گنجور

شمارهٔ ۶۴۳

حیرانی ما باغ و بهار است ببینید
آیینه پر از نقش و نگار است ببینید
صحرای عدم مزرعه خار مغیلان
گرد ره ما آبله کار است ببینید
صیاد مرا چشم عدم حلقه دام است
تا خضر دراین جرگه شکار است ببینید
در حیرتم از حوصله ساقی دوران
میخانه تهی گشت و خمار است ببینید
مکتوب که و مژده جولان که دارد
از کار شدم این چه غبار است ببینید
دل می زند از سوختنم جوش تماشا
خاکستر من آینه زار است ببینید
دامان شبم تا به سحر آینه زار است
باز این چه قرار است و مدار است ببیند
شمع رخش از باده چراغان تماشا
پروانه این بزم بهار است ببینید
خضری که زشوقش سفری گشته دو عالم
در قافله لیل و نهار است ببینید
یکرنگی آیینه دلان بی کششی نیست
گرد ره ما جلوه یار است ببینید
اشکم دل مجروح و نگاهم کف خون است
بی او به چه کارم سر و کار است ببینید
صید خود و صیاد خود است آه مپرسید
هم آینه هم آینه دار است ببینید
جان پیشکش اوحدی مست که فرمود
گلبن نه و گلهاش ببار است ببینید
شد خاک اسیر تو و یکبار نگفتی
دیوانه بیدل به چه کار است ببینید

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حیرانی ما باغ و بهار است ببینید
آیینه پر از نقش و نگار است ببینید
هوش مصنوعی: حیرت و سردرگمی ما مانند باغ و فصل بهار است، به آینه نگاه کنید که پر از نقش و طراحی‌های زیباست.
صحرای عدم مزرعه خار مغیلان
گرد ره ما آبله کار است ببینید
هوش مصنوعی: در بیابان وجود، نیازی به تلاش در کشت و کار نیست زیرا فقط خار و زشتی می‌روید. حال این ما هستیم که در مسیر خود با درد و رنج روبه‌رو هستیم؛ این را باید مشاهده کنید.
صیاد مرا چشم عدم حلقه دام است
تا خضر دراین جرگه شکار است ببینید
هوش مصنوعی: صیاد به من نگاه می‌کند و دامش را برای من قرار داده است؛ در حالی که خضر در این محیط، در حال شکار است. ببینید!
در حیرتم از حوصله ساقی دوران
میخانه تهی گشت و خمار است ببینید
هوش مصنوعی: من از صبر و حوصله ساقی در شگفتم؛ اکنون میخانه خالی شده و حالا همه بی‌حال و خمار هستند. ببینید!
مکتوب که و مژده جولان که دارد
از کار شدم این چه غبار است ببینید
هوش مصنوعی: نامه‌ای نوشته شده و خبر خوشی از پیشرفت و فعالیتی که در حال انجام است به گوش می‌رسد. اما در کنار این خبر، باید دید که چه مشکلات و موانعی وجود دارد که به اوضاع سایه انداخته است.
دل می زند از سوختنم جوش تماشا
خاکستر من آینه زار است ببینید
هوش مصنوعی: دل من از سوختن و دردهایم به شدت ناآرام و آشفته شده است. خاکستری که از من باقی مانده، به مانند آینه‌ای غمگین و پژمرده است که نشان‌دهنده‌ی وضعیت دلbroken من است. ببینید چطور درونم دستخوش تغییر است.
دامان شبم تا به سحر آینه زار است
باز این چه قرار است و مدار است ببیند
هوش مصنوعی: تا صبح، دامان شب پر از آینه‌هاست. این چه وضعیتی است که او می‌بیند و چه دوری و نزدیکی‌ای را نشان می‌دهد؟
شمع رخش از باده چراغان تماشا
پروانه این بزم بهار است ببینید
هوش مصنوعی: شمعی که نورش از شراب می‌درخشد، زیباترین نما را به نمایش گذاشته و پروانه به شکلی شگفت‌انگیز در این جشن بهاری در حال پرواز است. بیایید این صحنه را تماشا کنیم.
خضری که زشوقش سفری گشته دو عالم
در قافله لیل و نهار است ببینید
هوش مصنوعی: خضر، که به خاطر شوقش به سفر، دنیا را در حرکت و جریان روز و شب می‌بیند، را ببینید.
یکرنگی آیینه دلان بی کششی نیست
گرد ره ما جلوه یار است ببینید
هوش مصنوعی: دل‌های پاک و یکرنگ مانند آیینه‌ای هستند که بدون جاذبه و کشش نمی‌توانند به سمت ما بیایند. جلوه محبوب در مسیر ما قرار دارد، آن را ببینید.
اشکم دل مجروح و نگاهم کف خون است
بی او به چه کارم سر و کار است ببینید
هوش مصنوعی: اشک‌های من نشان‌دهنده درد عمیق در درونم هستند و چشمانم به حالت خون‌آلودی درآمده است. بدون او هیچ کاری برای انجام دادن ندارم. فقط کافی است نگاه کنید تا متوجه شوید.
صید خود و صیاد خود است آه مپرسید
هم آینه هم آینه دار است ببینید
هوش مصنوعی: این بیان به نوعی به رابطه‌ای پیچیده و دوطرفه اشاره دارد. به نظر می‌رسد که در اینجا، کسی یا چیزی هم هدف است و هم وسیله‌ای برای رسیدن به آن هدف. نمی‌توان به سادگی به دنبال جواب آن گشت؛ زیرا همزمان جانشین و نگهدارنده یکدیگر هستند. در واقع، همه چیز در هم تنیده است و نمی‌توان به راحتی یکی را از دیگری جدا کرد.
جان پیشکش اوحدی مست که فرمود
گلبن نه و گلهاش ببار است ببینید
هوش مصنوعی: جانم را به خاطر اوحدی مست فدای می‌کنم، که گفت گلستان در حال شکفتن است و گل‌ها در حال باریدن. به این صحنه نگاه کنید.
شد خاک اسیر تو و یکبار نگفتی
دیوانه بیدل به چه کار است ببینید
هوش مصنوعی: خاکی که در پی تو بوده و به اسارت در آمده، هرگز از تو نپرسیده که این دیوانه، بیدل، چه نیازی دارد.