکاری و زیبایی دعوا کنی، شاهدی خواهی داشت.
به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت
تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، زیبایی تو همچون گلی در چمن خواهد ماند و در دلها اثر خواهد گذاشت، پس از درخت و گیاه چیزی کم نخواهد داشت.
دگران به نرد عشقت به هوای بوسه تازند
تو چرا هوای بازی سر دلبخواه داری
هوش مصنوعی: دیگران برای جلب توجه و عشق تو تلاش میکنند و به دنبال بوسهای هستند، اما تو چرا هنوز به فکر بازی و سرگرمی خود هستی؟
به سر تو شهریارا گذرد قیامت و باز
چه قیامتست حالی که تو گاه گاه داری
هوش مصنوعی: به سر تو ای شهریار، روز قیامت خواهد گذشت و حالا چه حالی خواهد بود که تو به صورت مکرر در انتظار آن هستی.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۳۹ - پری و فروغ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۳۹ - پری و فروغ به خوانش امیر محمدی
غزل شمارهٔ ۱۳۹ - پری و فروغ به خوانش سعید لسان
غزل شمارهٔ ۱۳۹ - پری و فروغ به خوانش حمید جوزدانی
غزل شمارهٔ ۱۳۹ - پری و فروغ به خوانش زهرا تاکی
حاشیه ها
1396/06/15 15:09
نادر..
به یکی لطیفه گفتی ببرم هزار دل را
نه چنان لطیف باشد که دلی نگاه داری..
سعدی
1400/11/26 22:01
نیشتر
نفس علیــــل پیــــــــران تب لازم آورد ، هـــان
تـــو چه لازم این جـــــوانی به تبی تبـــــاه داری
تــو که چون منیـــژه گیســــو بودت کمنــد رستم
ز چــــه ماه من چو بیــــژن خود اسیر چاه داری
تو به هر گـــدا میامیـ-ز و شکــوه حسن مشکن
که لیاقت تشــــــرف به حضــــور شــــــاه داری
بــرو و به دلبــــــری کو ملکه ست در وجــاهت
بگــــــــذر که مــــــاه رویش به محـاق آه داری
دگران به نرد عشقت هوای بوسه تازند
تو چرا هوای بازی سر دل بخواه داری
به ســــر تو شهریارا گــــذرد قیامت و باز
چـــه قیامت است حــــالی که تــــو گاه گاه داری