گنجور

شمارهٔ ۶۸

به پیری بازگشتی هست لازم هر جوانی را
حساب خار خشکی نیست تیر بی کمانی را
گرفتم قاصدی هر جا که دیدم بیزبانی را
بغل بی نامه ای نگذاشتم آب روانی را
تذرو جلوه ات بالا بلندان را به رقص آرد
ز شوخی شعله ای در سوزش آرد نیستانی را
هما را گر نبودی از تو بال افشانی دردی
شکستی کی به آسانی طلسم استخوانی را
چمنزاد محبت را به حیرت می توان بخشید
اگر نشناسد از پروانه هر برگ خزانی را
بیابانی است دل کز هر نسیم ناتوانایش
غبار راه موری کرده غارت کاروانی را
ز فار غبالی ایام حیرانی چه می پرسی
در آب دیده می دیدیم گاهی آسمانی را
ز بس با چشم تر در جستجویش در به در گشتم
ز ابر گریه نشناسد گرد آستانی را
جنون افسانه الفت فراموشی که با طفلی
نگاهش می تواند یاد گیرد داستانی را
نسیم دل چکانی کز سرکوی تو می آید
به خاکش می توان بخشید خون گلستانی را
ز ما هم می توان پرسید احوالی چه خواهد شد
زکات امتحانها می توان کرد امتحانی را
شهیدان خدنگت منت پرواز می بخشند
اگر قوت هما سازند گاهی استخوانی را
غبارش در بیابان خاک بر تارک نیفشاند
به گلشن گر صبا ویران بسازد آشیانی را
نی تیر تو را صیاد اگر چوب قفس سازد
شکار انداز گلزاری کند بلبل فغانی را
نفس چون مرغ بسمل گشته در دام هوا پیچد
گر از دل بر لب آرد گفتگوی خون چکانی را
اسیر از یاد مژگانی به خون خویش می‌غلتم
نیندازد به زحمت صید من زور کمانی را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به پیری بازگشتی هست لازم هر جوانی را
حساب خار خشکی نیست تیر بی کمانی را
هوش مصنوعی: هر جوانی باید به پیری فکر کند و این طبیعی است. گاه انسان‌ها دچار مشکلاتی می‌شوند که به راحتی نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت، مانند خارهایی که در دل خشکیده‌ای وجود دارد و تیر بی‌کمان به معنای این است که بدون ابزار و وسیله نمی‌توان به هدف رسید. بنابراین، فکر کردن به دوران پیری و آماده‌سازی برای آن ضروری است.
گرفتم قاصدی هر جا که دیدم بیزبانی را
بغل بی نامه ای نگذاشتم آب روانی را
هوش مصنوعی: من هرجا که بی‌زبان و بی‌نامه‌ای را می‌دیدم، قاصدی را فرستادم و اجازه ندادم که آب روانی بدون محبت و ارتباطی در کنارم بگذرد.
تذرو جلوه ات بالا بلندان را به رقص آرد
ز شوخی شعله ای در سوزش آرد نیستانی را
هوش مصنوعی: جلوه‌ی تو را به حدی بالا می‌برد که بلندان را به رقص درآورد و از شوخی و شوقی، شعله‌ای ایجاد کند که نیستان را در سوز و گداز بیندازد.
هما را گر نبودی از تو بال افشانی دردی
شکستی کی به آسانی طلسم استخوانی را
هوش مصنوعی: اگر بال و پر هما (پرنده‌ای افسانه‌ای) از سوی تو نبود، آیا می‌توانستی به راحتی طلسم استخوانی را بشکنی؟
چمنزاد محبت را به حیرت می توان بخشید
اگر نشناسد از پروانه هر برگ خزانی را
هوش مصنوعی: محبت را می‌توان به کسی بخشید که در حیرت و شگفتی به سر می‌برد، اگر او نتواند از پروانه‌ها و زیبایی‌های هر برگ پاییزی شناختی داشته باشد.
