گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۷ - پریشان روزگاری

زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری
روزگاری دست در زلف پریشان توام بود
حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری
تا گرفتم گوشه در میخانه با یاد دو چشمت
رشک مهر و ماه دیدم جام بزم میگساری
سنگ بر در کم بزن زاهد بیا خود تا ببینم
کوزهٔ می بشکند یا کاسهٔ پرهیزگاری
چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد
ماه من در چشم من بین شیوه شب زنده داری
شد دلم زندانی مشکین حصار چین زلفت
شاه من ای ماه مشکویی وای شوخ حصاری
داد سودای دل‌اندوزی سر زلف تو بر باد
سرو من آزاده را نبود سر سرمایه‌داری
خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام
آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری
گر نمی آئی بمیرم زانکه مرگ بی امان را
بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری
خونبهائی کز تو خواهم گر به خاک من گذشتی
طره مشکین پریشان کن به رسم سوگواری
باش کز شوق گل رویت غزل‌خوان باز خیزم
فصل گل چون بشنوم غوغای مرغان بهاری
شهریاری غزل شایسته من باشد و بس
غیر من کس را در این کشور نشاید شهریاری

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری
هوش مصنوعی: زلف او آرامش را از من گرفته، و من نیز از آن زلف یک نشانه از بی‌قراری دارم.
روزگاری دست در زلف پریشان توام بود
حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری
هوش مصنوعی: زمانی بود که من با موهای نامنظم تو در پیوند بودم، اما اکنون خودم زیر پای روزگار لگدکوب شده‌ام.
تا گرفتم گوشه در میخانه با یاد دو چشمت
رشک مهر و ماه دیدم جام بزم میگساری
هوش مصنوعی: از زمانی که در گوشه‌ای از میخانه نشستم و به یاد چشمان تو افتادم، حس کردم که ماه و خورشید را نیز به حسادت واداشته است و در این حال، جامی از شراب بزم را در دست گرفتم.
سنگ بر در کم بزن زاهد بیا خود تا ببینم
کوزهٔ می بشکند یا کاسهٔ پرهیزگاری
هوش مصنوعی: به در خانه زاهد نزن، بیا و خودت ببین که آیا ظرف شراب می‌شکند یا کاسهٔ پارسایی.
چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد
ماه من در چشم من بین شیوه شب زنده داری
هوش مصنوعی: چشم ستاره پروین به خاطر نور آفتاب حواسش پرت می‌شود، اما ماه من در چشم من، نشان‌دهنده شیوه‌ای است که شب‌زنده‌داری می‌کند.
شد دلم زندانی مشکین حصار چین زلفت
شاه من ای ماه مشکویی وای شوخ حصاری
هوش مصنوعی: دل من به دام زلف تو گرفتار شده است، ای شاه من که همچون ماهی خوش‌چهره و با طراوت هستی. آه، تویی که مثل حصاری دلربا، مرا اسیر خود کرده‌ای.
داد سودای دل‌اندوزی سر زلف تو بر باد
سرو من آزاده را نبود سر سرمایه‌داری
هوش مصنوعی: عشق و تعلقات دل‌انگیز من به موهای تو باعث شده که من، مانند یک سرو آزاد، هیچ سرمایه‌ای برای اندوختن و ثروت‌آفرینی نداشته باشم.
خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام
آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری
هوش مصنوعی: من هم مثل آهو از مردم فرار کرده‌ام، تا بتوانم آرامش را در چشمان تو پیدا کنم، ای آهو که تو هم از انسان‌ها دوری می‌کنی.
گر نمی آئی بمیرم زانکه مرگ بی امان را
بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری
هوش مصنوعی: اگر تو نمی‌ستی، من خواهد مرد، زیرا مرگ بی‌رحم در کنار من در حال جنگ است و من با چشم به راه تو در انتظار مانده‌ام.
خونبهائی کز تو خواهم گر به خاک من گذشتی
طره مشکین پریشان کن به رسم سوگواری
هوش مصنوعی: اگر روزی به خاک من آمدی و خون دل من را دیدی، موهای مشکین خود را به علامت سوگواری به هم بریز.
باش کز شوق گل رویت غزل‌خوان باز خیزم
فصل گل چون بشنوم غوغای مرغان بهاری
هوش مصنوعی: بیا که به عشق زیبایی تو دوباره شعر بگویم. وقتی صدای شوق پرندگان بهاری را بشنوم و فصل گلستان فرا برسد، دوباره جان می‌گیرم.
شهریاری غزل شایسته من باشد و بس
غیر من کس را در این کشور نشاید شهریاری
هوش مصنوعی: فقط من شایسته رهبری غزل هستم و هیچ‌کس دیگری در این سرزمین لایق این مقام نیست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۷ - پریشان روزگاری به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1392/05/23 14:07
مهدی

