گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳ - سوز و ساز

باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سینه من می نالد
بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب
زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است
بیم آنست که از پرده فتد راز امشب
گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب
گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز
می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب
کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز
بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب
شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک
به گدائی تو ای شاهد طناز امشب

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳ - سوز و ساز به خوانش پری سانکنی عندلیب

حاشیه ها

1388/06/22 10:09
مهدی

شهریا را شعر تو آشفته کرد این راز من
گو که این پرده گشاید گره از طناز من

1390/08/15 12:11
واقف

خدایش بیامرزاد...عجب مردی بود...شاعرانه زیست و شاعرانه نیز به دیدار محبوب ابدی شتافت....

1391/03/08 09:06
علیرضا

در قسمتی از سریال زیبای شهریار،این شعر توسط شهریار‏(بازیگر سریال‏)‏ و معشوقه اش‏(نوازنده سه تار‏)اجرا شد.واقعا رمانتیک بود

1393/02/20 00:05
مرمر

دل تو گوهری از جنس خداست که مرا کن فیکون میکندم باز امشب

1396/09/12 00:12

با سلام و عرض خسته نباشید
متاسفانه در بین غزلیات برگزیده استاد شهریار شعر زیر که یکی از بهترینهای استاد هست نبود تقاضا دارم این غزل زیبا را هم در بین غزلیات برگزیده مرقوم بفرمایید - با سپاس از مدیریت محترم
آوخ که دم از عقل زدم کرد پری رم
آه از من دیوانه که از عقل زدم دم
من رم کنم از عالم و تنها به ویم رام
او رام همه عالم و تنها ز منش رم
من در همه عالم بجز از دوست نبینم
او نیز نبیند چو منی در همه عالم
بیگانگی از خویشتنم خواست که آن شوخ
شد محرم بیگانه و بیگانه محرم
جز سایه دیوار غمم نیست پناهی
یارب دگر این سایه مباد از سر من کم
شمع و من و پروانه همه سوختگانیم
ای ماه فرود آی در این حلقه ماتم
عمریست که ساز سخنم چون نی محزون
ننواخته گوشی بنوای دل خرم
هر سال که سلطان بهار از گل و گلبن
افروخته چهر آید و افراخته پرچم
هر لاله چراغیست که بر دل نهدم داغ
هر چشمه غباری که بخاطر شودم غم
چون سرو سهی خم شود از باد بهاران
بار غمم ای سرو، قد راست کند خم
درد همه درمان شد و یکدم نفرستاد
زخم دل خونین مرا مهر تو مرهم
از دولت عشقم همه با یاد تو مونس
بی منت درمان همه با درد تو همدم
دوشینه که تن خاک نشین شد من و همت
رندانه گذشتیم از این بر شده طارم
با دامن آلوده من شاهد تقوی
تقدیس مسبحا بود و تهمت مریم
حال عجبم بین که برم راه به جنت
از گندم خالی که بود رهزن آدم
مخمور مجازم من و سرمست حقیقت
تا جام پیاپی دهی و رطل دمادم
من جرعه کش مفلس میخانه عشقم
باشد که به جامی نخرم کوکبه جم
در قالب الفاظ من افزایش معنیست
تا پرتو دریا دهد این قطره شبنم

1401/07/04 18:10
روح سرکش

همون بیت اول :) خیلی خیلی زیباست در واقع استاد شهریار زیباترین شعر های قرن معاصر رو دارن!