بیابانی است دل کز هر نسیم ناتوانایش
غبار راه موری کرده غارت کاروانی را
هوش مصنوعی: دل انسان شبیه به یک بیابان است که در مقابل هر نسیم ضعیفی، ناتوانی‌اش نمایان می‌شود و غباری که به وجود آمده، باعث شده تا کاروانی از راه برود و دچار نابودی شود.
ز فار غبالی ایام حیرانی چه می پرسی
در آب دیده می دیدیم گاهی آسمانی را
هوش مصنوعی: از زمان‌های گذشته، در دوران بلاتکلیفی و سردرگمی، چه چیزی می‌خواهی بدانی؟ در اشک‌های چشم، گاهی آسمان را مشاهده می‌کردیم.
ز بس با چشم تر در جستجویش در به در گشتم
ز ابر گریه نشناسد گرد آستانی را
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه با چشمانی پر از اشک در جستجوی او بودم، از خانه به خانه سرگردان شدم و به خاطر گریه‌ام، هیچ کس در آستان او مرا نشناخت.
جنون افسانه الفت فراموشی که با طفلی
نگاهش می تواند یاد گیرد داستانی را
هوش مصنوعی: عشق و جنونی وجود دارد که گاهی آدم را به یاد افراد و داستان‌های فراموش‌شده می‌اندازد، و با نگاه یک کودک ساده می‌تواند داستانی را دوباره زندگی کند و به یاد بیاورد.
نسیم دل چکانی کز سرکوی تو می آید
به خاکش می توان بخشید خون گلستانی را
هوش مصنوعی: نسیمی که از کوی تو می‌وزد، چنان لطیف و دل‌انگیز است که می‌تواند غم و دردهای این دنیا را به فراموشی بسپرد و دل را سرشار از شادی و زیبایی کند.
ز ما هم می توان پرسید احوالی چه خواهد شد
زکات امتحانها می توان کرد امتحانی را
هوش مصنوعی: از ما نیز می‌توان درباره وضعیت‌ها و حالاتی پرسید. می‌توان از نتایج امتحانات خاص، امتحانی دیگر را تجربه کرد.
شهیدان خدنگت منت پرواز می بخشند
اگر قوت هما سازند گاهی استخوانی را
هوش مصنوعی: شهیدانی که جان خود را فدای راه حق کرده‌اند، قهرمانانه از تو می‌خواهند که آنها را به پرواز برسانی، اگر توانایی قوی‌تری پیدا کنی که حتی استخوان‌های فرسوده را به حرکت درآوری.
غبارش در بیابان خاک بر تارک نیفشاند
به گلشن گر صبا ویران بسازد آشیانی را
هوش مصنوعی: غبار و گرد و غبار او در بیابان بر سر کسی نمی‌نشیند، اما اگر بادی وزد و در باغی ویرانی ایجاد کند، ممکن است جایی برای زندگی بسازد.
نی تیر تو را صیاد اگر چوب قفس سازد
شکار انداز گلزاری کند بلبل فغانی را
هوش مصنوعی: اگر تیر تو را شکارچی به دام بیاندازد و قفس بسازد، بلبل در باغ گل به آواز درخواهد آمد.
نفس چون مرغ بسمل گشته در دام هوا پیچد
گر از دل بر لب آرد گفتگوی خون چکانی را
هوش مصنوعی: نفس همچون مرغی که به دام افتاده، در بند آرزوها و خواسته‌ها در نوسان است. اگر از دل بر زبانش بیاید، گفتگویی از احساسات و دردها را به تصویر می‌کشد که همچون قطرات خون جاری است.
اسیر از یاد مژگانی به خون خویش می‌غلتم
نیندازد به زحمت صید من زور کمانی را
هوش مصنوعی: اسیر یاد مژه‌های کسی هستم که از شدت دلتنگی به خون خودم غوطه‌ور می‌شوم. هیچ چیز نمی‌تواند مرا از این رنج و زحمت نجات دهد، حتی قدرت تیر کمان نیز نخواهد توانست.