باسلام.این غزل از استاد شهریار انقدر زیبا و موثر هستش که اقای سایه باخوندن این غزل عاشق ومفتون استاد شهریار میشه ودنبال ایشون میگرده تا پیداش کنه وهمین غزل زمینه ی اشنایی ودوستی خیلی صمیمی این دوشاعر معاصر رو فراهم میکنه.

1392/10/12 09:01
پویا

این شعر استاد خیلی خیلی قشنگ ودلنواز وروی آدم بسیار تاثیر گذار

1393/08/21 22:11
محمد امین

بسم الله الرحمن الرحیم
درکتاب سرود فرشتگان(مجموعه غزلیات شهریار) بامقدمه وشرح حال یدالله عاطفی و خوشنویسی اشعار یدالله عاطفی انتشارات زرین چاپ دوم 1391این غزل به صورت زیر نوشته شده است لطفا اصلاح کنید
زلف تو برده قرار خاطر از من، یادگاری
من هم از زلف تو دارم یادگاری، بی قراری
روزگاری دست در زلف پریشان توام بود
حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری
تا گرفتم گوشه در میخانه ، با یاد دو چشمت
رشگ مهر و ماه دیدم جام بزم میگساری
سنگ بر درکم بزن زاهد بیا خود تا ببینم
کوزه می بشکند یا کاسه ی پرهیزگاری؟
چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد
ماه من در چشم من بین شیوه ی شب زنده داری
شد دلم زندانی مشگین حصار چین زلفت
شاه من ای ماه مشگویی و ای شوخ حصاری
داد سودای دل اندوزی سر زلف تو بر باد
سرو من آزاده را نبود سر سرمایه داری
خود چو آهو گشتم از مردم فراری تا کنم رام
آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری
گر نمی آیی بمیرم زانکه مرگ بی امان را
بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری
خونبهایی کز تو خواهم گر به خاک من گذشتی
طره ی مشکین پریشان کن به رسم سوگواری
باش کز شوق گل رویت غزلخوان باز خیزم
فصل گل چون بشنوم غوغای مرغان بهاری
شهریاری غزل شایسته ی من باشد و بس
غیر من کس را در این کشورنشاید شهریاری

1394/03/16 19:06
ناشناس

از عزیزترین کسان برای شهریار هوشنگ ابتهاج شاعر معروف معاصر است جوانی بیست ساله که خوب شعر می سازد دست خط نیکویی دارد شیرین سخن است و جمال و کمالش در حد اعلا شیفته ی اشعار شهریار میگرددوعمیقا مفتون غزل معروف بریشان روزگاریشهریار می شود و چنان متاثر می شود که در صدد می اید تا گوینده ی غزل را بیابد ودست ارادت به او بدهد بدر سایه که از رجالمعتبر و محترم ایران بود به بی قراری فرزند با ذوق و مستعدش اگاه می شود دست او را میگیرد و به دنبال سرای شهریار می گردد تا اینکه شاعر ان غزل را در کلبه ای محقر می یابد علاقه ی فرزندش را نسبتبه اشعار شهریار بیان می کندو دست بسرش را در دست او می گذارد و می خواهد که شهریار بدرانه از او مراقبت کند تا در سایه ی استاد هنر فرزنش بارور تر شود -در خلوت شهریار - جلد اول از بیو ک نیک اندیش این شعر در اصل دوازده بیتی است که در این جا فقط هفت بیت از ان امده است

1401/10/23 12:12
Hossein Poorgholi

خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام

آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری